سايه شدم، و صدا كردم:
كو مرز پريدن ها، ديدن ها؟ كو اوج « نه من »، دره « او » ؟
و ندا آمد: لب بسته بپو.
مرغي رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.
و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهايي تنها باد!
دستم در كوه سحر « او » مي چيد، « او » مي چيد.
و ندا آمد: و هجومي از خورشيد.
از صخره شدم بال. در هر گام، دنيايي تنهاتر، زيباتر.
و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!
آوازي از ره دور: جنگل ها مي خوانند؟
و ندا آمد: خلوت ها مي آيند.
و شياري ز هراس.
و ندا آمد، پرده ز هم وا بايد، درها هم
و ندا آمد: پرها هم.
كو مرز پريدن ها، ديدن ها؟ كو اوج « نه من »، دره « او » ؟
و ندا آمد: لب بسته بپو.
مرغي رفت، تنها بود، پر شد جام شگفت.
و ندا آمد: بر تو گوارا باد، تنهايي تنها باد!
دستم در كوه سحر « او » مي چيد، « او » مي چيد.
و ندا آمد: و هجومي از خورشيد.
از صخره شدم بال. در هر گام، دنيايي تنهاتر، زيباتر.
و ندا آمد: بالاتر، بالاتر!
آوازي از ره دور: جنگل ها مي خوانند؟
و ندا آمد: خلوت ها مي آيند.
و شياري ز هراس.
و ندا آمد، پرده ز هم وا بايد، درها هم
و ندا آمد: پرها هم.