گمگشته
من زنی را میشناسم
که سالها
او را در میان مه
گم کرده ام
هر روزه روز.
هان ای کبوتران مسافر شهر خیال
هان ای نسیم ،
که در میان علفزار میدوی.
ای خوابهای طلایی
که هر روز از میان پلکهای او میگذرید.
ای نور صبحدم که در سایه ی او شناوری
من زنی را میشناسم
در میان مه ،
گم کرده ام او را
هر روزه روز.
لبخندی زدی
و آهی .
من در میان لبخند تو،
در میانه ی آه
سالها ،
پی نشانه ای در مه
می جویمت.
اهواز -مرداد 89
من زنی را میشناسم
که سالها
او را در میان مه
گم کرده ام
هر روزه روز.
هان ای کبوتران مسافر شهر خیال
هان ای نسیم ،
که در میان علفزار میدوی.
ای خوابهای طلایی
که هر روز از میان پلکهای او میگذرید.
ای نور صبحدم که در سایه ی او شناوری
من زنی را میشناسم
در میان مه ،
گم کرده ام او را
هر روزه روز.
لبخندی زدی
و آهی .
من در میان لبخند تو،
در میانه ی آه
سالها ،
پی نشانه ای در مه
می جویمت.
اهواز -مرداد 89