به هر چی نگاه می‌کنی، از هر کی می‌پرسی می‌گه عالیه! عالی عالی!

فاز ۱ : آقا این ماشین دست اوّله، تک تکه، اصلا راه نرفته، مال یه خانم دکتر بوده،
فقط صبح باهاش رفته مطب، پارک کرده تو گاراژ ساختمان، برگشته پارک کرده تو
پارکینگ آپارتمان. ولی ماشین خودش گفت تا حالا چهار بار کف‌اش آسمونو دیده،
برای همین چهار بار رفته صافکاری، رنگ‌رزی، تعویض دنده، چرخ، موتور ...


فاز ۲ : آقا این ماست‌هارو امروز آوردن؟ ... آره، تا هشتاد روز دیگه هم مهلت داره!
حالا چرا روی تاریخ مصرفش خط‌خوردگی داره و اصلا قابل خواندن نیست؛ فروشنده
نمی‌دونه، ولی خدا می‌دونه و ماست هم می‌دونه، چون خودش گفت:
مرا نخور، تاریخم گذشته، ترش کرده‌ام!


فاز ۳ : ماشین جمع‌آوری زباله دیشب نصف آشغال‌ها را خالی کرد توی رودخانه!
بعد هم آقای رفتگر پوشال‌های کهنه را بغل کرد و بدو بدو رفت ریخت توی آب!
اما نه به جدّ خودش، به اولاد پیغمبر، به هر که می‌شناخت و نمی‌شناخت
قسم می‌خورد که اصلا تا به حال چشمش به رودخانه‌ای در این اطراف نیفتاده!


فاز ۴ : درخت‌هایی را که شهرداری دیروز در پیاده‌رو خیابان کاشت، امروز در خانه
همسایه بغلی دیده شد! آقای همسایه به سر هشت تا بچّه‌اش و پدر و مادر و
مادر‌بزرگش قسم می‌خورد که آنها را از پسر عموی باغدارش خریده.
آدم از پسر عمویش درخت را بخرد! آن هم چنار برای باغچه‌ی نیم‌ وجبی!
حالا پسر عمو جرأت داره بگه بابا من یه دونه پیکان ندارم، کفشم عاریه‌س!
آخه باغم کجا بود؟


فاز ۵ : بله، گزارش در همین‌جا به پایان می‌رسد. چون نیم‌تخت کفش بنده از جا
کنده شد. همان کفشی که فروشنده می‌گفت: مطمئن باشید آقا، سالها برایتان
کار می‌کند، جنسش عالی است! رد خورد ندارد. از چرم طبیعی گاو با دستگاههای
مافوق عالی ساخته شده، مچاله‌اش هم کنید، خدای ناکرده صد بار زیر تریلری بروید
و له و لورده شوید، خم به ابرویش نخواهد آمد، به نوه‌هایتان هم وفا خواهد کرد!
عجب کفش بی‌وفایی بودی، حدّاقل می‌گذاشتی زیر تریلری بروم، با هم خرد می‌شدیم،
اینجوری حدّاقل روحم خیال می‌کرد به دست نوه‌‌هایم رسیده‌ای!