دلم براتون تنگ میشه ..

سلااااااااااااااااااااام به همه

اول اینکه هفته ی دیگه تولد ناهید جونه " میدونم یاسی جونم حواسش هستو یه جشن خوب میگیره ؛ واسه همین دیگه من فقط به ناهید جون تبریک میگم " تولدت مبارک و روزای خوبی برات آرزو میکنم ..
و البته برا همه ی کسایی که نیستم تا براشون یه جشن بگیریم


بعد اینکه اومدم یه خداحافظی کوچولو بکنم " البته میدونین که من از این خداحافظیا زیاد کردم "

خیلی خیلی دلم براتون تنگ میشه " آرزو میکنم همیشه شاد و پر امید باشین ..
یادتون نره اگه یه موقه ای دلتنگ شدینو احساس کردین به خدا نزدیک شدین برا منم دعا کنین ..

دوستون دارم

فائزه خانوم . خداوند در همیشه ی روزگار ، دو تا فرشته رو مامور حافظت از شما بکنه و بی دلتنگی و غم ، در کارهای روزمره موید به تاییدات الهی باشید.

سلام فائزه گلم [You must be registered and logged in to see this image.]
منتظرتم
زود بیا [You must be registered and logged in to see this image.]

چون مي دونم بر ميگردي چيزي نمي نويسم

حاج رضا از كجا مي دوني به اين زودي ها برميگرده؟
شايد (ايشالا)خاله فائزه همون جا شوهر مي كنه
[You must be registered and logged in to see this image.]

N@3RIN wrote:

حاج رضا از كجا مي دوني به اين زودي ها برميگرده؟
شايد (ايشالا)خاله فائزه همون جا شوهر مي كنه
[You must be registered and logged in to see this image.]

نسرین جونم
ببین فائزه جون چش شده؟
یه نگاه به این تاپیکش بنداز
[You must be registered and logged in to see this link.]

من که شماره شو ندارم ولی بد نیست یه زنگی به خاله بزنی حالشو بپرسی عزیزم
نگرانش شدم

دلم تنگ است
از این خروسان روانم منگ است
دلش سنگ است
احساسم بد آهنگ است
چشمانم چه بی رنگ است

poopak wrote:

N@3RIN wrote:

حاج رضا از كجا مي دوني به اين زودي ها برميگرده؟
شايد (ايشالا)خاله فائزه همون جا شوهر مي كنه
[You must be registered and logged in to see this image.]

نسرین جونم
ببین فائزه جون چش شده؟
یه نگاه به این تاپیکش بنداز
[You must be registered and logged in to see this link.]

من که شماره شو ندارم ولی بد نیست یه زنگی به خاله بزنی حالشو بپرسی عزیزم
نگرانش شدم

سلام عزيزم
مرسي گلم كه خبر دادي...
همين الان بهش زنگيدم ولي ريجكت كرد احتمالا سر كلاسه.. [You must be registered and logged in to see this image.]

شعر قشنگی بود حیران جان امروز هم روز رحلت و شهادت شیخ فرید الدین عطار نیشابوری بودش


عطار در محل کسب خود مشغول به کار خود بود که درویشی از آنجا گذر کرد. درویش حاجت خود را با عطار در میان گذاشت، اما عطار همچنان به کار خود می‌پرداخت و درویش را نادیده گرفت. دل درویش از این اتفاق چرکین شد و خطاب به عطار گفت: تو که تا این حد به زندگی دنیوی وابسته‌ای چگونه می‌خواهی روزی جان بدهی؟ عطار به درویش گفت : مگر تو چگونه جان خواهی داد ؟ درویش در همان حال کاسه چوبین خود را زیر سر نهاد و جان به جان آفرین تسلیم کرد. این اتفاق اثری ژرف بر او نهاد که عطار دگرگون شد شغل خود را رها کرد و راه حق را پیش گرفت.

روانش شاد یادش گرامی باد

و ایضا این شعر وحشی بافقی تقذیم میگردد به تمامی دوستانکه شاید حرف دل شان باشد

دوستان‌ شرح‌ پريشاني‌ من‌ گوش‌ كنيد
داستان‌ غم‌ پنهاني‌ من‌ گوش‌ كنيد

قصه‌ بي‌ سرو ساماني‌ من‌ گوش‌ كنيد
گفتگوي‌ من‌ و حيراني‌ من‌ گوش‌ كنيد

شرح‌ اين‌ قصه‌ جانسوز نهفتن‌ تاكي‌
سوختم‌، سوختم‌ اين‌ راز نگفتن‌ تاكي
‌
روزگاري‌ من‌ و دل‌ ساكن‌ كوئي‌ بوديم‌
ساكن‌ كوي‌ بت‌ عربده‌جوئي‌ بوديم‌

دين‌ و دل‌ باخته‌ ديوانه‌ روئي‌ بوديم‌
بسته‌ سلسله‌ سلسله‌ موئي‌ بوديم‌

كس‌ در آن‌ سلسله‌ غير از من‌ و دل‌ بند نبود
يك‌ گرفتار از اين‌ جمله‌ كه‌ هستند نبود

نرگس‌ غمزه‌زنش‌ اين‌ همه‌ بيمار نداشت‌
سنبل‌ پرشكنش‌ هيچ‌ گرفتار نداشت‌

اين‌ همه‌ مشتري‌ و گرمي‌ بازار نداشت‌
يوسفي‌ بود ولي‌ هيچ‌ خريدار نداشت‌

اول‌ آن‌ كس‌ كه‌ خريدار شدش‌ من‌ بودم‌
باعث‌ گرمي‌ بازار شدش‌ من‌ بودم‌

... گرچه‌ از خاطر وحشي‌ هوس‌ روي‌ تو رفت‌
وز دلش‌ آرزوي‌ قامت‌ دلجوي‌ تو رفت‌

شد دل‌ آزرده‌ و آزرده‌ دل‌ از كوي‌ تو رفت‌
با دل‌ پرگله‌ از ناخوشي‌ روي‌ تو رفت‌

حاش‌ ا... كه‌ وفاي‌ تو فراموش‌ كند
سخن‌ مصلحت‌ آميز كسان‌ گوش‌ كند

فغانا حسرتا کز جور صیاد
مرا پرواز مرغان رفت از یاد
خوشا آن روزگار شادمانی
چه شد آن روزها ای داد و بیداد