بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى در دیدار اساتید و دانشجویان دانشگاههاى استان سمنان ١٨/٨/٨۵ / ناتوى فرهنگى
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
آنچه که در این جمع پُرشور، پُراستعداد و پُرشوق مشاهده مىکنم، براى من در حکم یک اشارت بزرگ است. جمعهاى دانشجویى در اغلب نقاطى که ما توفیق پیدا مىکنیم در بین این عزیزان شرکت کنیم، همینطورند. شما هم یکى از مجموعههاى بزرگِ دانشجویى کشور هستید؛ البته در گنجایش این تالار، بخشى از مجموعهى عظیم دانشجویى استان تشریف دارید که من خواهش مىکنم سلام من را به بقیهى دانشجویان و استادان - که عزیزان ما هستند - برسانید. آنچه که در این مجموعه مشاهده مىشود، حقیقتاً یک تحرک، تپش، شوق، امید و آماده به کارى براى پیمودن راههاى دشوار و رسیدن به قله است. این درست است که گفت:تپش دل بود سرا پایم قطرهى ناچکیده را مانم
آرزو و آفتهای آن !
بعضى از انسانها آن چنان وجودشان پُرتپش و پُرتحرک است که مثل اینکه همهى اعضا و جوارح آنها قلب است؛ اینها مىتوانند به قله برسند. رسیدن به قله، یک مرحلهى «آرزو» دارد. شما وقتى از پنجرهى خانهتان منظرهى کوهستان را مشاهده مىکنید - که در تهران مکرر دیده مىشود - مىبینید کسانى به آن بالاها رفتهاند و دارند در ارتفاعات بلند راه مىروند؛ آرزو مىکنید کاش شما هم بتوانید به آنجا برسید. این، یک مرحله است؛ لیکن کافى نیست. مرحلهى بعد این است که از رختخواب بلند شوید، بیرون بیایید، لباس مناسب بپوشید، کفش مناسب به پا کنید و به طرف کوه راه بیفتید. وقتى انسان به بخشهاى دامنهاى مىرسد، بعضیها، با پستى بلندیها و سختیها و خاک و خُلهایى که سر راهشان مىبینند، خسته مىشوند، حوصلهشان سر مىرود و تصور مىکنند که رسیدن به قله، مثل پریدن یک کبوتر است که پایشان را بگذارند و بپرند و به آنجا بروند، فکرِ این حرکتِ میان راه را نمىکنند؛ اینها زود مأیوس مىشوند. بعضیها چند تا پیچ و خم هم بالا مىروند، لیکن خسته مىشوند. بعضى احساس خستگى هم نمىکنند، اما حوصلهشان سر مىرود؛ عجله مىکنند؛ خیال مىکنند که نیم ساعت یا یک ساعت که انسان راه رفت، باید به آنجا برسد. اینها آفتهاى این حرکت است. آن کسى که صبورانه، شائقانه، با استفادهى از همهى توان و نیروى خود و با امید به اینکه به آنجا خواهد رسید، حرکت بکند، از طولانى شدن زمان، از دراز بودن راه، از پىدرپى آمدن گردنهها، از در میان راه ماندن بعضى از رفیقانِ نیمه راه، نمىهراسد؛ این آدم باید مطمئن باشد که به آن قله خواهد رسید.
بعضیها به افرادى که اهل معنایند، مراجعه مىکنند و مىگویند ذکرى بدهید تا ما بشویم یک آدم نورانى و خوب! خیال مىکنند مثل حبّهاى است که بخورند و فورى تغییر حالى در آنها به وجود بیاید؛ نه. اگر انسان بناست نورانى بشود و دلش با عوالم غیب آشنا بشود، اگر انسان مىخواهد صداى فرشتگان را بشنود، اگر انسان مىخواهد با ساحت جلال الهى ورود پیدا کند، اگر انسان مىخواهد شامهى معنوىاش به عطر توحید معطر بشود، باید کار کند؛ باید راه برود. قله در پیش است و در بین راه هم کسانى از راه مىمانند؛ کسانى پشیمان مىشوند؛ کسانى بىحوصله مىشوند؛ کسانى برمىگردند؛ کسانى به دیگران مىگویند فایدهاى ندارد، کجا مىروید؛ و کسانى هم اصل قله را انکار مىکنند! در راه معنویات، این مسائل هست؛ در راه مادیات هم همین مسائل هست.
برنامه ریزی پنجاه ساله !
بنده در یکى از همین ملاقاتها به دانشجوها گفتم شما براى پنجاه سال آینده برنامهریزى کنید؛ توقع ما این است. منظورم در زمینهى علم است. هدف را این قرار بدهیم که پنجاه سال بعد، کشور شما یکى از مراجع عمده و درجهى اول علمى دنیا باشد؛ به طورى که اگر کسى خواست با تازههاى دانش آشنا شود، مجبور بشود زبان ملى شما را یاد بگیرد؛ همچنانى که این دختر عزیزمان گفتند که ما مجبوریم زبان بینالمللى را یاد بگیریم؛ راست هم مىگوید. انگلیسیها با زرنگى زبان خودشان را زبان علم و زبان بینالمللى کردهاند و هر چه شما مىخواهید یاد بگیرید و هر چه مىخواهید بخوانید، مجبورید زبان آنها را یاد بگیرید. شما کارى کنید که در پنجاه سال آینده، همین نیاز به زبان فارسى شما باشد. این، یک آرزوست؛ یک قله است؛ مثل قلهى دماوند، مثل قلهى توچال، که نگاه کردن به آن، هیجانانگیز است؛ شوق رسیدن به آن، در دل همه به وجود مىآید؛ اما چه کسانى مىرسند؟ باید کفش و کلاهش را آماده کنید؛ بیشتر از آن، باید همتش را آماده کنید و راه بیفتید.
من در نسل جوان کشورمان، این استعداد را مىبینم. من نمىخواهم گزافه بگویم، شعار هم نیست؛ هیچ کس از ما توقع نکرده که بیاییم این حرفها را بزنیم؛ اینها واقعیت است. جوان ایرانى در استعدادهاى گوناگون، یک ظرفیت سطح بالا را داراست. اگر ما مسئولان نشناسیم، گناه ماست؛ اگر خودِ او این ظرفیت را نشناسد، گناه اوست. گناه هم نتیجهى خودش را دارد؛ از راه ماندن و به مقصود نرسیدن است. اما اگر چشم را باز کنیم، راه را پیدا کنیم، همت بگماریم و هدف را گم نکنیم، بدون تردید خواهیم رسید.
آنهایى که امروز در قلهى دانشند، همیشه اینطور نبودهاند. همین امریکا که امروز از لحاظ علمى از همهى مراکز علمى و کشورهاى دنیا جلوتر است، صد سال پیش براى ابزارهاى عادى جنگىِ خودش، محتاج انگلیس و فرانسه و ایتالیا بود. تاریخ را بخوانید! در جنگهاى داخلى امریکا - به جنگهاى انفصال معروف است؛ جنگ بین شمال و جنوب امریکا. جنوبىها مىخواستند جدا شوند؛ اما شمالیها مىجنگیدند و نمىگذاشتند که آنها جدا شوند؛ جنگ چهارساله که در حدود سالهاى هزار و هشتصد و شصت تقریباً، صد و پنجاه سال پیش اتفاق افتاد - دو طرف موفقیت خودشان را در این مىدانستند که بتوانند مثلاً یک کشتى جنگى یا یک توپِ از فلان نوع را از انگلیس بخرند، از اقیانوس اطلس عبور بدهند و برسانند به این طرف. آن زمان، امکانات نداشتند؛ اما امروز در قلهى علمند؛ چون تلاش کردند. تلاش به دین و ایمان و کفر و اسلام، ارتباطى ندارد؛ قرآن این را مىگوید. من بارها این آیه را گفته و خواندهام: «کلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء»؛ ما به همه کمک مىکنیم؛ این سنت الهى است. هر کس در راه یک مقصودى تلاش کرد، خداى متعال این سنت را قرار داده است که این تلاش به نتیجه خواهد رسید. مشکل کسى که عارى از معنویت است، جاى دیگر است؛ مشکل او یک بعدى بودن، تهیدست بودن از یک ثروت لازم دیگر است و همت را فقط متوجه یک بخش کردن است، که آن وقت ضررهایش را هم دارند مىبینند. امروز جامعهى امریکایى تا خرخره در گنداب این ضررها دست و پا مىزند و بدتر هم خواهد شد؛ همینها روى سرشان را هم خواهد گرفت. این حوادث تاریخى، ظرف یک سال و پنج سال و ده سال به وجود نمىآید؛ بلکه در ظرف صد سال، صد و پنجاه سال به وجود مىآید؛ اینها به آن اواخرش رسیدهاند و مشکلات جدىاى دارند، که حالا بحث ما در آنباره نیست. پس، باید کار و تلاش کرد. من این استعداد را در شما مىبینم.
این مطالبى که عزیزان ما در اینجا گفتند - چه رئیس محترم و برخى از استادان، و چه چند نفر از دانشجویان - درخواستهاى علمى و حرفهاى است و کاملاً درست است. این خواستهها، همان مسائل مورد نظر من است. من با مسئولان که مواجهام، همینها را مىگویم. البته حالا که شما گفتید، تأکیدى شد؛ وزراى محترم هم تشریف دارند. همهى این زمینههاى مربوط به علم و تحقیقات، و این مسئلهى تأکید بر علوم پایه، از جملهى چیزهایى است که من بارها رویش تأکید کردهام. هر کشورى به هر جا رسیده، از علوم پایه رسیده است.
مسئلهى مدیریت تحقیقات، جزو چیزهاى بسیار اساسى است که من در ماه رمضان هم که جلسهى با دانشجویان یا اساتید بود، یادداشت کرده بودم که بگویم - حالا یادم نیست کدامیک از این دو جلسه بود - اما وقت نشد؛ حالا مىگویم: تحقیقات باید مدیریت پیدا کند. ما همهاش مىگوییم بودجهى تحقیقات از چهل و هفت صدم در صد مثلاً، به سه درصد برسد؛ روى جنبهى مادى و کمىاش بحث مىکنیم که البته لازم هم هست؛ اما یک جنبهى کیفى هم دارد؛ تحقیقات موازى و غیر لازم نباید باشد؛ مهم تحقیقات بنیادى، تحقیقات کارکردى و تحقیقات تجربى - سه نوع تحقیقات داریم - است که هر کدام در مجموعهى تحقیقات کشور، یک سهم و وزنى دارند. این سهم را رعایت نکردن و ملاحظه نکردن، از مشکلات ماست. یک مرکزِ مدیریت تحقیقات در کشور لازم است که انشاءاللَّه بایستى به همت این عزیزان و این دولت فعال و پا به رکاب و آماده به کار، تحقق پیدا کند.
و اما مشکلات دانشجویان و استادان و بالاخره جنبش عدالت خواهى - این حرفهایى که زدند - همهاش حرفهاى مورد تأیید ماست. هر چه هم من بتوانم و در حوزهى کار من باشد، اقدام مىکنم؛ هر چه باید توصیه کنم، توصیه مىکنم و امیدواریم انشاءاللَّه که عزیزان ما دنبال بکنند.
پسرفت کشورها !
مطلبى که من مىخواهم به شما عرض کنم، حول و حوش یک آیهى قرآن است. آیهى معروفى است: «انّ اللَّه لایغیّر ما بقوم حتّى یغیّروا ما بأنفسهم». تغییرات به دست شماست. کلید تحولات اجتماعى و تحولات عظیم در دست شماست؛ مضمون آیه این است. یک جاى دیگر در یک دایرهى محدودتر مىفرماید: «ذلک بأنّ اللَّه لم یک مغیّرا نعمة أنعمها على قوم حتّى یغیّروا ما بأنفسهم». این آیه، پسرفت را مىگوید. خداى متعال پسرفت را نصیب هیچ کشورى نمىکند، مگر خودشان به دست خودشان بکنند. تغییرِ موجبِ پسرفت را خودِ ملتها به وجود مىآورند. و شبیه این مضمون در آیات متعدد دیگرى هم هست که مرجعش به همین است. خلاصهى اینها چیست؟ خلاصهى اینها این است که شما آحاد انسان، سر رشتهدار تحولات جامعه هستید؛ شما هستید که تحول و تغییر را ایجاد مىکنید. عزمِ انسان، تعیین کننده است.
بعضى ممکن است بگویند منظور از عزم انسان چیست؟ ارادهى چه کسى؟ ارادهى منِ یک نفر، توى یک نفر، ارادهى چه کسانى مؤثر است؟ این البته جزو بحثهاى دامنهدار است، لکن من مىخواهم فىالجمله عرض بکنم که عزم یکایک انسانها در حد خودش تأثیر دارد؛ نه فقط در مسائل شخصى - که تأثیر تام دارد - بلکه در مسائل اجتماعى. ما اگر چنانچه آرزوهامان، هوسهامان، هواهاى نفسانیمان در فعالیتهامان حاکم شوند و در رفتار ما، عقل کنار بیاید و محاسبهى درست کنار زده شود، این کار در ایجاد یک سلسله تحولات منفى در جامعه تأثیر مىگذارد. حالا یک مثال کوچکش را عرض بکنم: شما مىروید یک جنسى را از بازار تهیه کنید - یک لباس، یا فرض بفرمایید یک وسیلهى خانه؛ یک ظرف - نوع داخلىاش هست، نوع خارجىاش هم هست؛ یک مقدارى به خاطر تبلیغات خارجى، یک مقدار به خاطر پُز دادن به اینکه این جنس خارجى است، یک مقدار به خاطر رسوبات فرهنگى قبلى که جنس داخلى فایدهاى ندارد و یک مقدار هم شاید به خاطر مرغوبتر بودن جنس خارجى - این مرغوبتر بودن هم ممکن است یکى از عوامل باشد، لیکن به هر حال تعیین کننده نیست - شما آن را انتخاب مىکنید. یعنى چه کار مىکنید: یک کارگر ایرانى را بیکار مىکنید و یک کارگر غیر ایرانى را به کار وادار مىکنید. خوب، مگر بیکارى امروز، مشکل عمدهى جامعهى ما نیست. وقتى شما اینطور کردید، بنده اینطور کردم، آن برادر دیگر، آن خواهر دیگر، و یکى یکى از این روش پیروى کردیم، نتیجه چه مىشود؟ نتیجه، ورشکستگى کارخانهى داخلى، بیکارى کارگر داخلى و در نهایت باعث ناامیدى سرمایهگذار داخلى مىشود. بیکارى هم که به دنبال خودش اعتیاد، فساد و اختلافات خانوادگى مىآورد و به دنبال آن، حوادث سیاسى و اجتماعى فراوان به وجود مىآید. بنابراین، از یک چیز کوچکى شروع مىشود؛ از یک ارادهى شخصى من و شما. پس ارادهى شخصى افراد هم حتّى در تحولات اجتماعى، مىتواند اثر گذار باشد. و از این دست مسائل، فراوان است. هوس مىکند از دست رفیقش سیگار بگیرد بکشد؛ گرایش به سیگار، گرایش به مواد مخدر، هوسهاى زودگذر؛ اینها همان چیزهایى است که به دنبال خودش یک جریان عظیم، طولانى و تمام نشدنى از تحولات اجتماعى را - که پسرفت هست - به وجود مىآورد. عکسش هم صادق است.
بنده گاهى صبحها به ارتفاعات تهران مىروم. وقتى ما حرکت مىکنیم، هوا تاریک است؛ یعنى بعد از نماز صبح خیابانها خلوت است؛ وقتى به چراغ قرمز مىرسیم، مىایستیم. بناى ما بر این است. هیچ کس هم در خیابان نیست؛ یعنى هیچ ماشینى هم از آن طرف نمىآید؛ مىایستیم تا چراغ سبز مىشود، بعد عبور مىکنیم. من دیدهام وقتى ما این طرف چهارراه ایستادهایم - مثلاً سه، چهار تا ماشین همراه هستیم - از آن طرف چهارراه یک ماشین دارد مىآید و تصمیم هم دارد از چراغ قرمز عبور کند؛ یک خرده هم عبور مىکند؛ اما وقتى مىبیند سه، چهار تا چراغ آن طرف روشن است و ماشینها ایستادهاند، او هم آهسته ترمز مىگیرد و گاهى هم یک ذره به عقب مىرود. یعنى انضباط اجتماعىِ یک نفر، در احساس لزوم انضباط اجتماعى در افراد مقابل تأثیر مىگذارد. رفتارهاى فردى ما تأثیر گذار است، حتّى در فرهنگ سازى و بسیارى چیزهاى دیگر. به هر حال، عزم انسانى، محور و ملاک است.
ایستایى در طبیعت انسان !
حالا تحول یعنى چه؟ تحول چرا؟ مگر بناست تغییر اتفاق بیفتد؟ بله. تحول در جوامع انسانى و براى بشر، سنت لایتغیر الهى است. هیچ کس نمىتواند در مقابل تحول بشرى بایستد؛ امکان ندارد. دیر یا زود، یکى پس از دیگرى، تحولات بشرى اتفاق مىافتند. این راز ماندگارى و راز تعالى بشر است. اصلاً خدا بشر را اینطور قرار داده است که ایستایى در طبیعت انسان نیست. شاید یکى از فرقهاى انسان با بقیه اشیا هم همین باشد. البته در بقیهى اشیا هم یک نوع تغییرات، تحولات و تبدیل انواع را مىگویند، که من حالا به آن مسائل کار ندارم؛ نه درست واردیم و نه مىتوانیم قضاوت کنیم؛ نه به بحث ما ارتباطى دارد؛ اما در بشریت تحول حتمى است. با تحول نبایستى مقابله کرد؛ تحول را نباید انکار کرد. و باید به سوى تحول - به همان معنایى که عرض خواهم کرد - به شکل درست حرکت کرد.
در مقابلِ تحول چه هست؟ رکود. نقطهى مقابل تحول، رکود است. بعضى اینها را غلط مىفهمند و اشتباه معنا مىکنند. بعضى رکود را با ثبات اجتماعى اشتباه مىکنند. رکود، بد است؛ ثبات اجتماعى خوب است. بعضى خیال مىکنند که رکود یعنى ثبات اجتماعى. تحول را هم بعضى با آنارشیسم و هرج و مرج و هر چى به هر چى بودن، اشتباه مىکنند. این اشتباهات موجب شده است که یک عدهاى که طرفدار ثبات اجتماعىاند، با هر تحولى مخالفت کنند؛ به خیال اینکه این تحول، ثبات را به هم مىزند. از طرف دیگر، کسانى که خیال مىکنند هر تحولى به معناى ساختار شکنى و شالودهشکنى و زیر سؤال بردن همهى اصالتهاست، اینها هم براى اینکه تحول ایجاد کنند، ثبات اجتماعى را از بین مىبرند و دچار خطر مىکنند. این دو اشتباه، از دو طرف وجود دارد. تحول، یک چیز است، آنارشیسم، یک چیز دیگر؛ و هرج و مرج هم یک چیز دیگر است. همچنان که ثبات اجتماعى یک چیز است و رکود اجتماعى و ایستایى اجتماعى هم یک چیز دیگر است؛ اینها را نباید با هم اشتباه کرد. آنچه خوب و درست است، جامعهى با ثبات، اما غیر راکد و داراى تحول است؛ جامعهاى که حتّى تحولات صحیح را سریع در خودش به وجود بیاورد.
چگونه مىشود این ویژگى را به دست آورد؟ این که: ریشهها و اصالتها را حفظ کنیم و شالودهشکنى نکنیم؛ هویت ملى را بشدت مورد ملاحظه قرار دهیم و ارج بنهیم. هویت جمعى یک ملت، جزو آن چیزهایى است که در تحولات باید دست نخورد. در کنار هویت ملى، پویایى، نشاط، برخوردارى از آزادىِ تحرک و روح رقابت در میان جمع خود را باید بشدت ارج بنهیم و به آن اهمیت بدهیم. لازمهى این نشاط و پویایى این است که هم منتقد باشیم، هم انتقادپذیر، که هر کدامش نباشد، بد است. بعضیها اهل انتقاد کردن هستند؛ انتقاد هم بجاست؛ شما هر چیزى را با دقت نگاه کنید و یک خُردهاى کنجکاوى کنید، یک نقطهى عیبى در آن پیدا مىکنید و مىشود عیبجویى کرد و عیبى هم ندارد؛ چنانچه عیبجویى در جهت رفع عیب باشد، خیلى خوب است؛ اما این افراد، خودشان انتقادپذیر نیستند! اگر کسى بگوید چرا اینقدر پُرحرفى مىکنى و چرا همهاش عیبها را مىبینى، چرا مثل مگس فقط روى زخمها مىنشینى، نقاط مثبت را هم ببین، بدشان مىآید! البته معیار و ملاک، برآیند نقاط مثبت به نقاط منفى است. ما ضعفهایى داریم، مشکلاتى داریم، بدیهایى داریم؛ قوتهایى هم داریم، خوبیهایى هم داریم؛ زیباییهایى هم داریم. ببینید در موازنهى این دو با یکدیگر، برآیند اینها چه خواهد شد؛ آن مىشود معیار. اگر بدیهایمان بیشتر بود، بد است؛ اگر خوبیهایمان بیشتر بود، خوب است. پس هم انتقاد خوب است، هم انتقادپذیرى. اینها لازمهى آن تحول و حالت مطلوب جامعه است؛ همراه با امید، همراه با پُرکارى، همراه با برنامهریزى و همراه با داشتن خط مشى درست و سرمشق براى تحول.
دگرگونی برای تحول !
حالا چه کار مىخواهیم بکنیم؟ این دگرگونىاى که مىخواهیم ایجاد کنیم، به چه معناست؟ جاى آنچه که مىخواهیم دگرگون کنیم، چه مىخواهیم بگذاریم؟ اینها مهم است. و در این راه، کار و تلاش، شرط اول است. پس، ثبات اجتماعى باقى مىماند؛ به خاطر اینکه ریشهها و اصالتها و ساختارهاى اصلى و هویت ملى محفوظ است. هویت ملى هم که مىگوییم، ملیت در مقابل دین نیست، بلکه هویت ملى هر ملت، مجموعهى فرهنگها و باورها و خواستها و آرزوها و رفتارهاى اوست. یک ملت مذهبى، یک ملت موحد، یک ملت مؤمن و یک ملت معتقد به پاکان درگاه الهى و اهل بیت پیغمبر است؛ این جزو فرهنگ و هویتشان است؛ هویت ملى که مىگوییم، شامل همهى اینها هست؛ اینها را حفظ کنیم. حالا براى تغییر بخشهاى غلط، کارهاى غلط و راههاى غلط، تلاش و پویایى لازم است.
نقطهى مقابل، این است که هرج و مرج رفتارى و سیاسى و ساختارشکنى و پوچگرایى و فراموشى هویت ملى بر ما حاکم شده باشد؛ این، نقطهى مقابل آن چیز مطلوب است؛ یعنى ایجاد یک حرکت، اما در جهت خراب کردن آنچه که داریم و مفید است و لازم مىدانیم. این، غلط است. بعضیها در زمان جوانىِ ما - آن زمان که نهضت معمارى غربى بر کشور ما تازه حاکم شده بود - مىخواستند ساختمانهاى قدیمى را خراب کنند و آنها را به ساختمانهاى با سبک نو تبدیل کنند. همین ساختمانهاى با پنجره و شیشههاى بزرگ از آن زمان شروع شد. بیشتر اینها خانهى محکم قدیمى را خراب مىکردند، که من تعجب مىکردم. در مشهدِ ما اینطور بود. یک خانهى محکم و خوب، اما قدیمى - اتفاقاً حالا معمارها، مهندسان، آرشیتکتها و مطلعان ما مىگویند براى کشور ما همان روش قدیمى درست است و این شیشهها و پنجرههاى بزرگ و آفتابگیرهاى آنچنانى، اروپایى است؛ چون آنها آفتاب را آرزو مىبرند و نمىبینند، ولى کشور ما کشور پُرآفتاب است؛ بخصوص بعضى از مناطقش. بنابراین، چه لزومى دارد؛ همان پنجرههاى کوچک و درهاى چوبى خوب بود - را خراب مىکردند و از تیرآهن و سیمان و درِ آهنى و شیشههاى بزرگ و... استفاده مىکردند. اینها کار هجو و غلطى است؛ کار عاقلانهاى نیست.
ما در تحولات بنیانى اساسىِ جامعه، ممکن است گاهى اینطورى عمل کنیم؛ به جاى اینکه بنیانها را حفظ کنیم و بر آنچه که نیاز داریم، پا فشارى کنیم و آنچه را که نداریم، براى خودمان فراهم کنیم، هویت مستقلِ ملىِ خودمان را فراموش کنیم! که متأسفانه این مسئله در کشور ما و خیلى از کشورهاى اسلامى داستان و سرگذشت بسیار غمبارى دارد، که حالا بعد ممکن است اشارهاى بکنم.
از این خطرناکتر، این است که سررشتهى همین تحولات منفى در سطح بینالمللى، در دست کسانى باشد که آنها به وسیلهى این تحولات مىخواهند اهداف خودشان را - که یا زر است یا زور - تأمین کنند و براى آنها چیزى به نام هویت ملتها اصلاً ارزش ندارد؛ که متأسفانه این در صد سال، صد و پنجاه سال اخیر، در دنیا اتفاق افتاده است؛ یعنى تحولات کشورهاى آسیایى و آفریقایى و امریکاى لاتین در دام طراحى باندهاى قدرت بینالمللى افتاده است و طراح اینها صهیونیست و سرمایهداران بینالمللى بودهاند. براى اینها آنچه مهم بوده، کسب قدرت سیاسى است که بتوانند در کشورها و دولتهاى اروپایى و غیره نفوذ کنند و قدرت سیاسى را در دست بگیرند و پول کسب کنند و این کمپانیها، سرمایههاى عظیم، کارتلها و تراستها را به وجود آورند. هدف این بوده است؛ آن وقت اگر اقتضاء مىکرده است که اخلاق جنسى ملتها را خراب کنند، راحت مىکردند؛ مصرف گرایى را در بین آنها ترویج کنند، بهراحتى این کار را انجام مىدادند؛ بىاعتنایى به هویتهاى ملى و مبانىِ فرهنگى را در آنها ترویج کنند، این کار را مىکردند. اینها، اهداف کلان آنها بوده است که تصویر مىکردند. آن وقت همیشه لشگرى هم از امکانات فرهنگى و رسانهاى و روزنامههاى فراوان و مسائل گوناگون تبلیغات در مشت اینها بوده است، که اینها امروز یواش یواش دارد پخش مىشود و من پریروز در روزنامه - البته سه، چهار ماه قبل از این، من مقالهاش را دیده بودم - گزارشى از تشکیلِ «ناتوى فرهنگى» را خواندم. یعنى در مقابل پیمان ناتو که امریکاییها در اروپا به عنوان مقابلهى با شوروى سابق یک مجموعهى مقتدر نظامى به وجود آوردند؛ اما براى سرکوب هر صداى معارض با خودشان در منطقه خاور میانه و آسیا و غیره از آن استفاده مىکردند، حالا یک ناتوى فرهنگى هم به وجود آوردهاند. این، بسیار چیز خطرناکى است. البته حالا هم نیست؛ سالهاست که این اتفاق افتاده است. مجموعهى زنجیرهى به هم پیوستهى رسانههاى گوناگون - که حالا اینترنت هم داخلش شده است و ماهوارهها و تلویزیونها و رادیوها - در جهت مشخصى حرکت مىکنند تا سررشتهى تحولات جوامع را به عهده بگیرند؛ حالا که دیگر خیلى هم آسان و رو راست شده است.
در گرجستان که یک تحول سیاسى اتفاق افتاد و جا بهجایى قدرت انجام گرفت، یک سرمایهدار امریکایى و صهیونیست یهودى - البته اسمش معروف است، من نمىخواهم اسمش را بیاورم - اعلام کرد که من ده میلیون دلار در کشور گرجستان خرج کردم و تحول سیاسى ایجاد کردم؛ خیلى راحت. ده میلیون دلار خرج مىکنند، یک حکومت را کنار مىگذارند، یک حکومت دیگر را سرِ کار مىآورند! اینها باید روى مردم اثر بگذارند؛ باید اجتماعات درست کنند. در اوکراین هم همین کار را کردند؛ در جاهاى دیگر هم همین کار را کردند. گاهى اوقات تأثیراتشان به شکل دیگرى است و تعیین کننده است؛ شاید این را در یک جمع دانشجویى دیگر گفته باشم که ماهاتیر محمد، نخست وزیر سابق مالزى - که بسیار هم آدم پُرکار و دقیق و جدى و پایبندى بود - به تهران آمد، به دیدن من هم آمد؛ همان اوقات بود که تحولات گوناگونى در آسیاى شرقى اتفاق افتاده بود؛ در مالزى، اندونزى و تایلند، و زلزلهى اقتصادى به وجود آمده بود. همین سرمایهدار صهیونیستى و بعد سرمایهدارهاى دیگر، با بازیهاى بانکى و پولى توانستند چند تا کشور را به ورشکستگى بکشانند. در آن وقت ماهاتیر محمد به من گفت: من فقط همین قدر به شما بگویم که ما یک شبه گدا شدیم! البته وقتى کشورى وابستگى اقتصادى پیدا کرد و خواست نسخههاى اقتصادى بانک جهانى و صندوق بینالمللى پول را عمل بکند، همینطور هم خواهد شد.
خود این بانک جهانى و صندوق بینالمللى هم یکى از بخشها و قطعههاى این پازل بزرگند. این خیلى خطرناک است که سر رشتهى تحولات جهانى دست باندهاى قدرت بینالمللى باشد؛ که امروز هست. اینها صهیونیستها و سرمایهدارهایند و عمدتاً هم در امریکا و در اروپایند. این دو، سه نکته در باب تحول بود. پس، از تحول نباید گریخت؛ نباید ترسید و نباید آن را با هرج و مرج و آنارشیسم اشتباه کرد. تحول خوب است و لازم است.
حرف اصلى ما امروز این است که نه با توقف در گذشته و سرکوب نوآورى مىتوان به جایى رسید، نه با رهاسازى و شالودهشکنى و هرج و مرجِ اقتصادى و عقیدتى و فرهنگى مىتوان به جایى رسید؛ هر دو غلط است. آزادى فکر؛ همان نهضت آزادفکرى که ما دو، سه سال قبل مطرح کردیم و البته دانشجوها هم استقبال کردند؛ اما عملاً آن کارى را که من گفته بودم، انجام نشده است؛ نه در حوزه، نه در دانشگاه. من گفتم کرسیهاى آزاداندیشى بگذارید. البته حالا اینجا الان یادم آمد که در گزارشهاى مربوط به دانشگاههاى سمنان خواندم که خوشبختانه مجموعههاى فعال دانشجویى در سمنان با همدیگر مناظرات آزاد دارند. اگر این گزارش که به من دادند، دقیق باشد، بسیار چیز مثبت و خوبى است.
آزاد اندیشی !
مسئلهى آزاداندیشىاى که ما گفتیم، ناظر به این است. باید راه آزاد اندیشى و نوآورى و تحول را باز گذاشت، منتها آن را مدیریت کرد تا به ساختارشکنى و شالودهشکنى و بر هم زدن پایههاى هویت ملى نینجامد. این کار، مدیریت صحیح لازم دارد. چه کسى باید مدیریت کند؟ نگاهها فوراً مىرود به سمت دولت و وزارت علوم و...؛ نه، مدیریتش با نخبگان است؛ با خود شماست؛ با اساتید فعال، دانشجوى فعال و مجموعههاى فعال دانشجویى. حواستان جمع باشد! دنبال حرف نو و پیدا کردن حرف نو حرکت کنید؛ اما مراقب باشید که این حرف نو در کدام جهت دارد حرکت مىکند؛ در جهت تخریب یا در جهت ترمیم و تکمیل؛ اینها با هم تفاوت دارد. این وظیفهاى است به عهدهى خود شماها. امثال بنده که مسئول هستیم؛ البته مسئولیتهایى داریم و شکى نیست در این زمینهها؛ اما کار، کارِ خود شماهاست. گمان نکنید که نهضت آزاداندیشى و حرکت تحول و شجاعت در کارهاى گوناگون را، به جاى شما که دانشجو هستید یا محقق هستید یا استاد هستید، ممکن است مسئولان دولتى یا بنده بیاییم انجام بدهیم؛ نه، من نقشم این است که بیایم بگویم این کار را خوب است بکنیم. نهضت نرمافزارى و جنبش نرمافزارى و نهضت تولید علم را ما مطرح کردیم؛ الان حدود ده سال مىگذرد و امروز یک غوغایى راه افتاده است. چه کسى این را راه انداخته؟ من که یک کلمه بیشتر نگفتم. این کار را شما کردید؛ محقق ما، جوان ما و استاد ما؛ تحول از این قبیل است.
وظیفهى نخبگان فکرى و فرهنگى جامعه و حوزه و دانشگاه، مدیریت این تحول است. نه باید تحولات را سرکوب کرد، نه باید تسلیم هر تحولى شد. خوب، این تحول براى چیست؟ براى پیشرفت. پیشرفت چیست؟ باید آن را معنا کنیم.
پیشرفت چیست؟
اولاً این سؤال را باید از خودمان بکنیم: پیشرفت چیست؟ اگر سؤال نکنیم که پیشرفت چیست، پیداست به فکر پیشرفت نیستیم. بنابراین، باید اول این سؤال را از خودمان بکنیم و به دنبال پاسخش حرکت بکنیم تا آن را پیدا بکنیم.
اینکه «پیشرفت چیست؟» حرفهاى گوناگونى در سطح دنیا مطرح است. همهجور حرفى هست؛ نسخههاى قلابى، توصیههاى متناقض، عجیب و غریب و بعضاً خائنانه، که این بلایى بود که در آغاز شروع مدرنسازى کشور به جان ما ایرانیها افتاد. اول که نشانههاى پیشرفت اروپایى براى ایرانیها معلوم شد، کم کم به فکر افتادند که ببینند در اروپا، در آن طرف دنیا، چه خبراست؛ قبل از آن، اصلاً خبر نداشتند که در دنیا چه خبر است! سلاطین قاجارى آنقدر گرفتار حرمسراها و سفرهخانهها و گرفتاریهاى شخصى و مسائل بىارزش خودشان بودند که اصلاً از اینکه در دنیا چه دارد مىگذرد، خبر نداشتند. رنسانس چه بود؟ چطور به وجود آمد؟ چرا به وجود آمد؟ نتیجهاش چه شد؟ اصلاً این قضایا را تا دوران فتحعلى شاه و بعد از آن ملتفت نبودند! بعد که جنگ ایران و روس شد و دستگاه قاجارى به واسطهى سلاحهاى پیشرفتهى روسها - که آن روز از امکانات جدید و سلاحهایى که براى خودشان ساخته بودند، بهره بردند - تو دهنى محکمى خورد، تازه کسانى را به اروپا فرستادند و سفراى اروپایى هم که در ایران زندگى مىکردند، دست و پایى باز کردند. پیغامآورها و مأموران ویژهاى هم براى زمینهسازى نفوذ سیاسى به ایران گسیل شدند و با روشهاى خودشان به ایران آمدند. اولین کسانى که با موج به اصطلاح مدرنیته مواجه شدند، چه کسانى بودند؟ شاهزادهها، رجال دربار قاجارى و شخصیتهاى متنفذ سیاسى آن روز. عامهى مردم که خبرى نداشتند، علما که اطلاعى نداشتند و دیگران که چیزى نمىدانستند. اینها هم به جز خیلى افراد معدود، عموماً - تقریباً مىشود گفت بدون استثنا - در مواجههى با این فرهنگ و پیشرفتهاى غربى مات و مبهوت شدند؛ دست و پاى خودشان را گم کردند و نتوانستند ذهن و عقل خودشان را به کار بگیرند و از پیشرفت طرف مقابل، به فکر پیشرفت خود بیفتند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در دوران مشروطیت و بعد از استقرار آن، روشنفکرهاى درجهى اول ما عقیدهشان این شد که اگر ایران بخواهد پیشرفت کند، باید از فرق سرتا پا غربىِ کامل بشود! این، یعنى تقلید محض. و همینطور هم عمل کردند و این روند تا حکومت پهلوى ادامه داشت.
حکومت پهلوى آمد این را برنامهریزى کرد تا با سرعت بیشترى این کار انجام بگیرد. به آن مقدارى که در دورهى قاجار بود، قانع نبودند. پهلوى را براى این سرِ کار آوردند؛ چند تا روشنفکرِ دستنشاندهى مورد اعتماد خودشان از ایرانیهاى تحت تأثیر غرب را هم به عنوان عناصر فرهنگى، دور و برِ آن گذاشتند تا همین کار را بکنند. مسئلهى کشف حجاب، مسئلهى تغییر لباس و مسئلهى حذف کردن نشانههاى ایرانىِ اسم: میرزا، سید، خان، آقا، دادن امتیازات فراوان در زمینههاى نفت و آوردن مستشارهاى خارجى - که روز به روز هم بیشتر شد - از این قبیل است. بعد هم که - انگلیسیها رضاخان را کنار گذاشتند، در دورهى بعد، امریکاییها از سال 1332 همه کارهى کشور شدند؛ این سرگذشت تحولات ما در دوران طاغوت است که با همان مدیریت خطرناک که گفتم، به سمت نابود کردن اصالتها رفت. اى کاش در مقابل چیزى مىگرفتند! نه، هیچ چیز هم نگرفتند. یعنى ایرانیها در طول سالهاى متمادى - بیش از شصت، هفتاد سال - که در اختیار انگلیسیها و غربیها بودند، این قدرت را پیدا نکردند که مثلاً یک مرکز تحقیقات علمى در کشور به وجود آورند که ظرف پنجاه سال دو تا اختراع درست کند؛ دانشمندانى را تربیت کنند که دو، سه تا کشف جدید علمى بکنند؛ یعنى اینها این اندازه از غرب استفاده نکردند. آنها چه مىخواستند؟ مصرف کننده مىخواستند. مصرف کنندهى اقتصادىاى که به طور طبیعى با خودش مصرف فرهنگى و تسلیم سیاسى را هم همراه دارد. آنها این را مىخواستند؛ اینها هم راحت تسلیم شدند و دادند. همهى این تشنجها، درگیریها و چالشهایى که شما در دوران حکومت قاجاریه از زمان تنباکو تا دوران رضا خان و تا بعد از آن مىبینید که بین جبههاى از مؤمنین به رهبرى علما از یک طرف و حکام جائر از یک طرف انجام گرفت، نشئت گرفته از این قضیه است. در قضیهى امتیاز «رژى»، میرزاى شیرازى در مقابل دادن امتیازِ مفت و مجانىِ یک منبع درآمد بزرگ در کشور به غربیها و خارجیها، مخالفت کرد. در قضیهى امتیاز «رویتر» همینطور، و در قضیهى قراردادِ 99 - قرارداد معروف به «قرارداد وثوق الدوله» که در واقع طبق آن، همهى کشور را به دست انگلیسها مىدادند - هم همین طور بود، که مدرس، آن روحانى برجسته، مخالفت کرد.
در قضیهى ملى شدن صنعت نفت هم که مرحوم آقاى کاشانى (رضوان اللَّه علیه) دخالت کرد، همین طور بود. این چالشهایى که علما با حکام دورانهاى مختلف داشتند - که مردم و بسیارى از روشنفکرها هم با اینها همراهى کردند - همه در این مرز است؛ مرز منافع ملى، و آن طرف هم که تحول ناشى از اراده و تصمیمگیرى قدرتهاى بیگانهاست. پس نسخههاى پیشرفت و نسخههاى غربى و بیگانه، بعضاً حتّى خائنانه است.
براى اینکه ما بتوانیم نسخهى درست پیشرفت را پیدا کنیم، چه لازم داریم؟ بحث نظرى. این، یکى از آن کارهایى است که شماها باید بکنید. پیشرفتِ یک کشور چیست؟ البته مقصودم این نیست که در بحثهاى ذهنى و باز بیفتیم و همینطور خودمان را معطل مباحث ذهنى بکنیم؛ مباحث تئوریکِ بدون توجه به خارج و واقعیات؛ نه، اینها را نمىخواهم، این غلط است. مثل اینکه در باب تهاجم فرهنگى ما یک روزى گفتیم دارد تهاجم فرهنگى انجام مىگیرد. این صحبتِ دوازده، سیزده سال قبل است. اگر از من مىخواستند که تهاجم فرهنگى را نشان بدهم، من که با چشم خودم کأنّه دارم تهاجم فرهنگى را مىبینم، مىتوانستم موارد را نشان بدهم. در چندین سخنرانى نشان هم دادم؛ اما بعضیها شروع کردند به انکار تهاجم فرهنگى! و گفتند: نه آقا، چنین چیزى وجود ندارد!
بنده به یاد بنىصدر افتادم. در اول جنگ تحمیلى عراق، دلسوزهاى محلى مىآمدند و مىگفتند عراقیها به خاک ما حمله کردند؛ به مرز ما نفوذ و تجاوز کردند. ما به بنى صدر مىگفتیم: رئیس جمهور! شما چه خبر دارید؟ مىگویند عراقیها حمله کردند؛ مىگفت دروغ مىگویند؛ این سپاه براى اینکه خودش امکانات دست و پا کند، این حرفها را مىزند! آنها را متهم مىکردند. بعد هم به دهلران رفت - که هنوز آن وقت دهلران را نگرفته بودند - ایستاد و مصاحبه کرد؛ گفت: من الان در دهلرانم؛ مىگویند عراقیها آمدهاند؛ عراقیها کجایند؟! از دهلران بیرون آمد و دو ساعت بعد دهلران به وسیلهى عراقیها تصرف شد. نمىشود که واقعیات را با چشم روى هم گذاشتن انکار کرد.
پادشاهِ معاصر حافظ ، شاه شیخ ابواسحاق - که البته شاه بود، اما شیخ نبود؛ اسمش شیخ ابواسحاق است - یک جوان خوشگذرانِ خوش قیافه بود که از شعرهاى حافظ فهمیده مىشود که به او خیلى علاقه داشته، وقتى امیر مبارزالدین آمده بود اطراف بیابانهاى شیراز اردو زده بود و داشت خودش را آمادهى حملهى به شیراز مىکرد، این حاکم بدبختِ شیراز که غرقِ در عیش و نوش خودش بود، خبر نداشت، وزیرش هم جرئت نمىکرد به او چیزى بگوید. اگر چیزى مىگفتند، مىگفت شماها بیخود مىگویید. وزیرش یک روز تدبیرى اندیشید و مثلاً گفت: جناب اعلى حضرت مایل نیستید که در این فصل بهار، بالاى پشت بام برویم و این بیابان را نگاهى بکنیم و از این سبزهى بیابان استفادهاى بکنیم؟ آن هم که چنین آدمى بود، گفت: چرا؛ برویم. بالاى پشت بام قصر رفت، نگاه کرد و دید در بیابان اردو زدهاند. گفت: اینها چیست؟ گفت: اردوى مبارزالدین کرمانى است؛ آمده پدر شما و همهى دربارتان را در بیاورد. به این بهانه و تدبیر، وجود دشمن را به او نشان داد. بعضى اینطورىاند؛ چشمشان را روى هم مىگذارند؛ گفتند تهاجم فرهنگى نیست. بعد که قبول کردند تهاجم فرهنگى هست، به دنبال بحثهاى ذهنى رفتند! «تهاجم یعنى چه؟»، «فرهنگ یعنى چه؟»، «فرهنگى چه چیزهایى را شامل مىشود و چه چیزهایى را شامل نمىشود؟» ما به اینها چه کار داریم؟! نقل مىکنند قدیمها که در یک شهرى، یک سینما درست کرده بودند؛ یک عدهاى رفتند پیش عالِم شهر - که آدم گوشهگیرى بود - تا وادارش کنند که با این سینما مخالفت کند. گفتند: آقا! در این شهر سینما ساختهاند، شما یک اقدامى بکنید. عالِم یک فکرى کرد، گفت: حالا ببینیم این سىنُماست یا سىنَماست یا سىنِماست! کدام درست است؟! بنا کردند بحث نظرى کردن که ضبط لفظ سینما را پیدا کنند! بنده طرفدار بحثهاى نظرىِ این طورى نیستم که برویم در آنها غرق بشویم؛ اما به هر حال باید بحثهاى نظرى انجام بگیرد تا معلوم شود که پیشرفت به چیست.
الگوى پیشرفت چیست؟
«تعیین الگوى پیشرفت» هم لازم است. الگوى پیشرفت چیست؟ ما باید این را مشخص کنیم. اگر این را مشخص کنیم، آن وقت در برنامهریزیها، اولویتها، تقدمها، برنامهها، زمانبندیها، و سرمایهگذاریهاى ما اثر مىگذارد؛ به دنبال خود فرهنگ سازى مىآورد؛ در گفتگوى نخبگان خودش را نشان مىدهد و به ذهنیت عامهى مردم سرریز مىشود؛ حتّى در صادرات و واردات کشور اثر مىگذارد؛ چه چیزى را از کجا وارد کنیم؟ چه چیزى را به کجا صادر کنیم؟
حالا مىخواهیم مشخص کنیم که پیشرفت چیست؟ تعریفهایى براى پیشرفت و کشور پیشرفته در دنیا معمول است؛ ما اغلب اینها را قبول داریم و رد نمىکنیم؛ مثلاً صنعتى شدن و فرا صنعتى شدن کشور؛ اینها دلیل پیشرفت است. خودکفایى؛ کشور در مسائل حیاتى و اساسى باید خودکفا باشد. نه اینکه از دیگران بکلى بىنیاز باشد، نه؛ اما اگر به کسى یا کشورى، در چیزى احتیاج دارد، طورى روابطش را تنظیم کند که اگر خواست آن را به دست آورد، دچار مشکل نشود؛ او هم چیزى داشته باشد که مورد نیاز آن کشور است؛ خودکفایى یعنى این. وفور تولیدات، وفور صادرات، افزایش بهرهورى، ارتقاء سطح سواد، ارتقاء سطح معلومات عمومى مردم، ارتقاء خدمات شهروندى، خدمت دادن به شهروندان، رشد نرخ عمر متوسط - به قول تعبیرات اخیر، امید به زندگى - اینها جزو نشانههاى پیشرفت است و درست است. کاهش مرگ و میر کودکان، ریشهکنى بیماریهاى گوناگون در کشور، رشد ارتباطات و امثال اینها، شاخصهایى است که در دنیا براى یک کشور پیشرفته ذکر مىکنند و ما این شاخصها را رد نمىکنیم و قبول داریم. منتها توجه داشته باشید این شاخصها را وقتى که به ما تحویل مىدهند - به ما که تشکیلدهندهى این شاخصها نیستیم - در لابهلاى آن، چیزهایى است که دیگر آنها جزو شاخصهاى پیشرفت و توسعه نیست؛ چیزهایى را به میان مىآورند که این صادر کردن فرهنگ مخالف با هویت و شخصیت ملى و میل براى وابسته کردن کشورهاست. آن کسانى که این شاخصها را تهیه و ارائه مىکنند، اگر چه غالباً دانشمندانند، اما بسیارى از آنان آدمهاى مستقلى نیستند؛ یعنى همان شبکه و همان ناتوى فرهنگى در مجموعهى خود، بسیارى از این دانشمندان، متفکران، هنرمندان، ادبا و امثال اینها را هم دارد. با وجود همهى اینها، اساس تحول باید بر «ملاحظهى عناصر اصلى هویت ملى» قرار داده شود، که آرمانهاى اساسى و اصولى مهمترین آنهاست. من این را عرض مىکنم که صنعتى شدن، فرا صنعتى شدن، پیشرفت علمى، پیشرفت خدماتى و پیشرفتهاى بهداشتى و درمانى، باشد؛ اما اساس اینها باید حفظ هویت ملى باشد. اگر یک کشورى همهى اینها را داشت، اما از لحاظ ملى، یک کشور بىهویتى بود، فرهنگش وابستهى به دیگران بود، از گذشته و تاریخ خود هیچ بهرهاى نداشت و نبرده بود، یا اگر گذشتهاى داشت، آن گذشته را از چشمش دور نگه داشتند یا آن را در نظرش تحقیر کردند، این کشور مطلقاً پیشرفت نخواهد کرد؛ زیرا هویت ملى، اساس هر پیشرفتى است.
آنچه که ما در تحول، تحولى که با پیشرفت همراه است، مورد نظرمان است - که جا دارد که این جزو آرمانهاى ما باشد - مبارزهى با فقر، مبارزهى با تبعیض، مبارزهى با بیمارى، مبارزهى با جهل، مبارزهى با ناامنى، مبارزهى با بىقانونى، مدیریتها را به سطح علمىتر ارتقاء دادن، رفتار شهروندان را به سطوح منضبط ارتقاء دادن و انضباط اجتماعى، رشد امنیت، رشد ثروت ملى، رشد علم، رشد اقتدار ملى، رشد اخلاق و رشد عزت ملى است؛ همهى اینها در این تحول و پیشرفت، به معناى صحیح دخالت دارند و ما اینها را پایههاى اصلى مىدانیم. در کنار اینها، عشق به معنویت و ارتباط با خدا، مهمترین عاملى است که پیشرفت یک ملت را به معناى واقعى خودش تضمین مىکند؛ اگر این نشد، همهى آنچه که دستاوردهاى به معناى عرفى و رایج جهانِ پیشرفته محسوب مىشود، ممکن است در راههاى غلطى مصرف شود. یعنى ممکن است یک کشور از لحاظ رفتارهاى اجتماعىاش منضبط، مؤدب و با اخلاق باشد، ثروت و علم را هم به دست بیاورد، اما در عین حال همین ثروت و علم، و همین انضباط مردمى خودش را براى نابود کردن یک ملت دیگر به کار گیرد. این غلط است؛ این در منطق ما درست نیست. علم خودش را به کار بگیرد براى ایجاد سلاحى مثل بمب اتم که وقتى یک جایى فرود افتاد، دیگر با گناه و بى گناه و مسلح و بچهى کوچک و شیرخوار و انسانهاى مظلوم را نگاه نمىکند و فرقى نمىگذارد و همه را نابود مىکند. علمى که در این راه به کار بیفتد و کشورى که این را داشته باشد و تحولى که بخواهد به اینجا منتهى شود، مورد تأیید ما نیست و ما چنین تحولى را دوست نمىداریم.
خداپرستى، عشق به معنویت، عاطفهى انسانى در هر تحولى، و عواطف و محبت در انسانها باید تقویت بشود و در این جهت باید راه برویم. آن تحول اجتماعى یا اقتصادىاى که انسانها را نسبت به هم بىتفاوت و بىمحبت مىکند، ممدوح نیست؛ مذموم است. اگر شما مىشنوید که در برخى از کشورهاى غربى، فرزند و پدر در یک شهر زندگى مىکنند، اما فرزند از پدرش سال به سال احوالى نمىپرسد، خانوادهها دور هم جمع نمىشوند، کودکان از عطوفتهاى پدرانه و مادرانه برخوردار نمىشوند، زن و شوهرها جز به موجب یک قرارداد موقت - یک قرارداد قانونى بسته شده است - کنار هم نمىنشینند؛ زن یک جا کار دارد، مرد یک جا کار دارد، آخرِ کارِ این، ساعت هشت شب است، آخر کار آن، ساعت ده شب است، بعد یک قرار این با یک دوستى دارد، او قرار با یک همکارى دارد؛ اگر اینها را شما مىشنوید که در جایى هست و اگر اینها واقعیت دارد، اینها دیگر نشانههاى پسرفت است. آن تحولى که به این چیزها بینجامد، مورد تأیید ما نیست. ما تحولى مىخواهیم که بین پدرها، مادرها، خانوادهها، فرزندان، دوستان و همسایگان الفت و محبت بیشتر به وجود آورد؛ تا چهل خانه آن طرفتر را شما همسایهى خود بدانید؛ این خوب است. محیط، محیط تراحم و تعاطف باشد؛ همهى افراد جامعه نسبت به همدیگر احساس مسئولیت کنند: «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته»؛ همهى شما راعى هستید؛ یعنى رعایت کننده. همهى شما مسئول از رعیتتان هستید؛ یعنى آن کسى که مورد رعایت شما باید قرار بگیرد. آن تحولى که در پیوندها و نظامات اجتماعى به یک چنین حقایقى منتهى بشود، آن پیشرفت است؛ پیشرفت مورد نظر اسلام و جمهورى اسلامى، این است. پیشرفتى که بر فردمحورى و اباحهى لذاتى که انسان به طور مطلق دوست مىدارد، مبتنى باشد، پیشرفت نیست. دنیاى صنعتى غرب امروز بر این پایه استوار است: اباحهى لذات ؛ هر لذتى که شرطش فقط این است که تعدى به دیگرى نباشد. هر چیزى که دوست مىدارى، مباح است؛ لذتجویى کن. براى همین هم است که مىبینید دیگر این تعبیرات شرمآورى که امروز وجود دارد، حتّى به سطح کلیساهاى آنها هم کشیده شده است! همجنسبازیها و کارهاى زشتى که اینها مىکنند، ارتباط و اختلاطهاى نامشروع و مستجهن جنسى که بین اینها رایج است، یک روز مخفى بود، همینطور بتدریج طورى شده که امروز یک چیز رایج شده است. دو، سه سال پیش از این، کشیش یک کلیسایى در امریکا اعلام کرد که من حاضرم دو تا همجنس را که مىخواهند با هم زندگى کنند، عقدشان را بخوانم! این همان لذتگرایى است. مىگوید از این خوشم مىآید، پس باید انجام بدهم. این ممنوع و مطرود است. ما این را پیشرفت نمىدانیم.
اقتدارى که مبتنى بر ظلم به ملتهاى دیگر و به بهاى پسرفت ملتهاى دیگر باشد، پیشرفت و تحولى که در خدمت یک طبقهى خاص - طبقهى سرمایهدار - باشد، که امروز در کشورهاى غربى اینطور است، مورد نظر ما نیست. ثروت این کشورهایى که زیاد است، یعنى درآمد عمومىشان زیاد است - به تعبیر رایج، درآمد ناخالص ملى - چگونه توزیع مىشود؟ به هر کس چقدر و در مقابل چه مقدار کار، مىرسد؟ معمولاً اینها را نگفته مىگذارند. براى کسب معاش، زن و شوهر روز و شب کار کنند و توان نداشته باشند تا بتوانند زندگى خودشان را بگذرانند، اما در مقابل سرمایهداران بزرگ - راکفلرها و فوردها و آنهایى که حالا جدیداً در این میدان وارد شدهاند - کوههایى از ثروت داشته باشند که نتوانند محاسبه کنند؛ اینها مورد نظر ما نیست. پیشرفتى که در خدمت طبقهى سرمایهدارها باشد، پسرفت است. پیشرفتى که با باختن هویت مستقل ملى همراه باشد و انسان خودش را از دست بدهد، پیشرفت نیست.
تقلید، رایج شدن و پیشرفت تقلید، پیشرفت نیست. وابسته کردن اقتصاد، تقلیدى کردن علم، ترجمه گرایى در دانشگاه؛ که هر چه که آن طرف مرزها، مرزهاى غربى و کشورهاى اروپایى، گفتهاند، ما همان را ترجمه کنیم و اگر کسى حرف زد، بگویند مخالف علم حرف مىزند؛ پیشرفت نیست و ما این را پیشرفت نمىدانیم. نه اینکه ترجمه را رد کنیم؛ من این را بارها در مجامع دانشگاهى گفتهام؛ نخیر، ترجمه هم خیلى خوب است؛ یاد گرفتن از دیگران خوب است؛ اما ترجمه کنیم تا بتوانیم خودمان به وجود آوریم. حرف دیگران را بفهمیم تا حرف نو به ذهن خود ما برسد؛ نه اینکه همیشه پاى حرف کهنهى دیگران بمانیم. یک حرفى را در زمینهى مسائل اجتماع
بسماللَّهالرّحمنالرّحیم
آنچه که در این جمع پُرشور، پُراستعداد و پُرشوق مشاهده مىکنم، براى من در حکم یک اشارت بزرگ است. جمعهاى دانشجویى در اغلب نقاطى که ما توفیق پیدا مىکنیم در بین این عزیزان شرکت کنیم، همینطورند. شما هم یکى از مجموعههاى بزرگِ دانشجویى کشور هستید؛ البته در گنجایش این تالار، بخشى از مجموعهى عظیم دانشجویى استان تشریف دارید که من خواهش مىکنم سلام من را به بقیهى دانشجویان و استادان - که عزیزان ما هستند - برسانید. آنچه که در این مجموعه مشاهده مىشود، حقیقتاً یک تحرک، تپش، شوق، امید و آماده به کارى براى پیمودن راههاى دشوار و رسیدن به قله است. این درست است که گفت:تپش دل بود سرا پایم قطرهى ناچکیده را مانم
آرزو و آفتهای آن !
بعضى از انسانها آن چنان وجودشان پُرتپش و پُرتحرک است که مثل اینکه همهى اعضا و جوارح آنها قلب است؛ اینها مىتوانند به قله برسند. رسیدن به قله، یک مرحلهى «آرزو» دارد. شما وقتى از پنجرهى خانهتان منظرهى کوهستان را مشاهده مىکنید - که در تهران مکرر دیده مىشود - مىبینید کسانى به آن بالاها رفتهاند و دارند در ارتفاعات بلند راه مىروند؛ آرزو مىکنید کاش شما هم بتوانید به آنجا برسید. این، یک مرحله است؛ لیکن کافى نیست. مرحلهى بعد این است که از رختخواب بلند شوید، بیرون بیایید، لباس مناسب بپوشید، کفش مناسب به پا کنید و به طرف کوه راه بیفتید. وقتى انسان به بخشهاى دامنهاى مىرسد، بعضیها، با پستى بلندیها و سختیها و خاک و خُلهایى که سر راهشان مىبینند، خسته مىشوند، حوصلهشان سر مىرود و تصور مىکنند که رسیدن به قله، مثل پریدن یک کبوتر است که پایشان را بگذارند و بپرند و به آنجا بروند، فکرِ این حرکتِ میان راه را نمىکنند؛ اینها زود مأیوس مىشوند. بعضیها چند تا پیچ و خم هم بالا مىروند، لیکن خسته مىشوند. بعضى احساس خستگى هم نمىکنند، اما حوصلهشان سر مىرود؛ عجله مىکنند؛ خیال مىکنند که نیم ساعت یا یک ساعت که انسان راه رفت، باید به آنجا برسد. اینها آفتهاى این حرکت است. آن کسى که صبورانه، شائقانه، با استفادهى از همهى توان و نیروى خود و با امید به اینکه به آنجا خواهد رسید، حرکت بکند، از طولانى شدن زمان، از دراز بودن راه، از پىدرپى آمدن گردنهها، از در میان راه ماندن بعضى از رفیقانِ نیمه راه، نمىهراسد؛ این آدم باید مطمئن باشد که به آن قله خواهد رسید.
بعضیها به افرادى که اهل معنایند، مراجعه مىکنند و مىگویند ذکرى بدهید تا ما بشویم یک آدم نورانى و خوب! خیال مىکنند مثل حبّهاى است که بخورند و فورى تغییر حالى در آنها به وجود بیاید؛ نه. اگر انسان بناست نورانى بشود و دلش با عوالم غیب آشنا بشود، اگر انسان مىخواهد صداى فرشتگان را بشنود، اگر انسان مىخواهد با ساحت جلال الهى ورود پیدا کند، اگر انسان مىخواهد شامهى معنوىاش به عطر توحید معطر بشود، باید کار کند؛ باید راه برود. قله در پیش است و در بین راه هم کسانى از راه مىمانند؛ کسانى پشیمان مىشوند؛ کسانى بىحوصله مىشوند؛ کسانى برمىگردند؛ کسانى به دیگران مىگویند فایدهاى ندارد، کجا مىروید؛ و کسانى هم اصل قله را انکار مىکنند! در راه معنویات، این مسائل هست؛ در راه مادیات هم همین مسائل هست.
برنامه ریزی پنجاه ساله !
بنده در یکى از همین ملاقاتها به دانشجوها گفتم شما براى پنجاه سال آینده برنامهریزى کنید؛ توقع ما این است. منظورم در زمینهى علم است. هدف را این قرار بدهیم که پنجاه سال بعد، کشور شما یکى از مراجع عمده و درجهى اول علمى دنیا باشد؛ به طورى که اگر کسى خواست با تازههاى دانش آشنا شود، مجبور بشود زبان ملى شما را یاد بگیرد؛ همچنانى که این دختر عزیزمان گفتند که ما مجبوریم زبان بینالمللى را یاد بگیریم؛ راست هم مىگوید. انگلیسیها با زرنگى زبان خودشان را زبان علم و زبان بینالمللى کردهاند و هر چه شما مىخواهید یاد بگیرید و هر چه مىخواهید بخوانید، مجبورید زبان آنها را یاد بگیرید. شما کارى کنید که در پنجاه سال آینده، همین نیاز به زبان فارسى شما باشد. این، یک آرزوست؛ یک قله است؛ مثل قلهى دماوند، مثل قلهى توچال، که نگاه کردن به آن، هیجانانگیز است؛ شوق رسیدن به آن، در دل همه به وجود مىآید؛ اما چه کسانى مىرسند؟ باید کفش و کلاهش را آماده کنید؛ بیشتر از آن، باید همتش را آماده کنید و راه بیفتید.
من در نسل جوان کشورمان، این استعداد را مىبینم. من نمىخواهم گزافه بگویم، شعار هم نیست؛ هیچ کس از ما توقع نکرده که بیاییم این حرفها را بزنیم؛ اینها واقعیت است. جوان ایرانى در استعدادهاى گوناگون، یک ظرفیت سطح بالا را داراست. اگر ما مسئولان نشناسیم، گناه ماست؛ اگر خودِ او این ظرفیت را نشناسد، گناه اوست. گناه هم نتیجهى خودش را دارد؛ از راه ماندن و به مقصود نرسیدن است. اما اگر چشم را باز کنیم، راه را پیدا کنیم، همت بگماریم و هدف را گم نکنیم، بدون تردید خواهیم رسید.
آنهایى که امروز در قلهى دانشند، همیشه اینطور نبودهاند. همین امریکا که امروز از لحاظ علمى از همهى مراکز علمى و کشورهاى دنیا جلوتر است، صد سال پیش براى ابزارهاى عادى جنگىِ خودش، محتاج انگلیس و فرانسه و ایتالیا بود. تاریخ را بخوانید! در جنگهاى داخلى امریکا - به جنگهاى انفصال معروف است؛ جنگ بین شمال و جنوب امریکا. جنوبىها مىخواستند جدا شوند؛ اما شمالیها مىجنگیدند و نمىگذاشتند که آنها جدا شوند؛ جنگ چهارساله که در حدود سالهاى هزار و هشتصد و شصت تقریباً، صد و پنجاه سال پیش اتفاق افتاد - دو طرف موفقیت خودشان را در این مىدانستند که بتوانند مثلاً یک کشتى جنگى یا یک توپِ از فلان نوع را از انگلیس بخرند، از اقیانوس اطلس عبور بدهند و برسانند به این طرف. آن زمان، امکانات نداشتند؛ اما امروز در قلهى علمند؛ چون تلاش کردند. تلاش به دین و ایمان و کفر و اسلام، ارتباطى ندارد؛ قرآن این را مىگوید. من بارها این آیه را گفته و خواندهام: «کلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء»؛ ما به همه کمک مىکنیم؛ این سنت الهى است. هر کس در راه یک مقصودى تلاش کرد، خداى متعال این سنت را قرار داده است که این تلاش به نتیجه خواهد رسید. مشکل کسى که عارى از معنویت است، جاى دیگر است؛ مشکل او یک بعدى بودن، تهیدست بودن از یک ثروت لازم دیگر است و همت را فقط متوجه یک بخش کردن است، که آن وقت ضررهایش را هم دارند مىبینند. امروز جامعهى امریکایى تا خرخره در گنداب این ضررها دست و پا مىزند و بدتر هم خواهد شد؛ همینها روى سرشان را هم خواهد گرفت. این حوادث تاریخى، ظرف یک سال و پنج سال و ده سال به وجود نمىآید؛ بلکه در ظرف صد سال، صد و پنجاه سال به وجود مىآید؛ اینها به آن اواخرش رسیدهاند و مشکلات جدىاى دارند، که حالا بحث ما در آنباره نیست. پس، باید کار و تلاش کرد. من این استعداد را در شما مىبینم.
این مطالبى که عزیزان ما در اینجا گفتند - چه رئیس محترم و برخى از استادان، و چه چند نفر از دانشجویان - درخواستهاى علمى و حرفهاى است و کاملاً درست است. این خواستهها، همان مسائل مورد نظر من است. من با مسئولان که مواجهام، همینها را مىگویم. البته حالا که شما گفتید، تأکیدى شد؛ وزراى محترم هم تشریف دارند. همهى این زمینههاى مربوط به علم و تحقیقات، و این مسئلهى تأکید بر علوم پایه، از جملهى چیزهایى است که من بارها رویش تأکید کردهام. هر کشورى به هر جا رسیده، از علوم پایه رسیده است.
مسئلهى مدیریت تحقیقات، جزو چیزهاى بسیار اساسى است که من در ماه رمضان هم که جلسهى با دانشجویان یا اساتید بود، یادداشت کرده بودم که بگویم - حالا یادم نیست کدامیک از این دو جلسه بود - اما وقت نشد؛ حالا مىگویم: تحقیقات باید مدیریت پیدا کند. ما همهاش مىگوییم بودجهى تحقیقات از چهل و هفت صدم در صد مثلاً، به سه درصد برسد؛ روى جنبهى مادى و کمىاش بحث مىکنیم که البته لازم هم هست؛ اما یک جنبهى کیفى هم دارد؛ تحقیقات موازى و غیر لازم نباید باشد؛ مهم تحقیقات بنیادى، تحقیقات کارکردى و تحقیقات تجربى - سه نوع تحقیقات داریم - است که هر کدام در مجموعهى تحقیقات کشور، یک سهم و وزنى دارند. این سهم را رعایت نکردن و ملاحظه نکردن، از مشکلات ماست. یک مرکزِ مدیریت تحقیقات در کشور لازم است که انشاءاللَّه بایستى به همت این عزیزان و این دولت فعال و پا به رکاب و آماده به کار، تحقق پیدا کند.
و اما مشکلات دانشجویان و استادان و بالاخره جنبش عدالت خواهى - این حرفهایى که زدند - همهاش حرفهاى مورد تأیید ماست. هر چه هم من بتوانم و در حوزهى کار من باشد، اقدام مىکنم؛ هر چه باید توصیه کنم، توصیه مىکنم و امیدواریم انشاءاللَّه که عزیزان ما دنبال بکنند.
پسرفت کشورها !
مطلبى که من مىخواهم به شما عرض کنم، حول و حوش یک آیهى قرآن است. آیهى معروفى است: «انّ اللَّه لایغیّر ما بقوم حتّى یغیّروا ما بأنفسهم». تغییرات به دست شماست. کلید تحولات اجتماعى و تحولات عظیم در دست شماست؛ مضمون آیه این است. یک جاى دیگر در یک دایرهى محدودتر مىفرماید: «ذلک بأنّ اللَّه لم یک مغیّرا نعمة أنعمها على قوم حتّى یغیّروا ما بأنفسهم». این آیه، پسرفت را مىگوید. خداى متعال پسرفت را نصیب هیچ کشورى نمىکند، مگر خودشان به دست خودشان بکنند. تغییرِ موجبِ پسرفت را خودِ ملتها به وجود مىآورند. و شبیه این مضمون در آیات متعدد دیگرى هم هست که مرجعش به همین است. خلاصهى اینها چیست؟ خلاصهى اینها این است که شما آحاد انسان، سر رشتهدار تحولات جامعه هستید؛ شما هستید که تحول و تغییر را ایجاد مىکنید. عزمِ انسان، تعیین کننده است.
بعضى ممکن است بگویند منظور از عزم انسان چیست؟ ارادهى چه کسى؟ ارادهى منِ یک نفر، توى یک نفر، ارادهى چه کسانى مؤثر است؟ این البته جزو بحثهاى دامنهدار است، لکن من مىخواهم فىالجمله عرض بکنم که عزم یکایک انسانها در حد خودش تأثیر دارد؛ نه فقط در مسائل شخصى - که تأثیر تام دارد - بلکه در مسائل اجتماعى. ما اگر چنانچه آرزوهامان، هوسهامان، هواهاى نفسانیمان در فعالیتهامان حاکم شوند و در رفتار ما، عقل کنار بیاید و محاسبهى درست کنار زده شود، این کار در ایجاد یک سلسله تحولات منفى در جامعه تأثیر مىگذارد. حالا یک مثال کوچکش را عرض بکنم: شما مىروید یک جنسى را از بازار تهیه کنید - یک لباس، یا فرض بفرمایید یک وسیلهى خانه؛ یک ظرف - نوع داخلىاش هست، نوع خارجىاش هم هست؛ یک مقدارى به خاطر تبلیغات خارجى، یک مقدار به خاطر پُز دادن به اینکه این جنس خارجى است، یک مقدار به خاطر رسوبات فرهنگى قبلى که جنس داخلى فایدهاى ندارد و یک مقدار هم شاید به خاطر مرغوبتر بودن جنس خارجى - این مرغوبتر بودن هم ممکن است یکى از عوامل باشد، لیکن به هر حال تعیین کننده نیست - شما آن را انتخاب مىکنید. یعنى چه کار مىکنید: یک کارگر ایرانى را بیکار مىکنید و یک کارگر غیر ایرانى را به کار وادار مىکنید. خوب، مگر بیکارى امروز، مشکل عمدهى جامعهى ما نیست. وقتى شما اینطور کردید، بنده اینطور کردم، آن برادر دیگر، آن خواهر دیگر، و یکى یکى از این روش پیروى کردیم، نتیجه چه مىشود؟ نتیجه، ورشکستگى کارخانهى داخلى، بیکارى کارگر داخلى و در نهایت باعث ناامیدى سرمایهگذار داخلى مىشود. بیکارى هم که به دنبال خودش اعتیاد، فساد و اختلافات خانوادگى مىآورد و به دنبال آن، حوادث سیاسى و اجتماعى فراوان به وجود مىآید. بنابراین، از یک چیز کوچکى شروع مىشود؛ از یک ارادهى شخصى من و شما. پس ارادهى شخصى افراد هم حتّى در تحولات اجتماعى، مىتواند اثر گذار باشد. و از این دست مسائل، فراوان است. هوس مىکند از دست رفیقش سیگار بگیرد بکشد؛ گرایش به سیگار، گرایش به مواد مخدر، هوسهاى زودگذر؛ اینها همان چیزهایى است که به دنبال خودش یک جریان عظیم، طولانى و تمام نشدنى از تحولات اجتماعى را - که پسرفت هست - به وجود مىآورد. عکسش هم صادق است.
بنده گاهى صبحها به ارتفاعات تهران مىروم. وقتى ما حرکت مىکنیم، هوا تاریک است؛ یعنى بعد از نماز صبح خیابانها خلوت است؛ وقتى به چراغ قرمز مىرسیم، مىایستیم. بناى ما بر این است. هیچ کس هم در خیابان نیست؛ یعنى هیچ ماشینى هم از آن طرف نمىآید؛ مىایستیم تا چراغ سبز مىشود، بعد عبور مىکنیم. من دیدهام وقتى ما این طرف چهارراه ایستادهایم - مثلاً سه، چهار تا ماشین همراه هستیم - از آن طرف چهارراه یک ماشین دارد مىآید و تصمیم هم دارد از چراغ قرمز عبور کند؛ یک خرده هم عبور مىکند؛ اما وقتى مىبیند سه، چهار تا چراغ آن طرف روشن است و ماشینها ایستادهاند، او هم آهسته ترمز مىگیرد و گاهى هم یک ذره به عقب مىرود. یعنى انضباط اجتماعىِ یک نفر، در احساس لزوم انضباط اجتماعى در افراد مقابل تأثیر مىگذارد. رفتارهاى فردى ما تأثیر گذار است، حتّى در فرهنگ سازى و بسیارى چیزهاى دیگر. به هر حال، عزم انسانى، محور و ملاک است.
ایستایى در طبیعت انسان !
حالا تحول یعنى چه؟ تحول چرا؟ مگر بناست تغییر اتفاق بیفتد؟ بله. تحول در جوامع انسانى و براى بشر، سنت لایتغیر الهى است. هیچ کس نمىتواند در مقابل تحول بشرى بایستد؛ امکان ندارد. دیر یا زود، یکى پس از دیگرى، تحولات بشرى اتفاق مىافتند. این راز ماندگارى و راز تعالى بشر است. اصلاً خدا بشر را اینطور قرار داده است که ایستایى در طبیعت انسان نیست. شاید یکى از فرقهاى انسان با بقیه اشیا هم همین باشد. البته در بقیهى اشیا هم یک نوع تغییرات، تحولات و تبدیل انواع را مىگویند، که من حالا به آن مسائل کار ندارم؛ نه درست واردیم و نه مىتوانیم قضاوت کنیم؛ نه به بحث ما ارتباطى دارد؛ اما در بشریت تحول حتمى است. با تحول نبایستى مقابله کرد؛ تحول را نباید انکار کرد. و باید به سوى تحول - به همان معنایى که عرض خواهم کرد - به شکل درست حرکت کرد.
در مقابلِ تحول چه هست؟ رکود. نقطهى مقابل تحول، رکود است. بعضى اینها را غلط مىفهمند و اشتباه معنا مىکنند. بعضى رکود را با ثبات اجتماعى اشتباه مىکنند. رکود، بد است؛ ثبات اجتماعى خوب است. بعضى خیال مىکنند که رکود یعنى ثبات اجتماعى. تحول را هم بعضى با آنارشیسم و هرج و مرج و هر چى به هر چى بودن، اشتباه مىکنند. این اشتباهات موجب شده است که یک عدهاى که طرفدار ثبات اجتماعىاند، با هر تحولى مخالفت کنند؛ به خیال اینکه این تحول، ثبات را به هم مىزند. از طرف دیگر، کسانى که خیال مىکنند هر تحولى به معناى ساختار شکنى و شالودهشکنى و زیر سؤال بردن همهى اصالتهاست، اینها هم براى اینکه تحول ایجاد کنند، ثبات اجتماعى را از بین مىبرند و دچار خطر مىکنند. این دو اشتباه، از دو طرف وجود دارد. تحول، یک چیز است، آنارشیسم، یک چیز دیگر؛ و هرج و مرج هم یک چیز دیگر است. همچنان که ثبات اجتماعى یک چیز است و رکود اجتماعى و ایستایى اجتماعى هم یک چیز دیگر است؛ اینها را نباید با هم اشتباه کرد. آنچه خوب و درست است، جامعهى با ثبات، اما غیر راکد و داراى تحول است؛ جامعهاى که حتّى تحولات صحیح را سریع در خودش به وجود بیاورد.
چگونه مىشود این ویژگى را به دست آورد؟ این که: ریشهها و اصالتها را حفظ کنیم و شالودهشکنى نکنیم؛ هویت ملى را بشدت مورد ملاحظه قرار دهیم و ارج بنهیم. هویت جمعى یک ملت، جزو آن چیزهایى است که در تحولات باید دست نخورد. در کنار هویت ملى، پویایى، نشاط، برخوردارى از آزادىِ تحرک و روح رقابت در میان جمع خود را باید بشدت ارج بنهیم و به آن اهمیت بدهیم. لازمهى این نشاط و پویایى این است که هم منتقد باشیم، هم انتقادپذیر، که هر کدامش نباشد، بد است. بعضیها اهل انتقاد کردن هستند؛ انتقاد هم بجاست؛ شما هر چیزى را با دقت نگاه کنید و یک خُردهاى کنجکاوى کنید، یک نقطهى عیبى در آن پیدا مىکنید و مىشود عیبجویى کرد و عیبى هم ندارد؛ چنانچه عیبجویى در جهت رفع عیب باشد، خیلى خوب است؛ اما این افراد، خودشان انتقادپذیر نیستند! اگر کسى بگوید چرا اینقدر پُرحرفى مىکنى و چرا همهاش عیبها را مىبینى، چرا مثل مگس فقط روى زخمها مىنشینى، نقاط مثبت را هم ببین، بدشان مىآید! البته معیار و ملاک، برآیند نقاط مثبت به نقاط منفى است. ما ضعفهایى داریم، مشکلاتى داریم، بدیهایى داریم؛ قوتهایى هم داریم، خوبیهایى هم داریم؛ زیباییهایى هم داریم. ببینید در موازنهى این دو با یکدیگر، برآیند اینها چه خواهد شد؛ آن مىشود معیار. اگر بدیهایمان بیشتر بود، بد است؛ اگر خوبیهایمان بیشتر بود، خوب است. پس هم انتقاد خوب است، هم انتقادپذیرى. اینها لازمهى آن تحول و حالت مطلوب جامعه است؛ همراه با امید، همراه با پُرکارى، همراه با برنامهریزى و همراه با داشتن خط مشى درست و سرمشق براى تحول.
دگرگونی برای تحول !
حالا چه کار مىخواهیم بکنیم؟ این دگرگونىاى که مىخواهیم ایجاد کنیم، به چه معناست؟ جاى آنچه که مىخواهیم دگرگون کنیم، چه مىخواهیم بگذاریم؟ اینها مهم است. و در این راه، کار و تلاش، شرط اول است. پس، ثبات اجتماعى باقى مىماند؛ به خاطر اینکه ریشهها و اصالتها و ساختارهاى اصلى و هویت ملى محفوظ است. هویت ملى هم که مىگوییم، ملیت در مقابل دین نیست، بلکه هویت ملى هر ملت، مجموعهى فرهنگها و باورها و خواستها و آرزوها و رفتارهاى اوست. یک ملت مذهبى، یک ملت موحد، یک ملت مؤمن و یک ملت معتقد به پاکان درگاه الهى و اهل بیت پیغمبر است؛ این جزو فرهنگ و هویتشان است؛ هویت ملى که مىگوییم، شامل همهى اینها هست؛ اینها را حفظ کنیم. حالا براى تغییر بخشهاى غلط، کارهاى غلط و راههاى غلط، تلاش و پویایى لازم است.
نقطهى مقابل، این است که هرج و مرج رفتارى و سیاسى و ساختارشکنى و پوچگرایى و فراموشى هویت ملى بر ما حاکم شده باشد؛ این، نقطهى مقابل آن چیز مطلوب است؛ یعنى ایجاد یک حرکت، اما در جهت خراب کردن آنچه که داریم و مفید است و لازم مىدانیم. این، غلط است. بعضیها در زمان جوانىِ ما - آن زمان که نهضت معمارى غربى بر کشور ما تازه حاکم شده بود - مىخواستند ساختمانهاى قدیمى را خراب کنند و آنها را به ساختمانهاى با سبک نو تبدیل کنند. همین ساختمانهاى با پنجره و شیشههاى بزرگ از آن زمان شروع شد. بیشتر اینها خانهى محکم قدیمى را خراب مىکردند، که من تعجب مىکردم. در مشهدِ ما اینطور بود. یک خانهى محکم و خوب، اما قدیمى - اتفاقاً حالا معمارها، مهندسان، آرشیتکتها و مطلعان ما مىگویند براى کشور ما همان روش قدیمى درست است و این شیشهها و پنجرههاى بزرگ و آفتابگیرهاى آنچنانى، اروپایى است؛ چون آنها آفتاب را آرزو مىبرند و نمىبینند، ولى کشور ما کشور پُرآفتاب است؛ بخصوص بعضى از مناطقش. بنابراین، چه لزومى دارد؛ همان پنجرههاى کوچک و درهاى چوبى خوب بود - را خراب مىکردند و از تیرآهن و سیمان و درِ آهنى و شیشههاى بزرگ و... استفاده مىکردند. اینها کار هجو و غلطى است؛ کار عاقلانهاى نیست.
ما در تحولات بنیانى اساسىِ جامعه، ممکن است گاهى اینطورى عمل کنیم؛ به جاى اینکه بنیانها را حفظ کنیم و بر آنچه که نیاز داریم، پا فشارى کنیم و آنچه را که نداریم، براى خودمان فراهم کنیم، هویت مستقلِ ملىِ خودمان را فراموش کنیم! که متأسفانه این مسئله در کشور ما و خیلى از کشورهاى اسلامى داستان و سرگذشت بسیار غمبارى دارد، که حالا بعد ممکن است اشارهاى بکنم.
از این خطرناکتر، این است که سررشتهى همین تحولات منفى در سطح بینالمللى، در دست کسانى باشد که آنها به وسیلهى این تحولات مىخواهند اهداف خودشان را - که یا زر است یا زور - تأمین کنند و براى آنها چیزى به نام هویت ملتها اصلاً ارزش ندارد؛ که متأسفانه این در صد سال، صد و پنجاه سال اخیر، در دنیا اتفاق افتاده است؛ یعنى تحولات کشورهاى آسیایى و آفریقایى و امریکاى لاتین در دام طراحى باندهاى قدرت بینالمللى افتاده است و طراح اینها صهیونیست و سرمایهداران بینالمللى بودهاند. براى اینها آنچه مهم بوده، کسب قدرت سیاسى است که بتوانند در کشورها و دولتهاى اروپایى و غیره نفوذ کنند و قدرت سیاسى را در دست بگیرند و پول کسب کنند و این کمپانیها، سرمایههاى عظیم، کارتلها و تراستها را به وجود آورند. هدف این بوده است؛ آن وقت اگر اقتضاء مىکرده است که اخلاق جنسى ملتها را خراب کنند، راحت مىکردند؛ مصرف گرایى را در بین آنها ترویج کنند، بهراحتى این کار را انجام مىدادند؛ بىاعتنایى به هویتهاى ملى و مبانىِ فرهنگى را در آنها ترویج کنند، این کار را مىکردند. اینها، اهداف کلان آنها بوده است که تصویر مىکردند. آن وقت همیشه لشگرى هم از امکانات فرهنگى و رسانهاى و روزنامههاى فراوان و مسائل گوناگون تبلیغات در مشت اینها بوده است، که اینها امروز یواش یواش دارد پخش مىشود و من پریروز در روزنامه - البته سه، چهار ماه قبل از این، من مقالهاش را دیده بودم - گزارشى از تشکیلِ «ناتوى فرهنگى» را خواندم. یعنى در مقابل پیمان ناتو که امریکاییها در اروپا به عنوان مقابلهى با شوروى سابق یک مجموعهى مقتدر نظامى به وجود آوردند؛ اما براى سرکوب هر صداى معارض با خودشان در منطقه خاور میانه و آسیا و غیره از آن استفاده مىکردند، حالا یک ناتوى فرهنگى هم به وجود آوردهاند. این، بسیار چیز خطرناکى است. البته حالا هم نیست؛ سالهاست که این اتفاق افتاده است. مجموعهى زنجیرهى به هم پیوستهى رسانههاى گوناگون - که حالا اینترنت هم داخلش شده است و ماهوارهها و تلویزیونها و رادیوها - در جهت مشخصى حرکت مىکنند تا سررشتهى تحولات جوامع را به عهده بگیرند؛ حالا که دیگر خیلى هم آسان و رو راست شده است.
در گرجستان که یک تحول سیاسى اتفاق افتاد و جا بهجایى قدرت انجام گرفت، یک سرمایهدار امریکایى و صهیونیست یهودى - البته اسمش معروف است، من نمىخواهم اسمش را بیاورم - اعلام کرد که من ده میلیون دلار در کشور گرجستان خرج کردم و تحول سیاسى ایجاد کردم؛ خیلى راحت. ده میلیون دلار خرج مىکنند، یک حکومت را کنار مىگذارند، یک حکومت دیگر را سرِ کار مىآورند! اینها باید روى مردم اثر بگذارند؛ باید اجتماعات درست کنند. در اوکراین هم همین کار را کردند؛ در جاهاى دیگر هم همین کار را کردند. گاهى اوقات تأثیراتشان به شکل دیگرى است و تعیین کننده است؛ شاید این را در یک جمع دانشجویى دیگر گفته باشم که ماهاتیر محمد، نخست وزیر سابق مالزى - که بسیار هم آدم پُرکار و دقیق و جدى و پایبندى بود - به تهران آمد، به دیدن من هم آمد؛ همان اوقات بود که تحولات گوناگونى در آسیاى شرقى اتفاق افتاده بود؛ در مالزى، اندونزى و تایلند، و زلزلهى اقتصادى به وجود آمده بود. همین سرمایهدار صهیونیستى و بعد سرمایهدارهاى دیگر، با بازیهاى بانکى و پولى توانستند چند تا کشور را به ورشکستگى بکشانند. در آن وقت ماهاتیر محمد به من گفت: من فقط همین قدر به شما بگویم که ما یک شبه گدا شدیم! البته وقتى کشورى وابستگى اقتصادى پیدا کرد و خواست نسخههاى اقتصادى بانک جهانى و صندوق بینالمللى پول را عمل بکند، همینطور هم خواهد شد.
خود این بانک جهانى و صندوق بینالمللى هم یکى از بخشها و قطعههاى این پازل بزرگند. این خیلى خطرناک است که سر رشتهى تحولات جهانى دست باندهاى قدرت بینالمللى باشد؛ که امروز هست. اینها صهیونیستها و سرمایهدارهایند و عمدتاً هم در امریکا و در اروپایند. این دو، سه نکته در باب تحول بود. پس، از تحول نباید گریخت؛ نباید ترسید و نباید آن را با هرج و مرج و آنارشیسم اشتباه کرد. تحول خوب است و لازم است.
حرف اصلى ما امروز این است که نه با توقف در گذشته و سرکوب نوآورى مىتوان به جایى رسید، نه با رهاسازى و شالودهشکنى و هرج و مرجِ اقتصادى و عقیدتى و فرهنگى مىتوان به جایى رسید؛ هر دو غلط است. آزادى فکر؛ همان نهضت آزادفکرى که ما دو، سه سال قبل مطرح کردیم و البته دانشجوها هم استقبال کردند؛ اما عملاً آن کارى را که من گفته بودم، انجام نشده است؛ نه در حوزه، نه در دانشگاه. من گفتم کرسیهاى آزاداندیشى بگذارید. البته حالا اینجا الان یادم آمد که در گزارشهاى مربوط به دانشگاههاى سمنان خواندم که خوشبختانه مجموعههاى فعال دانشجویى در سمنان با همدیگر مناظرات آزاد دارند. اگر این گزارش که به من دادند، دقیق باشد، بسیار چیز مثبت و خوبى است.
آزاد اندیشی !
مسئلهى آزاداندیشىاى که ما گفتیم، ناظر به این است. باید راه آزاد اندیشى و نوآورى و تحول را باز گذاشت، منتها آن را مدیریت کرد تا به ساختارشکنى و شالودهشکنى و بر هم زدن پایههاى هویت ملى نینجامد. این کار، مدیریت صحیح لازم دارد. چه کسى باید مدیریت کند؟ نگاهها فوراً مىرود به سمت دولت و وزارت علوم و...؛ نه، مدیریتش با نخبگان است؛ با خود شماست؛ با اساتید فعال، دانشجوى فعال و مجموعههاى فعال دانشجویى. حواستان جمع باشد! دنبال حرف نو و پیدا کردن حرف نو حرکت کنید؛ اما مراقب باشید که این حرف نو در کدام جهت دارد حرکت مىکند؛ در جهت تخریب یا در جهت ترمیم و تکمیل؛ اینها با هم تفاوت دارد. این وظیفهاى است به عهدهى خود شماها. امثال بنده که مسئول هستیم؛ البته مسئولیتهایى داریم و شکى نیست در این زمینهها؛ اما کار، کارِ خود شماهاست. گمان نکنید که نهضت آزاداندیشى و حرکت تحول و شجاعت در کارهاى گوناگون را، به جاى شما که دانشجو هستید یا محقق هستید یا استاد هستید، ممکن است مسئولان دولتى یا بنده بیاییم انجام بدهیم؛ نه، من نقشم این است که بیایم بگویم این کار را خوب است بکنیم. نهضت نرمافزارى و جنبش نرمافزارى و نهضت تولید علم را ما مطرح کردیم؛ الان حدود ده سال مىگذرد و امروز یک غوغایى راه افتاده است. چه کسى این را راه انداخته؟ من که یک کلمه بیشتر نگفتم. این کار را شما کردید؛ محقق ما، جوان ما و استاد ما؛ تحول از این قبیل است.
وظیفهى نخبگان فکرى و فرهنگى جامعه و حوزه و دانشگاه، مدیریت این تحول است. نه باید تحولات را سرکوب کرد، نه باید تسلیم هر تحولى شد. خوب، این تحول براى چیست؟ براى پیشرفت. پیشرفت چیست؟ باید آن را معنا کنیم.
پیشرفت چیست؟
اولاً این سؤال را باید از خودمان بکنیم: پیشرفت چیست؟ اگر سؤال نکنیم که پیشرفت چیست، پیداست به فکر پیشرفت نیستیم. بنابراین، باید اول این سؤال را از خودمان بکنیم و به دنبال پاسخش حرکت بکنیم تا آن را پیدا بکنیم.
اینکه «پیشرفت چیست؟» حرفهاى گوناگونى در سطح دنیا مطرح است. همهجور حرفى هست؛ نسخههاى قلابى، توصیههاى متناقض، عجیب و غریب و بعضاً خائنانه، که این بلایى بود که در آغاز شروع مدرنسازى کشور به جان ما ایرانیها افتاد. اول که نشانههاى پیشرفت اروپایى براى ایرانیها معلوم شد، کم کم به فکر افتادند که ببینند در اروپا، در آن طرف دنیا، چه خبراست؛ قبل از آن، اصلاً خبر نداشتند که در دنیا چه خبر است! سلاطین قاجارى آنقدر گرفتار حرمسراها و سفرهخانهها و گرفتاریهاى شخصى و مسائل بىارزش خودشان بودند که اصلاً از اینکه در دنیا چه دارد مىگذرد، خبر نداشتند. رنسانس چه بود؟ چطور به وجود آمد؟ چرا به وجود آمد؟ نتیجهاش چه شد؟ اصلاً این قضایا را تا دوران فتحعلى شاه و بعد از آن ملتفت نبودند! بعد که جنگ ایران و روس شد و دستگاه قاجارى به واسطهى سلاحهاى پیشرفتهى روسها - که آن روز از امکانات جدید و سلاحهایى که براى خودشان ساخته بودند، بهره بردند - تو دهنى محکمى خورد، تازه کسانى را به اروپا فرستادند و سفراى اروپایى هم که در ایران زندگى مىکردند، دست و پایى باز کردند. پیغامآورها و مأموران ویژهاى هم براى زمینهسازى نفوذ سیاسى به ایران گسیل شدند و با روشهاى خودشان به ایران آمدند. اولین کسانى که با موج به اصطلاح مدرنیته مواجه شدند، چه کسانى بودند؟ شاهزادهها، رجال دربار قاجارى و شخصیتهاى متنفذ سیاسى آن روز. عامهى مردم که خبرى نداشتند، علما که اطلاعى نداشتند و دیگران که چیزى نمىدانستند. اینها هم به جز خیلى افراد معدود، عموماً - تقریباً مىشود گفت بدون استثنا - در مواجههى با این فرهنگ و پیشرفتهاى غربى مات و مبهوت شدند؛ دست و پاى خودشان را گم کردند و نتوانستند ذهن و عقل خودشان را به کار بگیرند و از پیشرفت طرف مقابل، به فکر پیشرفت خود بیفتند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در دوران مشروطیت و بعد از استقرار آن، روشنفکرهاى درجهى اول ما عقیدهشان این شد که اگر ایران بخواهد پیشرفت کند، باید از فرق سرتا پا غربىِ کامل بشود! این، یعنى تقلید محض. و همینطور هم عمل کردند و این روند تا حکومت پهلوى ادامه داشت.
حکومت پهلوى آمد این را برنامهریزى کرد تا با سرعت بیشترى این کار انجام بگیرد. به آن مقدارى که در دورهى قاجار بود، قانع نبودند. پهلوى را براى این سرِ کار آوردند؛ چند تا روشنفکرِ دستنشاندهى مورد اعتماد خودشان از ایرانیهاى تحت تأثیر غرب را هم به عنوان عناصر فرهنگى، دور و برِ آن گذاشتند تا همین کار را بکنند. مسئلهى کشف حجاب، مسئلهى تغییر لباس و مسئلهى حذف کردن نشانههاى ایرانىِ اسم: میرزا، سید، خان، آقا، دادن امتیازات فراوان در زمینههاى نفت و آوردن مستشارهاى خارجى - که روز به روز هم بیشتر شد - از این قبیل است. بعد هم که - انگلیسیها رضاخان را کنار گذاشتند، در دورهى بعد، امریکاییها از سال 1332 همه کارهى کشور شدند؛ این سرگذشت تحولات ما در دوران طاغوت است که با همان مدیریت خطرناک که گفتم، به سمت نابود کردن اصالتها رفت. اى کاش در مقابل چیزى مىگرفتند! نه، هیچ چیز هم نگرفتند. یعنى ایرانیها در طول سالهاى متمادى - بیش از شصت، هفتاد سال - که در اختیار انگلیسیها و غربیها بودند، این قدرت را پیدا نکردند که مثلاً یک مرکز تحقیقات علمى در کشور به وجود آورند که ظرف پنجاه سال دو تا اختراع درست کند؛ دانشمندانى را تربیت کنند که دو، سه تا کشف جدید علمى بکنند؛ یعنى اینها این اندازه از غرب استفاده نکردند. آنها چه مىخواستند؟ مصرف کننده مىخواستند. مصرف کنندهى اقتصادىاى که به طور طبیعى با خودش مصرف فرهنگى و تسلیم سیاسى را هم همراه دارد. آنها این را مىخواستند؛ اینها هم راحت تسلیم شدند و دادند. همهى این تشنجها، درگیریها و چالشهایى که شما در دوران حکومت قاجاریه از زمان تنباکو تا دوران رضا خان و تا بعد از آن مىبینید که بین جبههاى از مؤمنین به رهبرى علما از یک طرف و حکام جائر از یک طرف انجام گرفت، نشئت گرفته از این قضیه است. در قضیهى امتیاز «رژى»، میرزاى شیرازى در مقابل دادن امتیازِ مفت و مجانىِ یک منبع درآمد بزرگ در کشور به غربیها و خارجیها، مخالفت کرد. در قضیهى امتیاز «رویتر» همینطور، و در قضیهى قراردادِ 99 - قرارداد معروف به «قرارداد وثوق الدوله» که در واقع طبق آن، همهى کشور را به دست انگلیسها مىدادند - هم همین طور بود، که مدرس، آن روحانى برجسته، مخالفت کرد.
در قضیهى ملى شدن صنعت نفت هم که مرحوم آقاى کاشانى (رضوان اللَّه علیه) دخالت کرد، همین طور بود. این چالشهایى که علما با حکام دورانهاى مختلف داشتند - که مردم و بسیارى از روشنفکرها هم با اینها همراهى کردند - همه در این مرز است؛ مرز منافع ملى، و آن طرف هم که تحول ناشى از اراده و تصمیمگیرى قدرتهاى بیگانهاست. پس نسخههاى پیشرفت و نسخههاى غربى و بیگانه، بعضاً حتّى خائنانه است.
براى اینکه ما بتوانیم نسخهى درست پیشرفت را پیدا کنیم، چه لازم داریم؟ بحث نظرى. این، یکى از آن کارهایى است که شماها باید بکنید. پیشرفتِ یک کشور چیست؟ البته مقصودم این نیست که در بحثهاى ذهنى و باز بیفتیم و همینطور خودمان را معطل مباحث ذهنى بکنیم؛ مباحث تئوریکِ بدون توجه به خارج و واقعیات؛ نه، اینها را نمىخواهم، این غلط است. مثل اینکه در باب تهاجم فرهنگى ما یک روزى گفتیم دارد تهاجم فرهنگى انجام مىگیرد. این صحبتِ دوازده، سیزده سال قبل است. اگر از من مىخواستند که تهاجم فرهنگى را نشان بدهم، من که با چشم خودم کأنّه دارم تهاجم فرهنگى را مىبینم، مىتوانستم موارد را نشان بدهم. در چندین سخنرانى نشان هم دادم؛ اما بعضیها شروع کردند به انکار تهاجم فرهنگى! و گفتند: نه آقا، چنین چیزى وجود ندارد!
بنده به یاد بنىصدر افتادم. در اول جنگ تحمیلى عراق، دلسوزهاى محلى مىآمدند و مىگفتند عراقیها به خاک ما حمله کردند؛ به مرز ما نفوذ و تجاوز کردند. ما به بنى صدر مىگفتیم: رئیس جمهور! شما چه خبر دارید؟ مىگویند عراقیها حمله کردند؛ مىگفت دروغ مىگویند؛ این سپاه براى اینکه خودش امکانات دست و پا کند، این حرفها را مىزند! آنها را متهم مىکردند. بعد هم به دهلران رفت - که هنوز آن وقت دهلران را نگرفته بودند - ایستاد و مصاحبه کرد؛ گفت: من الان در دهلرانم؛ مىگویند عراقیها آمدهاند؛ عراقیها کجایند؟! از دهلران بیرون آمد و دو ساعت بعد دهلران به وسیلهى عراقیها تصرف شد. نمىشود که واقعیات را با چشم روى هم گذاشتن انکار کرد.
پادشاهِ معاصر حافظ ، شاه شیخ ابواسحاق - که البته شاه بود، اما شیخ نبود؛ اسمش شیخ ابواسحاق است - یک جوان خوشگذرانِ خوش قیافه بود که از شعرهاى حافظ فهمیده مىشود که به او خیلى علاقه داشته، وقتى امیر مبارزالدین آمده بود اطراف بیابانهاى شیراز اردو زده بود و داشت خودش را آمادهى حملهى به شیراز مىکرد، این حاکم بدبختِ شیراز که غرقِ در عیش و نوش خودش بود، خبر نداشت، وزیرش هم جرئت نمىکرد به او چیزى بگوید. اگر چیزى مىگفتند، مىگفت شماها بیخود مىگویید. وزیرش یک روز تدبیرى اندیشید و مثلاً گفت: جناب اعلى حضرت مایل نیستید که در این فصل بهار، بالاى پشت بام برویم و این بیابان را نگاهى بکنیم و از این سبزهى بیابان استفادهاى بکنیم؟ آن هم که چنین آدمى بود، گفت: چرا؛ برویم. بالاى پشت بام قصر رفت، نگاه کرد و دید در بیابان اردو زدهاند. گفت: اینها چیست؟ گفت: اردوى مبارزالدین کرمانى است؛ آمده پدر شما و همهى دربارتان را در بیاورد. به این بهانه و تدبیر، وجود دشمن را به او نشان داد. بعضى اینطورىاند؛ چشمشان را روى هم مىگذارند؛ گفتند تهاجم فرهنگى نیست. بعد که قبول کردند تهاجم فرهنگى هست، به دنبال بحثهاى ذهنى رفتند! «تهاجم یعنى چه؟»، «فرهنگ یعنى چه؟»، «فرهنگى چه چیزهایى را شامل مىشود و چه چیزهایى را شامل نمىشود؟» ما به اینها چه کار داریم؟! نقل مىکنند قدیمها که در یک شهرى، یک سینما درست کرده بودند؛ یک عدهاى رفتند پیش عالِم شهر - که آدم گوشهگیرى بود - تا وادارش کنند که با این سینما مخالفت کند. گفتند: آقا! در این شهر سینما ساختهاند، شما یک اقدامى بکنید. عالِم یک فکرى کرد، گفت: حالا ببینیم این سىنُماست یا سىنَماست یا سىنِماست! کدام درست است؟! بنا کردند بحث نظرى کردن که ضبط لفظ سینما را پیدا کنند! بنده طرفدار بحثهاى نظرىِ این طورى نیستم که برویم در آنها غرق بشویم؛ اما به هر حال باید بحثهاى نظرى انجام بگیرد تا معلوم شود که پیشرفت به چیست.
الگوى پیشرفت چیست؟
«تعیین الگوى پیشرفت» هم لازم است. الگوى پیشرفت چیست؟ ما باید این را مشخص کنیم. اگر این را مشخص کنیم، آن وقت در برنامهریزیها، اولویتها، تقدمها، برنامهها، زمانبندیها، و سرمایهگذاریهاى ما اثر مىگذارد؛ به دنبال خود فرهنگ سازى مىآورد؛ در گفتگوى نخبگان خودش را نشان مىدهد و به ذهنیت عامهى مردم سرریز مىشود؛ حتّى در صادرات و واردات کشور اثر مىگذارد؛ چه چیزى را از کجا وارد کنیم؟ چه چیزى را به کجا صادر کنیم؟
حالا مىخواهیم مشخص کنیم که پیشرفت چیست؟ تعریفهایى براى پیشرفت و کشور پیشرفته در دنیا معمول است؛ ما اغلب اینها را قبول داریم و رد نمىکنیم؛ مثلاً صنعتى شدن و فرا صنعتى شدن کشور؛ اینها دلیل پیشرفت است. خودکفایى؛ کشور در مسائل حیاتى و اساسى باید خودکفا باشد. نه اینکه از دیگران بکلى بىنیاز باشد، نه؛ اما اگر به کسى یا کشورى، در چیزى احتیاج دارد، طورى روابطش را تنظیم کند که اگر خواست آن را به دست آورد، دچار مشکل نشود؛ او هم چیزى داشته باشد که مورد نیاز آن کشور است؛ خودکفایى یعنى این. وفور تولیدات، وفور صادرات، افزایش بهرهورى، ارتقاء سطح سواد، ارتقاء سطح معلومات عمومى مردم، ارتقاء خدمات شهروندى، خدمت دادن به شهروندان، رشد نرخ عمر متوسط - به قول تعبیرات اخیر، امید به زندگى - اینها جزو نشانههاى پیشرفت است و درست است. کاهش مرگ و میر کودکان، ریشهکنى بیماریهاى گوناگون در کشور، رشد ارتباطات و امثال اینها، شاخصهایى است که در دنیا براى یک کشور پیشرفته ذکر مىکنند و ما این شاخصها را رد نمىکنیم و قبول داریم. منتها توجه داشته باشید این شاخصها را وقتى که به ما تحویل مىدهند - به ما که تشکیلدهندهى این شاخصها نیستیم - در لابهلاى آن، چیزهایى است که دیگر آنها جزو شاخصهاى پیشرفت و توسعه نیست؛ چیزهایى را به میان مىآورند که این صادر کردن فرهنگ مخالف با هویت و شخصیت ملى و میل براى وابسته کردن کشورهاست. آن کسانى که این شاخصها را تهیه و ارائه مىکنند، اگر چه غالباً دانشمندانند، اما بسیارى از آنان آدمهاى مستقلى نیستند؛ یعنى همان شبکه و همان ناتوى فرهنگى در مجموعهى خود، بسیارى از این دانشمندان، متفکران، هنرمندان، ادبا و امثال اینها را هم دارد. با وجود همهى اینها، اساس تحول باید بر «ملاحظهى عناصر اصلى هویت ملى» قرار داده شود، که آرمانهاى اساسى و اصولى مهمترین آنهاست. من این را عرض مىکنم که صنعتى شدن، فرا صنعتى شدن، پیشرفت علمى، پیشرفت خدماتى و پیشرفتهاى بهداشتى و درمانى، باشد؛ اما اساس اینها باید حفظ هویت ملى باشد. اگر یک کشورى همهى اینها را داشت، اما از لحاظ ملى، یک کشور بىهویتى بود، فرهنگش وابستهى به دیگران بود، از گذشته و تاریخ خود هیچ بهرهاى نداشت و نبرده بود، یا اگر گذشتهاى داشت، آن گذشته را از چشمش دور نگه داشتند یا آن را در نظرش تحقیر کردند، این کشور مطلقاً پیشرفت نخواهد کرد؛ زیرا هویت ملى، اساس هر پیشرفتى است.
آنچه که ما در تحول، تحولى که با پیشرفت همراه است، مورد نظرمان است - که جا دارد که این جزو آرمانهاى ما باشد - مبارزهى با فقر، مبارزهى با تبعیض، مبارزهى با بیمارى، مبارزهى با جهل، مبارزهى با ناامنى، مبارزهى با بىقانونى، مدیریتها را به سطح علمىتر ارتقاء دادن، رفتار شهروندان را به سطوح منضبط ارتقاء دادن و انضباط اجتماعى، رشد امنیت، رشد ثروت ملى، رشد علم، رشد اقتدار ملى، رشد اخلاق و رشد عزت ملى است؛ همهى اینها در این تحول و پیشرفت، به معناى صحیح دخالت دارند و ما اینها را پایههاى اصلى مىدانیم. در کنار اینها، عشق به معنویت و ارتباط با خدا، مهمترین عاملى است که پیشرفت یک ملت را به معناى واقعى خودش تضمین مىکند؛ اگر این نشد، همهى آنچه که دستاوردهاى به معناى عرفى و رایج جهانِ پیشرفته محسوب مىشود، ممکن است در راههاى غلطى مصرف شود. یعنى ممکن است یک کشور از لحاظ رفتارهاى اجتماعىاش منضبط، مؤدب و با اخلاق باشد، ثروت و علم را هم به دست بیاورد، اما در عین حال همین ثروت و علم، و همین انضباط مردمى خودش را براى نابود کردن یک ملت دیگر به کار گیرد. این غلط است؛ این در منطق ما درست نیست. علم خودش را به کار بگیرد براى ایجاد سلاحى مثل بمب اتم که وقتى یک جایى فرود افتاد، دیگر با گناه و بى گناه و مسلح و بچهى کوچک و شیرخوار و انسانهاى مظلوم را نگاه نمىکند و فرقى نمىگذارد و همه را نابود مىکند. علمى که در این راه به کار بیفتد و کشورى که این را داشته باشد و تحولى که بخواهد به اینجا منتهى شود، مورد تأیید ما نیست و ما چنین تحولى را دوست نمىداریم.
خداپرستى، عشق به معنویت، عاطفهى انسانى در هر تحولى، و عواطف و محبت در انسانها باید تقویت بشود و در این جهت باید راه برویم. آن تحول اجتماعى یا اقتصادىاى که انسانها را نسبت به هم بىتفاوت و بىمحبت مىکند، ممدوح نیست؛ مذموم است. اگر شما مىشنوید که در برخى از کشورهاى غربى، فرزند و پدر در یک شهر زندگى مىکنند، اما فرزند از پدرش سال به سال احوالى نمىپرسد، خانوادهها دور هم جمع نمىشوند، کودکان از عطوفتهاى پدرانه و مادرانه برخوردار نمىشوند، زن و شوهرها جز به موجب یک قرارداد موقت - یک قرارداد قانونى بسته شده است - کنار هم نمىنشینند؛ زن یک جا کار دارد، مرد یک جا کار دارد، آخرِ کارِ این، ساعت هشت شب است، آخر کار آن، ساعت ده شب است، بعد یک قرار این با یک دوستى دارد، او قرار با یک همکارى دارد؛ اگر اینها را شما مىشنوید که در جایى هست و اگر اینها واقعیت دارد، اینها دیگر نشانههاى پسرفت است. آن تحولى که به این چیزها بینجامد، مورد تأیید ما نیست. ما تحولى مىخواهیم که بین پدرها، مادرها، خانوادهها، فرزندان، دوستان و همسایگان الفت و محبت بیشتر به وجود آورد؛ تا چهل خانه آن طرفتر را شما همسایهى خود بدانید؛ این خوب است. محیط، محیط تراحم و تعاطف باشد؛ همهى افراد جامعه نسبت به همدیگر احساس مسئولیت کنند: «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته»؛ همهى شما راعى هستید؛ یعنى رعایت کننده. همهى شما مسئول از رعیتتان هستید؛ یعنى آن کسى که مورد رعایت شما باید قرار بگیرد. آن تحولى که در پیوندها و نظامات اجتماعى به یک چنین حقایقى منتهى بشود، آن پیشرفت است؛ پیشرفت مورد نظر اسلام و جمهورى اسلامى، این است. پیشرفتى که بر فردمحورى و اباحهى لذاتى که انسان به طور مطلق دوست مىدارد، مبتنى باشد، پیشرفت نیست. دنیاى صنعتى غرب امروز بر این پایه استوار است: اباحهى لذات ؛ هر لذتى که شرطش فقط این است که تعدى به دیگرى نباشد. هر چیزى که دوست مىدارى، مباح است؛ لذتجویى کن. براى همین هم است که مىبینید دیگر این تعبیرات شرمآورى که امروز وجود دارد، حتّى به سطح کلیساهاى آنها هم کشیده شده است! همجنسبازیها و کارهاى زشتى که اینها مىکنند، ارتباط و اختلاطهاى نامشروع و مستجهن جنسى که بین اینها رایج است، یک روز مخفى بود، همینطور بتدریج طورى شده که امروز یک چیز رایج شده است. دو، سه سال پیش از این، کشیش یک کلیسایى در امریکا اعلام کرد که من حاضرم دو تا همجنس را که مىخواهند با هم زندگى کنند، عقدشان را بخوانم! این همان لذتگرایى است. مىگوید از این خوشم مىآید، پس باید انجام بدهم. این ممنوع و مطرود است. ما این را پیشرفت نمىدانیم.
اقتدارى که مبتنى بر ظلم به ملتهاى دیگر و به بهاى پسرفت ملتهاى دیگر باشد، پیشرفت و تحولى که در خدمت یک طبقهى خاص - طبقهى سرمایهدار - باشد، که امروز در کشورهاى غربى اینطور است، مورد نظر ما نیست. ثروت این کشورهایى که زیاد است، یعنى درآمد عمومىشان زیاد است - به تعبیر رایج، درآمد ناخالص ملى - چگونه توزیع مىشود؟ به هر کس چقدر و در مقابل چه مقدار کار، مىرسد؟ معمولاً اینها را نگفته مىگذارند. براى کسب معاش، زن و شوهر روز و شب کار کنند و توان نداشته باشند تا بتوانند زندگى خودشان را بگذرانند، اما در مقابل سرمایهداران بزرگ - راکفلرها و فوردها و آنهایى که حالا جدیداً در این میدان وارد شدهاند - کوههایى از ثروت داشته باشند که نتوانند محاسبه کنند؛ اینها مورد نظر ما نیست. پیشرفتى که در خدمت طبقهى سرمایهدارها باشد، پسرفت است. پیشرفتى که با باختن هویت مستقل ملى همراه باشد و انسان خودش را از دست بدهد، پیشرفت نیست.
تقلید، رایج شدن و پیشرفت تقلید، پیشرفت نیست. وابسته کردن اقتصاد، تقلیدى کردن علم، ترجمه گرایى در دانشگاه؛ که هر چه که آن طرف مرزها، مرزهاى غربى و کشورهاى اروپایى، گفتهاند، ما همان را ترجمه کنیم و اگر کسى حرف زد، بگویند مخالف علم حرف مىزند؛ پیشرفت نیست و ما این را پیشرفت نمىدانیم. نه اینکه ترجمه را رد کنیم؛ من این را بارها در مجامع دانشگاهى گفتهام؛ نخیر، ترجمه هم خیلى خوب است؛ یاد گرفتن از دیگران خوب است؛ اما ترجمه کنیم تا بتوانیم خودمان به وجود آوریم. حرف دیگران را بفهمیم تا حرف نو به ذهن خود ما برسد؛ نه اینکه همیشه پاى حرف کهنهى دیگران بمانیم. یک حرفى را در زمینهى مسائل اجتماع