خدایا خدایا خدایا ...
خدایا تو خود قصه منه غرق شده در عشق جانسوز را خوب میدانی عشق جانسوزی
که به هیچ کس جز تو قدرت گفتن نیست درخت عشقی که هر روز در حال بزرگ
شدن هست عشقی که نه قدرت فراموشی در آن هست و نه قدرت دسترسی
خدایا به تو و قدرتت و مهربانیت و همه چیزت ایمان و اعتقاد دارم خدایا چگونه شبم
را به صبح و چگونه روزم را به شب برسانم درحالی که نمیتونم نه از در به بیرون نگاه
کنم و نه از پنجره در و پنجره ای که یاد آور زیباترین و پرمعنی ترین و الان خالی ترین
لحظات عمرم هست
خدایا تو خود قصه را بهتر از من میدانی
خدایا الان فقط به عشق تو ادامه میدهم و نفس میکشم من به عدالتت شک ندارم و
گله ندارم چون نمیتونم زود قضاوت کنم ای خدا به صبرت ایمان دارم و هم چون تو
صبر میکنم و هر آنچه تو در نامه زندگیم تقدیرم کنی می پذیرم و دم بر نمی آرم و فقط
مثل گذشته در دما دم زندگیم در شب و روزم از درد سوزش خاموش
نشدنی درونم فقط تو را با تمام قدرتم اما بی صدا فریاد میزنم و میگویم
خدایا خدایا خدایا ...