Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionگوسفندی که گرگ شد Emptyگوسفندی که گرگ شد

more_horiz
یکی بود یکی نبود دوتا گرگ بودن که توی کمره ی کوهی زندگی میکردن .قدیما اوضاعشون براه بود .مرغی خروسی خرگوشی گیر میومد و سفره شون همیشه پر و پیمون .اما امون از وقتی که شکارچیا اومدن . هر از گاهی صدای تیر میومد و گوشت تنشونو میلرزوند و سوراخ موشو یکی هزار تومن میخریدن. این بود که فکر کردن اینجوری نمیشه.گشتن و گشتن و گشتن تا کنار درختا گوسفندی رو پیدا کردن که دور افتاده بود از گله . با احتیاط جلورفتند .
گرگ اولی - سلام گوسفند جان
گوسفند -بع بع چه سلامی چه علیکی
گرگ دومی - نترس عزیز ما که کاریت نداریم
گوسفند - بع پس واسه چی بع اومدین دور و برم بع بع ؟
گرگ اولی - هیچ چی خسته شده بودیم از تفریح داشتیم قدم میزدیم .
گرگ دومی - تو چکار میکنی با زندگی ؟
گوسفند - بع بع من که زندگیم خیلی گوسفندیه بـع . صب چـــرا ظهر چـــرا شب هم توی آغل لالا.
گرگ اولی - غذات هم که همیشه همینه ؟
گوسفند - بــع آره . همش یکنواختی .نه تفریحی نه هیجانی نه عشقی نه آدرنالینی .
گرگ دومی - آخ آخ اینکه خیلی بده . ما که همش تو هیجانیم .مگه نه ؟
گرگ اولی - پس چی .
گوسفند - بع بع بع راس میگین ؟ میشه منم با خودتون ببرین .دونگمم بهتون میدم .
گرگ دومی با پا کله شو خاروند - فکر نکنم بشه آخه ما گرگیم ، تو گوسفندی . هیشکی از تو نمیترسه که بعد داستان بره تو فازه هیجان !
گرگ اولی - آره بابا کی از یه گوسفند میترسه . اوووووووووه لابد علفــــا !!
گوسفند مغموم و افسرده نگاه گوسفندیی به اونا انداخت و گفت - راس میگین . اما کاری نمیشه کرد ؟
گرگ دومی چشماشو ریز کرد و چینی به ابروهای گرگیش انداخت و گفت - فکر نکنم . فقط یه راه هس که اونم فکر نکنم تو جنم شما گوسفندا پیدا بشه .
گوسفند - بع بع بع بع اون راه چیه ؟ خواهش میکنم . من نمیخوام بع بع گوسفند بمیرم .بـــــــــــــــع
گرگ اولی -باید یاد بگیری مثل ما گرگ بشی ؛ یعنی باید یادت بدیم
گرگ دومی - اینکارم هزینه داره ، پول داری بدی ؟
گوسفند- نع نع پولــم کجا بود؛ ولی بجاش براتون کار میکنم ، هرکاری که بگین . دندوناتونو مسواک میزنم . هرشب ناخناتونو تیز میکنم .تو رو خدا
گرگ دومی - اینا که گفتی خودمونم انجام میدیم ؛ بدرد ما نمیخوره . ولی یه کاری میتونی واسمون بکنی .
گوسفند - چــع چع کاری ؟
گرگ اولی - آخر شب که میشه در آغل رو واسمون از داخل باز کن .

خلاصه گوسفندم قبول کرد و هر شب در آغل رو باز میکرد و گرگا یکی یکی گوسفندا رو میخودن و دلی از عزا در میاوردن .
بعد از یک هفته هم کلاسای آموزشی برای گوسفند گذاشتن و مجبورش کردن تمام جزوه های "گرگ اولیها ،گرگ دومیها و ..." چاپ انتشارات گوسفندچی رو بخونه.
بعد ازونم نوبت دوره های رنجری کمین و شکار شد که گوسفند قصه ی ما همه رو با موفقیت گذروند . کم کم ریختش هم داشت عوض میشد .دور چشماشو سیاه میکرد و سمهاشو بشکل چنگال گرگها میچید .و بجای بــع بــع ، اوووووووووبع اوووووووبع میکرد .شده بود یه شکارچی ماهر و قابل.
یک شب که با گرگها به شکار رفته بود .صدای تیراندازی شکارچیها اومد و گرگها تیز شروع به دویدن کردند. گوسفند راهی رو به اونها نشون داد و گفت .
-اوووبع ازینطرف بیاین و گرگها هم ازونوری رفتن .اما دیگه گوسفندو ندیدن.

گرگ اولی - گوسفند احمق .شانس اوردیم وگرنه شکارچیها امشب مارو با تیر میزدن .
گرگ دومی - آره تا حالا گوسفند به این گوسفندی و خرفتی ندیده بودم .اووووووووووووه

و صدای این زوزه جنگل و کوه رو پر کرد. بعد صدای 2تا تیر اومد و کوه و جنگل ساکت شدند.
نیمه های شب آدمهای شکارچی دور آتیش نشسته بودن و به اتفاق گوسفند داشتن کباب گرگ به نیش میکشیدند. گوشتش یک کم واسه گوسفند سفت اما خوشمزه بود.
گوسفند- اووبع اووبع گرگهای احمق . فکر میکردن من دارم اونارو فراری میدم. تا حالا تو عمرم گرگ به این گوسفندی ندیده بودم .
شکارچی اول -آره خیلی گرگهای احمقی بودند.یعنی گرگی که عقلشو دس یه گوسفند بده باید یک کم مخش پارسنگ بداره .
و همه با هم خندیدند. آخرای نیمه شب گوسفند خمیازه ای کشید و گفت :
گوسفند - اوووووبع اووووووووبع منکه سیر شدم .شما چطور ؟ و کش و قوسی به بدنش داد.
یه دفعه کارد تیز یکی از شکارچیا گلوشو عین پنیر برید.
شکارچی دوم - ما هنوز سیر نشدیم .
گوسفند با چشمای گوسفندیش یه نگاه معصومانه ای کرد و گفت آخه چـــــــرا بــع ؟ مگه من دوستتون نبودم .نـــــع ؟
شکارچی دومی - گوسفندی که فکر کنه ریختش که عوض شد دیگه گوسفند نیست و گرگه باس خیلی گوسفند باشه . مام دوس احمق نمیخوایم .

اینجوری شد که فرداشب هم شکارچیای قصه ی ما کباب قفقازی یه لا گرگ یه لا گوسفند خوردند و حالشو بردن

descriptionگوسفندی که گرگ شد Emptyداستان : گوسفندی که گرگ شد

more_horiz
فرهاد خان قربون جدت
البته این داستان قابل شما رو نداشت . ولی بهتر بود نام نویسنده ی اون یعنی اینجانب رو هم آخرش میزدی تا اگه
کسی میخواست فحشی ، تف و لعنتی نثار ما کنه بدونه کجا و به کدوم آدرس بفرسته .

شاهین

descriptionگوسفندی که گرگ شد EmptyRe: گوسفندی که گرگ شد

more_horiz
سلام شاهین جون :[نیشخند]:
اتفاقا من می خواستم چند تا فحش و تف و لعنت نثارت کنم
خوب شد پیدات کردم

:{قاه قاه}:

descriptionگوسفندی که گرگ شد EmptyRe: گوسفندی که گرگ شد

more_horiz
سلام شاهين جان
مطمئن نبودم كه اين متن حتما كار خود شماست
به هر صورت عذر خواهي من را پذيرا باشيد.

descriptionگوسفندی که گرگ شد EmptyRe: گوسفندی که گرگ شد

more_horiz
فرهاد جان
مهم نیست عزیز خودتو ناراحت نکن . من معتقدم اگر ذکر منبع بشه ، در هر موردی بهتره . وگرنه هدف این بلاگ نویسیها پیدا کردن دوستان جدیده که خوب همینکه متنی شبیه داستان فوق اینکارو انجام بده از نظر من کار خودشو انجام داده .داستان گوسفندی که گرگ شد (داستان دیگری از عزیز نسین به همین نام سالها پیش ترجمه شده است ) اولین بار در سایت 1به1 (مرحوم) و سپس در سایتهای ایران 20 و چند وبلاگ منجمله وبلاگ شخصی خود بنده در بلاگفا و blogspot درج شده است .
با تشکر از شما که امکان عرضه ی آن را در این سایت هم فراهم کردید.
موفق باشید.
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply