[You must be registered and logged in to see this image.]
به نقل از شماها - حمد حامد احسانبخش - داستان گفتوگوی من با سید محمدرضا فخری، داستان دانشآموزی است که بعد از یک سال مدرسه رفتن، هیچ مطلب جدیدی یاد نگرفته بود. پدرش وقتی علت این امر را جویا شد با این پاسخ مواجه شد: «روزی که من به مدرسه میرفتم معلم نمیآمد. روزی که معلم در مدرسه بود، من نبودم. یک روز که من و معلم بودیم، کتاب نبود. روزی که کتاب بود، مدرسه را برای بازسازی تعطیل کرده بودند و خلاصه وقتی همهی مسائل و مشکلات را هماهنگ میکردیم و دیگر جا برای بهانه نبود، آن روز، جمعه بود.
برای مصاحبه با مدیر پارسیبلاگ چندین بار هماهنگ کردیم و قرار گذاشتیم. یک روز که من حاضر بودم، مدیر پارسیبلاگ برنامهی دیگری داشت. یک روز که مدیر وقتش آزاد بود، من بیمار بودم. یک روز که هر دو وقتمان را خالی میکردیم، ضبط صوت خراب بود. یک روز که ضبط صوت تعمیر میشد، من سؤالات همراهم نبود. خلاصه گذشت تا همه چیز را هماهنگ کردیم و قرار را برای روز چهارشنبه گذاشتیم. اما دریغ از یادآوری این نکته که در این روز هر جفتمان برای شرکت در اردوی وبلاگنویسان، راهی سوریه هستیم. پس طبیعتا با مشورت با پدر پارسیبلاگ، مصاحبه را یک هفتهای مسکوت گذاشتیم.
اما فشارهای دیپلماتیک و پیگیریهای قاطع جناب سردبیر در این چند روزی که در سوریه بودیم سبب شد تا در همان هتل و با هر دشواری که بود، گفتوگو را انجام دهیم.
هر چند در آنجا هم خبری از سؤالات از پیش تعیین شده و ضبط صوت و... نبود ولی دیگر سردبیر چنین بهانههایی را از طرف من که پروندهی چندان درخشانی هم در این زمینه نداشتم نمیپذیرفت. به هر حال گردن ما هم از مو باریکتر.
و این هم حاصل گفتوگوی صمیمی وبلاگی ما در آخرین شب حضور در کشور سوریه!
شماها: برایمان کمی در مورد تاریخچه و انگیزههایتان از راهاندازی پارسیبلاگ بگویید.
مهندس فخری: بسم الله الرحمن الرحیم. اواخر سال 80 و یا اوایل سال 81 بود که با وبلاگ آشنا شدم. وبلاگی در تنها سرویس وبلاگ فارسی موجود آن زمان، پرشینبلاگ، درست کردم و به مقولهی وبلاگ علاقهمند شدم.
با پرشینبلاگ که کار میکردم، از نظر فنی به نکاتی بر میخوردم که بجا و مناسب بود در یک سرویسبلاگ وجود داشته باشد؛ بعضا اشکالاتی بود و بعضا کمبود امکانات. رفتهرفته به ذهنم رسید مقولهی وبلاگ از حیث فرهنگی، مقولهی مهم و قابل توجهی است. با توجه به اینکه کار اصلیام برنامهنویسی در بانکهای اطلاعاتی تحت وب بود و از نظر فنی تا حدودی این کار در حیطهی تخصصم بود، به ذهنم رسید ما هم یک سرویسبلاگ راهاندازی کنیم. سرویسبلاگی که با آن، هم امکانات و قابلیتهای خیلی بیشتری به کاربرانمان بدهیم و هم در عین حال توقعاتی که از نظر فرهنگی از سرویسبلاگها داشتیم را در عمل، خودمان اجرا بکنیم. بهخصوص اینکه مهمترین دغدغهی ما این بود که آن موقع بحث فیلترینگ وجود نداشت و در عمل، سرویسبلاگها نسبت به محتوای متونی که وجود داشت، هیچگونه نظارتی نداشتند. الان فیلترینگ هست؛ هر چند با تأخیر، ولی تا حدی وبلاگهای با محتوای مغایر قوانین و هنجارها، فیلتر میشوند. آن زمان چنین چیزی وجود نداشت. کسی خودش را مسئول نمیدید که نسبت به این خوراک فکری که به خورد جوانهای ما داده میشد، احساس وظیفه بکند.
مجموعهی این شرایط، ما را بر آن داشت که یک سرویس خوب، کاملاً پیشرفته و جذاب، راه بیندازیم و همچنین بتوانیم برای خوانندگان و وبلاگنویسانی که در این سرویس هستند، نگهبانهای خوبی باشیم و در حد متعارف بتوانیم محتوا را نظارت کنیم.
یعنی شما فقط به فکر یک کار فرهنگی بودید؟ باور اینکه هدف درآمدزایی در ذهن شما نبوده کمی برایم دشوار است؟
ولی واقعیت همین است. البته ما از ابتدا تصور این هزینهها را هم نداشتیم. سایتهای زیادی راهاندازی کرده بودیم، ولی سایتی با این حجم مراجعه، بازدید و مصرف پهنای باند را تجربه نکرده بودیم و تصور نمیکردیم که هزینههای مادی و معنوی آن، اینقدر سنگین باشد. از اول هم به فکر درآمدزایی این سیستم نبودیم. اینطور فکر میکردیم که ما تخصص فنیاش را که داریم، با هزینهی شخصی ِ خودمان این را راهاندازی میکنیم.
البته همیشه بحث درآمدزایی به عنوان یک پتانسیل در ذهنمان بود، ولی خیلی رویش حساب نمیکردیم. حالا هم همینطور است. الان هم آنقدر درآمدزایی نداریم که به عنوان یک کار اقتصادی به سرویسبلاگ نگاه کنیم.
تصور میکنم هیچ سرویسبلاگی نتواند ادعا کند و بگوید من کارم کاملا یک کار اقتصادی جذاب هست. حداقل در این مقطع زمانی نمیتوان گفت. شاید در سالهای آینده -اگر رونق قابل توجهی در تبلیغات اینترنتی داشته باشیم- اتفاق بیفتد، ولی الان کار اقتصادی به صرفهای نیست.
مصداق بیت معروف «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها».
بله، همینطور است. ما فکر نمیکردیم که در چه ورطهای داریم وارد میشویم و نمیدانستیم مشکلات در این حد است. الان تقریبا بخش قابل توجهی از انرژی فکری و ذهنی و زندگیمان را اشغال کرده است که قبلا فکر نمیکردیم اینگونه باشد.
از وقتی ایدهی پارسیبلاگ به ذهنتان آمد تا هنگامی که سایت راهاندازی شد، چقدر طول کشید؟
پروژهی پارسیبلاگ، دهم اردیبهشت سال 83 کلید خورد.
چقدر دقیق یادتان مانده!
اینکه اینقدر دقیق یادم هست به خاطر این است که در ایام نمایشگاه بینالمللی کتاب بود و من یادم هست آمده بودم نمایشگاه بینالمللی و روز قبلش تازه پروژهی پارسیبلاگ را شروع کرده بودم. خلاصه در حدود 10 اردیبهشت، شروع به کار شد و 19 مرداد 83، سایت رسما بالا رفت.
چرا پارسیبلاگ؟ اسمی که خیلی شبیه پرشینبلاگ هم هست.
ما آن روز فکر میکردیم اسمی که انتخاب میکنیم، باید اسمی شبیه سرویس معروف پرشینبلاگ باشد، و البته فکر کاملا اشتباهی میکردیم! ما فکر میکردیم که اگر اسمی شبیه پرشینبلاگ بگیریم، در جذب وبلاگنویس به ما کمک خواهد کرد؛ در صورتی که این مطلب باعث شد خیلیها فکر بکنند پارسیبلاگ همان پرشینبلاگ است و در نهایت به ضرر ما شد.
علاوه بر این، فکر میکردیم باید یک اسم کاملا ملی باشد و کاملا به ایران و ایرانی و زبان فارسی مربوط باشد. چند اسم را امتحان کردیم؛ مثل پارسبلاگ و فارسی بلاگ، که اشغال بودند، ولی پارسیبلاگ آزاد بود و به نظر آمد اسم زیبایی است. این اسم را پسندیدیم و ثبتش کردیم.
شاید دو یا سه روز بعد، مهندس شیرازی، مدیر بلاگفا زنگ زد. تلفن محل کارم در مشخصات دامین بود. پرسید: این دامین مربوط به شماست؟ گفتم: بله. گفت: خب، من این را میخواهم و اگر میشود به من واگذارش کنید. پرسیدم: چرا؟ گفت: میخواهم یک سرویس راهاندازی کنم و میخواهم با این دامین باشد. گفتم ما هم میخواهیم همین کار را انجام بدهیم و ظاهرا همکار از آب در آمدیم. آقای شیرازی خداحافظی کردند و بعد که راهاندازی شد، به ایشان اطلاع دادم . ایشان سایت را دیدند و تبریک گفتند.
اگر قرار باشد این دامینها را جابهجا کنید، یعنی بلاگفا را شما بگیرید و پارسیبلاگ را به مهندس شیرازی بدهید، قبول میکنید؟
نه. من اسم بلاگفا را خیلی نمیپسندم. البته این سلیقهی شخصی است، به نظر من اسم جذابی نیست. در اسمهای فعلی، من فکر میکنم پارسیبلاگ از همه جذابتر است.
صحبت از آقای شیرازی شد و اینکه با شما تماس گرفتند. یک یادداشتی در وبلاگ شما (مدیر پارسیبلاگ) در اوایل راهاندازی پارسیبلاگ وجود دارد که از قول علیرضا شیرازی سلام و عرض ادب کرده است. قضیهی این پست چه بود؟
بله، همان اوایل که پارسیبلاگ راه افتاد، یک نقطهضعف فنی داشت و آقای مهندس شیرازی از راه آن نقطهضعف فنی، وارد شدند و در وبلاگ مدیر، یک جملهای نوشتند که من آن یادداشت را هنوز هم پاک نکردهام. شاید دومی یا سومین یادداشت وبلاگ مدیر باشد. بعد از این جریان، زنگ زدم به ایشان و دربارهی این نقطهضعف سیستم پرسیدم که ایشان نمیگفتند. بعد که اصرار کردم، ایشان اصل نکته را نگفتند، ولی گفتند که در مدل دیتای شما یک جایش یک نقطهضعف هست. و من همان روز بررسی کردم و خوشبختانه متوجهاش شدم و جلوی آن نقطهضعف را گرفتم.
چی بود ایرادش؟
یکی از راههای نفوذ به سایتها، موسوم به اینجکشن که با ترزیق کد یا دستورات خاص به سایتها، انجام میشود.
(آهان! الان من فهمیدم ایرادش چی بوده!)
برای مشاهده متن کامل به آدرس [You must be registered and logged in to see this link.] مراجعه کنید.
به نقل از شماها - حمد حامد احسانبخش - داستان گفتوگوی من با سید محمدرضا فخری، داستان دانشآموزی است که بعد از یک سال مدرسه رفتن، هیچ مطلب جدیدی یاد نگرفته بود. پدرش وقتی علت این امر را جویا شد با این پاسخ مواجه شد: «روزی که من به مدرسه میرفتم معلم نمیآمد. روزی که معلم در مدرسه بود، من نبودم. یک روز که من و معلم بودیم، کتاب نبود. روزی که کتاب بود، مدرسه را برای بازسازی تعطیل کرده بودند و خلاصه وقتی همهی مسائل و مشکلات را هماهنگ میکردیم و دیگر جا برای بهانه نبود، آن روز، جمعه بود.
برای مصاحبه با مدیر پارسیبلاگ چندین بار هماهنگ کردیم و قرار گذاشتیم. یک روز که من حاضر بودم، مدیر پارسیبلاگ برنامهی دیگری داشت. یک روز که مدیر وقتش آزاد بود، من بیمار بودم. یک روز که هر دو وقتمان را خالی میکردیم، ضبط صوت خراب بود. یک روز که ضبط صوت تعمیر میشد، من سؤالات همراهم نبود. خلاصه گذشت تا همه چیز را هماهنگ کردیم و قرار را برای روز چهارشنبه گذاشتیم. اما دریغ از یادآوری این نکته که در این روز هر جفتمان برای شرکت در اردوی وبلاگنویسان، راهی سوریه هستیم. پس طبیعتا با مشورت با پدر پارسیبلاگ، مصاحبه را یک هفتهای مسکوت گذاشتیم.
اما فشارهای دیپلماتیک و پیگیریهای قاطع جناب سردبیر در این چند روزی که در سوریه بودیم سبب شد تا در همان هتل و با هر دشواری که بود، گفتوگو را انجام دهیم.
هر چند در آنجا هم خبری از سؤالات از پیش تعیین شده و ضبط صوت و... نبود ولی دیگر سردبیر چنین بهانههایی را از طرف من که پروندهی چندان درخشانی هم در این زمینه نداشتم نمیپذیرفت. به هر حال گردن ما هم از مو باریکتر.
و این هم حاصل گفتوگوی صمیمی وبلاگی ما در آخرین شب حضور در کشور سوریه!
شماها: برایمان کمی در مورد تاریخچه و انگیزههایتان از راهاندازی پارسیبلاگ بگویید.
مهندس فخری: بسم الله الرحمن الرحیم. اواخر سال 80 و یا اوایل سال 81 بود که با وبلاگ آشنا شدم. وبلاگی در تنها سرویس وبلاگ فارسی موجود آن زمان، پرشینبلاگ، درست کردم و به مقولهی وبلاگ علاقهمند شدم.
با پرشینبلاگ که کار میکردم، از نظر فنی به نکاتی بر میخوردم که بجا و مناسب بود در یک سرویسبلاگ وجود داشته باشد؛ بعضا اشکالاتی بود و بعضا کمبود امکانات. رفتهرفته به ذهنم رسید مقولهی وبلاگ از حیث فرهنگی، مقولهی مهم و قابل توجهی است. با توجه به اینکه کار اصلیام برنامهنویسی در بانکهای اطلاعاتی تحت وب بود و از نظر فنی تا حدودی این کار در حیطهی تخصصم بود، به ذهنم رسید ما هم یک سرویسبلاگ راهاندازی کنیم. سرویسبلاگی که با آن، هم امکانات و قابلیتهای خیلی بیشتری به کاربرانمان بدهیم و هم در عین حال توقعاتی که از نظر فرهنگی از سرویسبلاگها داشتیم را در عمل، خودمان اجرا بکنیم. بهخصوص اینکه مهمترین دغدغهی ما این بود که آن موقع بحث فیلترینگ وجود نداشت و در عمل، سرویسبلاگها نسبت به محتوای متونی که وجود داشت، هیچگونه نظارتی نداشتند. الان فیلترینگ هست؛ هر چند با تأخیر، ولی تا حدی وبلاگهای با محتوای مغایر قوانین و هنجارها، فیلتر میشوند. آن زمان چنین چیزی وجود نداشت. کسی خودش را مسئول نمیدید که نسبت به این خوراک فکری که به خورد جوانهای ما داده میشد، احساس وظیفه بکند.
مجموعهی این شرایط، ما را بر آن داشت که یک سرویس خوب، کاملاً پیشرفته و جذاب، راه بیندازیم و همچنین بتوانیم برای خوانندگان و وبلاگنویسانی که در این سرویس هستند، نگهبانهای خوبی باشیم و در حد متعارف بتوانیم محتوا را نظارت کنیم.
یعنی شما فقط به فکر یک کار فرهنگی بودید؟ باور اینکه هدف درآمدزایی در ذهن شما نبوده کمی برایم دشوار است؟
ولی واقعیت همین است. البته ما از ابتدا تصور این هزینهها را هم نداشتیم. سایتهای زیادی راهاندازی کرده بودیم، ولی سایتی با این حجم مراجعه، بازدید و مصرف پهنای باند را تجربه نکرده بودیم و تصور نمیکردیم که هزینههای مادی و معنوی آن، اینقدر سنگین باشد. از اول هم به فکر درآمدزایی این سیستم نبودیم. اینطور فکر میکردیم که ما تخصص فنیاش را که داریم، با هزینهی شخصی ِ خودمان این را راهاندازی میکنیم.
البته همیشه بحث درآمدزایی به عنوان یک پتانسیل در ذهنمان بود، ولی خیلی رویش حساب نمیکردیم. حالا هم همینطور است. الان هم آنقدر درآمدزایی نداریم که به عنوان یک کار اقتصادی به سرویسبلاگ نگاه کنیم.
تصور میکنم هیچ سرویسبلاگی نتواند ادعا کند و بگوید من کارم کاملا یک کار اقتصادی جذاب هست. حداقل در این مقطع زمانی نمیتوان گفت. شاید در سالهای آینده -اگر رونق قابل توجهی در تبلیغات اینترنتی داشته باشیم- اتفاق بیفتد، ولی الان کار اقتصادی به صرفهای نیست.
مصداق بیت معروف «که عشق آسان نمود اول، ولی افتاد مشکلها».
بله، همینطور است. ما فکر نمیکردیم که در چه ورطهای داریم وارد میشویم و نمیدانستیم مشکلات در این حد است. الان تقریبا بخش قابل توجهی از انرژی فکری و ذهنی و زندگیمان را اشغال کرده است که قبلا فکر نمیکردیم اینگونه باشد.
از وقتی ایدهی پارسیبلاگ به ذهنتان آمد تا هنگامی که سایت راهاندازی شد، چقدر طول کشید؟
پروژهی پارسیبلاگ، دهم اردیبهشت سال 83 کلید خورد.
چقدر دقیق یادتان مانده!
اینکه اینقدر دقیق یادم هست به خاطر این است که در ایام نمایشگاه بینالمللی کتاب بود و من یادم هست آمده بودم نمایشگاه بینالمللی و روز قبلش تازه پروژهی پارسیبلاگ را شروع کرده بودم. خلاصه در حدود 10 اردیبهشت، شروع به کار شد و 19 مرداد 83، سایت رسما بالا رفت.
چرا پارسیبلاگ؟ اسمی که خیلی شبیه پرشینبلاگ هم هست.
ما آن روز فکر میکردیم اسمی که انتخاب میکنیم، باید اسمی شبیه سرویس معروف پرشینبلاگ باشد، و البته فکر کاملا اشتباهی میکردیم! ما فکر میکردیم که اگر اسمی شبیه پرشینبلاگ بگیریم، در جذب وبلاگنویس به ما کمک خواهد کرد؛ در صورتی که این مطلب باعث شد خیلیها فکر بکنند پارسیبلاگ همان پرشینبلاگ است و در نهایت به ضرر ما شد.
علاوه بر این، فکر میکردیم باید یک اسم کاملا ملی باشد و کاملا به ایران و ایرانی و زبان فارسی مربوط باشد. چند اسم را امتحان کردیم؛ مثل پارسبلاگ و فارسی بلاگ، که اشغال بودند، ولی پارسیبلاگ آزاد بود و به نظر آمد اسم زیبایی است. این اسم را پسندیدیم و ثبتش کردیم.
شاید دو یا سه روز بعد، مهندس شیرازی، مدیر بلاگفا زنگ زد. تلفن محل کارم در مشخصات دامین بود. پرسید: این دامین مربوط به شماست؟ گفتم: بله. گفت: خب، من این را میخواهم و اگر میشود به من واگذارش کنید. پرسیدم: چرا؟ گفت: میخواهم یک سرویس راهاندازی کنم و میخواهم با این دامین باشد. گفتم ما هم میخواهیم همین کار را انجام بدهیم و ظاهرا همکار از آب در آمدیم. آقای شیرازی خداحافظی کردند و بعد که راهاندازی شد، به ایشان اطلاع دادم . ایشان سایت را دیدند و تبریک گفتند.
اگر قرار باشد این دامینها را جابهجا کنید، یعنی بلاگفا را شما بگیرید و پارسیبلاگ را به مهندس شیرازی بدهید، قبول میکنید؟
نه. من اسم بلاگفا را خیلی نمیپسندم. البته این سلیقهی شخصی است، به نظر من اسم جذابی نیست. در اسمهای فعلی، من فکر میکنم پارسیبلاگ از همه جذابتر است.
صحبت از آقای شیرازی شد و اینکه با شما تماس گرفتند. یک یادداشتی در وبلاگ شما (مدیر پارسیبلاگ) در اوایل راهاندازی پارسیبلاگ وجود دارد که از قول علیرضا شیرازی سلام و عرض ادب کرده است. قضیهی این پست چه بود؟
بله، همان اوایل که پارسیبلاگ راه افتاد، یک نقطهضعف فنی داشت و آقای مهندس شیرازی از راه آن نقطهضعف فنی، وارد شدند و در وبلاگ مدیر، یک جملهای نوشتند که من آن یادداشت را هنوز هم پاک نکردهام. شاید دومی یا سومین یادداشت وبلاگ مدیر باشد. بعد از این جریان، زنگ زدم به ایشان و دربارهی این نقطهضعف سیستم پرسیدم که ایشان نمیگفتند. بعد که اصرار کردم، ایشان اصل نکته را نگفتند، ولی گفتند که در مدل دیتای شما یک جایش یک نقطهضعف هست. و من همان روز بررسی کردم و خوشبختانه متوجهاش شدم و جلوی آن نقطهضعف را گرفتم.
چی بود ایرادش؟
یکی از راههای نفوذ به سایتها، موسوم به اینجکشن که با ترزیق کد یا دستورات خاص به سایتها، انجام میشود.
(آهان! الان من فهمیدم ایرادش چی بوده!)
برای مشاهده متن کامل به آدرس [You must be registered and logged in to see this link.] مراجعه کنید.