[You must be registered and logged in to see this image.]
نویسنده : بزرگ علوی

............................
مشخصات کتاب :
تعداد صفحه: 272
نشر: نگاه (10 تیر، 1386)
شابک: 964-6736-59-9
قطع کتاب: رقعی


............................
يادداشتي بر رمان «چشم هايش » :
راوي در اولين فصل رمان به نقش خود به عنوان نويسنده اشاره مي كند، البته نويسنده يي كه «به فكر نوشتن تاريخ زندگي نقاش بزرگ ايران » يعني استاد ماكان ، است ، نقاشي كه ده سال قبل از شروع داستان در تبعيد مرده است . كانون جاذبه رمان پرده نقاشي «چشم هايش » است و انگيزه و منشا روايت راوي نيز همان پرده است : «وقتي حوادث زندگي استاد را حلقه حلقه به هم زنجير مي كنيم ، مي بينيم كه سري در زندگي اش نهفته است . اين حوادث پيوسته و يكدست نيستند. با وجود اين پيداست كه رشته اسرارآميزي از ميان همه آنها مي گذرد و تا اين رشته كشف نشود نمي توان حلقه ها را به هم پيوند داد.»
راوي اعتراف مي كند كه اگر زن ناشناس پيدا نشود شخصيت «نقاش بزرگ ايران »، كماكان ، در هاله ابهام خواهد ماند، و در چنين وضعي اقدام او به نوشتن «تاريخ زندگي » نقاش ، دست بالا، حاصلش همان خواهد شد كه ديگران درباره او در روزنامه هاي «خفقان گرفته » نوشته اند. در حقيقت موقعيت راوي علي الاطلاق ، همان موقعيت نويسنده است ، و راوي بدل به نويسنده يي مي شود كه «حلقه حلقه » حوادث زندگي ماكان نقاش را به هم زنجير مي كند تا به اين ترتيب «رشته اسرارآميز» زندگي او را كشف كند. راوي مانند نويسنده يي است كه مهم ترين يا اصلي ترين مراحل ، يا مراتب ، زندگي آدم داستان خود را نمي شناسد، و فقط مقداري قرينه و نشانه مرموز در اختيار دارد كه متضمن هيچ شناخت قانع كننده يي از يك آدم «بزرگ ترين نقاش ايران در صد سال اخير» نيست .
فصل افتتاحيه رمان ، از حيث بافت و لحن كلام ، به يك سرمقاله سياسي شبيه است : «شهر تهران خفقان گرفته بود، هيچ كس نفسش درنمي آمد، همه از هم مي ترسيدند، خانواده ها از كسان شان مي ترسيدند، بچه ها از معلمين شان ، معلمين از فراش ها، و فراش ها از سلماني و دلاك ، همه از خودشان مي ترسيدند و از سايه شان باك داشتند.»
راوي سپس اعلام مي كند:«در چنين اوضاعي ، در سال 1317، استاد ماكان درگذشت .» آنگاه به اظهارنظرها و شايعات و «داستان ها»ي مختلفي كه «پنهاني » و «بيخ گوشي » درباره استاد ماكان برسر زبان ها است اشاره مي كند، و توضيح مي دهد كه دستگاه حكومت نيز، از آنجا كه از نفوذ معنوي استاد در ميان «مردم فهميده » باخبر است ، به قصد «سرپوشي جنايتي كه رخ داده » از او تجليل مي كنند تا از مرگش حداكثر استفاده را ببرند. اين اطلاعات افواهي ، كه در امتداد همان لحن سياسي افتتاحيه رمان قرار دارد، هيچ حقيقتي را درباره فرديت ، يا زندگي دروني ، استاد ماكان بيان نمي كند. به همين جهت اشتغال خاطر راوي معطوف به «داستان ها»ي ناگفته يي است كه «چشم هاي نيم خمار و نيم مست » پرده نقاشي بيان مي كند. نخستين پرسش راوي درباره عنوان پرده نقاشي است :«چرا «چشم هايش »؟ چرا «چشم ها» نگذاشته اند?» پرسشي است دقيق و از روي باريك بيني ، و دقيقا پرسش يك داستان نويس :«چشم هايش » يعني چشم هاي زني كه نقاش به او نظر داشته . پس طرف توجه صاحب چشم ها بوده ، نه خود چشم ها. به اين ترتيب است كه آن عنوان و اين پرسش راوي را به دنبال خود مي كشد. راوي چشم هايش ، مانند راوي «بوف كور» كه در افسون خيال
انگيز زن اثيري گرفتار است ، براي رسيدن به آن «چشم هاي نيم خمار و نيم مست » انواع مقدمه ها مي چيند و انواع شيوه ها مي زند.اما راوي چشم هايش گرفتار اوهام و احلام نيست ، و صاحب چشم ها را براي جاذبه و جمال جسماني او نمي خواهد زيرا عشقي ميان آنها برقرار نيست .