عشـقــی کـه قلب منـجـــمدم را مذاب کرد

ما را به جــرم با تــو نشستن کبــاب کـرد

یک شعله عشق در شب چشمم نفس کشید

یک آیه از نــــگاه تو را مـستـــجــاب کرد

چشمت همیــشه منتـــظر چــیـز تازه ایست

چیــزی شبـیـــه آنـچه دلـــم را مـجـاب کرد

مانند مرغ گــــم شده آرام و ســـر بـــه زیر

پـســـکوچه های ذهـــن مـــرا انتخاب کرد

لعنت به چشم خستــــه ی بـــارانـــی خودم

یک شب تــمـام نقشــه ی ما را بر آب کرد

امشــب تــو نیـســـتی و ، بـرای گـــریستـن

بایـد تمـــــام غـربـت مــــا را کــتــاب کـرد