شب شده ست و هنوز ساعت هاست زير اين تک درخت منتظرم
تا بيايد عزيز هر شب من تا بيايد رفيق همسفرم

همسفر بوده با دلم هر روز در هياهوی گرم حادثه ها
آنکه امشب بياد او مهتاب دست مهری کشيده روی سرم

مثل يک ظهر گرم تابستان شرجی افتاده در هوای دلم
کی خبر دارد آفتاب و زمين از نگاه هميشه منتظرم

حال و روز مرا نمی فهمند اين همه عابران در خود گم
اين درختان تشنه ای که چنين ريشه دارند در نگاه ترم!

ياد شيرين خنده های گلش عطر جانبخش لحظه های من است
کاش ميشد دوباره مثل قديم بال در بال خسته اش بپرم

نام او در ضمير اين شعر است نام من در نهاد اين ابيات
گرچه در بين اين همه واژه او غريب است و من غريب ترم

خسته ام خسته ... آمدم شايد که شفا بخش روح من باشد
آمدم بلکه مرهمی بنهد روی گلزخم های بال و پرم
***
بعد از آن سالهای دلتنگی ، بعد از آن روزهای بی خويشی
...
*از کتاب ساعت به وقت دلتنگی - نشر تکا ۱۳۸۷