بیانات رهبر معظم انقلاب اسلامى‏ در دیدار اساتید و دانشجویان‏ دانشگاههاى استان سمنان ١٨/٨/٨۵ / ناتوى فرهنگى
بسم‏اللَّه‏الرّحمن‏الرّحیم‏
آنچه که در این جمع پُرشور، پُراستعداد و پُرشوق مشاهده مى‏کنم، براى من در حکم یک اشارت بزرگ است. جمعهاى دانشجویى در اغلب نقاطى که ما توفیق پیدا مى‏کنیم در بین این عزیزان شرکت کنیم، همین‏طورند. شما هم یکى از مجموعه‏هاى بزرگِ دانشجویى کشور هستید؛ البته در گنجایش این تالار، بخشى از مجموعه‏ى عظیم دانشجویى استان تشریف دارید که من خواهش مى‏کنم سلام من را به بقیه‏ى دانشجویان و استادان - که عزیزان ما هستند - برسانید. آنچه که در این مجموعه مشاهده مى‏شود، حقیقتاً یک تحرک، تپش، شوق، امید و آماده به کارى براى پیمودن راههاى دشوار و رسیدن به قله است. این درست است که گفت:تپش دل بود سرا پایم‏ قطره‏ى ناچکیده را مانم‏

آرزو و آفتهای آن !

بعضى از انسانها آن چنان وجودشان پُرتپش و پُرتحرک است که مثل اینکه همه‏ى اعضا و جوارح آنها قلب است؛ اینها مى‏توانند به قله برسند. رسیدن به قله، یک مرحله‏ى «آرزو» دارد. شما وقتى از پنجره‏ى خانه‏تان منظره‏ى کوهستان را مشاهده مى‏کنید - که در تهران مکرر دیده مى‏شود - مى‏بینید کسانى به آن بالاها رفته‏اند و دارند در ارتفاعات بلند راه مى‏روند؛ آرزو مى‏کنید کاش شما هم بتوانید به آنجا برسید. این، یک مرحله است؛ لیکن کافى نیست. مرحله‏ى بعد این است که از رختخواب بلند شوید، بیرون بیایید، لباس مناسب بپوشید، کفش مناسب به پا کنید و به طرف کوه راه بیفتید. وقتى انسان به بخشهاى دامنه‏اى مى‏رسد، بعضیها، با پستى بلندیها و سختیها و خاک و خُل‏هایى که سر راهشان مى‏بینند، خسته مى‏شوند، حوصله‏شان سر مى‏رود و تصور مى‏کنند که رسیدن به قله، مثل پریدن یک کبوتر است که پایشان را بگذارند و بپرند و به آنجا بروند، فکرِ این حرکتِ میان راه را نمى‏کنند؛ اینها زود مأیوس مى‏شوند. بعضیها چند تا پیچ و خم هم بالا مى‏روند، لیکن خسته مى‏شوند. بعضى احساس خستگى هم نمى‏کنند، اما حوصله‏شان سر مى‏رود؛ عجله مى‏کنند؛ خیال مى‏کنند که نیم ساعت یا یک ساعت که انسان راه رفت، باید به آنجا برسد. اینها آفتهاى این حرکت است. آن کسى که صبورانه، شائقانه، با استفاده‏ى از همه‏ى توان و نیروى خود و با امید به اینکه به آنجا خواهد رسید، حرکت بکند، از طولانى شدن زمان، از دراز بودن راه، از پى‏درپى آمدن گردنه‏ها، از در میان راه ماندن بعضى از رفیقانِ نیمه راه، نمى‏هراسد؛ این آدم باید مطمئن باشد که به آن قله خواهد رسید.

بعضیها به افرادى که اهل معنایند، مراجعه مى‏کنند و مى‏گویند ذکرى بدهید تا ما بشویم یک آدم نورانى و خوب! خیال مى‏کنند مثل حبّه‏اى است که بخورند و فورى تغییر حالى در آنها به وجود بیاید؛ نه. اگر انسان بناست نورانى بشود و دلش با عوالم غیب آشنا بشود، اگر انسان مى‏خواهد صداى فرشتگان را بشنود، اگر انسان مى‏خواهد با ساحت جلال الهى ورود پیدا کند، اگر انسان مى‏خواهد شامه‏ى معنوى‏اش به عطر توحید معطر بشود، باید کار کند؛ باید راه برود. قله در پیش است و در بین راه هم کسانى از راه مى‏مانند؛ کسانى پشیمان مى‏شوند؛ کسانى بى‏حوصله مى‏شوند؛ کسانى برمى‏گردند؛ کسانى به دیگران مى‏گویند فایده‏اى ندارد، کجا مى‏روید؛ و کسانى هم اصل قله را انکار مى‏کنند! در راه معنویات، این مسائل هست؛ در راه مادیات هم همین مسائل هست.

برنامه ریزی پنجاه ساله !

بنده در یکى از همین ملاقاتها به دانشجوها گفتم شما براى پنجاه سال آینده برنامه‏ریزى کنید؛ توقع ما این است. منظورم در زمینه‏ى علم است. هدف را این قرار بدهیم که پنجاه سال بعد، کشور شما یکى از مراجع عمده و درجه‏ى اول علمى دنیا باشد؛ به طورى که اگر کسى خواست با تازه‏هاى دانش آشنا شود، مجبور بشود زبان ملى شما را یاد بگیرد؛ همچنانى که این دختر عزیزمان گفتند که ما مجبوریم زبان بین‏المللى را یاد بگیریم؛ راست هم مى‏گوید. انگلیسیها با زرنگى زبان خودشان را زبان علم و زبان بین‏المللى کرده‏اند و هر چه شما مى‏خواهید یاد بگیرید و هر چه مى‏خواهید بخوانید، مجبورید زبان آنها را یاد بگیرید. شما کارى کنید که در پنجاه سال آینده، همین نیاز به زبان فارسى شما باشد. این، یک آرزوست؛ یک قله است؛ مثل قله‏ى دماوند، مثل قله‏ى توچال، که نگاه کردن به آن، هیجان‏انگیز است؛ شوق رسیدن به آن، در دل همه به وجود مى‏آید؛ اما چه کسانى مى‏رسند؟ باید کفش و کلاهش را آماده کنید؛ بیشتر از آن، باید همتش را آماده کنید و راه بیفتید.

من در نسل جوان کشورمان، این استعداد را مى‏بینم. من نمى‏خواهم گزافه بگویم، شعار هم نیست؛ هیچ کس از ما توقع نکرده که بیاییم این حرفها را بزنیم؛ اینها واقعیت است. جوان ایرانى در استعدادهاى گوناگون، یک ظرفیت سطح بالا را داراست. اگر ما مسئولان نشناسیم، گناه ماست؛ اگر خودِ او این ظرفیت را نشناسد، گناه اوست. گناه هم نتیجه‏ى خودش را دارد؛ از راه ماندن و به مقصود نرسیدن است. اما اگر چشم را باز کنیم، راه را پیدا کنیم، همت بگماریم و هدف را گم نکنیم، بدون تردید خواهیم رسید.

آنهایى که امروز در قله‏ى دانشند، همیشه این‏طور نبوده‏اند. همین امریکا که امروز از لحاظ علمى از همه‏ى مراکز علمى و کشورهاى دنیا جلوتر است، صد سال پیش براى ابزارهاى عادى جنگىِ خودش، محتاج انگلیس و فرانسه و ایتالیا بود. تاریخ را بخوانید! در جنگهاى داخلى امریکا - به جنگهاى انفصال معروف است؛ جنگ بین شمال و جنوب امریکا. جنوبى‏ها مى‏خواستند جدا شوند؛ اما شمالیها مى‏جنگیدند و نمى‏گذاشتند که آنها جدا شوند؛ جنگ چهارساله که در حدود سالهاى هزار و هشتصد و شصت تقریباً، صد و پنجاه سال پیش اتفاق افتاد - دو طرف موفقیت خودشان را در این مى‏دانستند که بتوانند مثلاً یک کشتى جنگى یا یک توپِ از فلان نوع را از انگلیس بخرند، از اقیانوس اطلس عبور بدهند و برسانند به این طرف. آن زمان، امکانات نداشتند؛ اما امروز در قله‏ى علمند؛ چون تلاش کردند. تلاش به دین و ایمان و کفر و اسلام، ارتباطى ندارد؛ قرآن این را مى‏گوید. من بارها این آیه را گفته و خوانده‏ام: «کلاًّ نمدّ هؤلاء و هؤلاء»؛ ما به همه کمک مى‏کنیم؛ این سنت الهى است. هر کس در راه یک مقصودى تلاش کرد، خداى متعال این سنت را قرار داده است که این تلاش به نتیجه خواهد رسید. مشکل کسى که عارى از معنویت است، جاى دیگر است؛ مشکل او یک بعدى بودن، تهیدست بودن از یک ثروت لازم دیگر است و همت را فقط متوجه یک بخش کردن است، که آن وقت ضررهایش را هم دارند مى‏بینند. امروز جامعه‏ى امریکایى تا خرخره در گنداب این ضررها دست و پا مى‏زند و بدتر هم خواهد شد؛ همینها روى سرشان را هم خواهد گرفت. این حوادث تاریخى، ظرف یک سال و پنج سال و ده سال به وجود نمى‏آید؛ بلکه در ظرف صد سال، صد و پنجاه سال به وجود مى‏آید؛ اینها به آن اواخرش رسیده‏اند و مشکلات جدى‏اى دارند، که حالا بحث ما در آن‏باره نیست. پس، باید کار و تلاش کرد. من این استعداد را در شما مى‏بینم.

این مطالبى که عزیزان ما در اینجا گفتند - چه رئیس محترم و برخى از استادان، و چه چند نفر از دانشجویان - درخواستهاى علمى و حرفه‏اى است و کاملاً درست است. این خواسته‏ها، همان مسائل مورد نظر من است. من با مسئولان که مواجه‏ام، همینها را مى‏گویم. البته حالا که شما گفتید، تأکیدى شد؛ وزراى محترم هم تشریف دارند. همه‏ى این زمینه‏هاى مربوط به علم و تحقیقات، و این مسئله‏ى تأکید بر علوم پایه، از جمله‏ى چیزهایى است که من بارها رویش تأکید کرده‏ام. هر کشورى به هر جا رسیده، از علوم پایه رسیده است.

مسئله‏ى مدیریت تحقیقات، جزو چیزهاى بسیار اساسى است که من در ماه رمضان هم که جلسه‏ى با دانشجویان یا اساتید بود، یادداشت کرده بودم که بگویم - حالا یادم نیست کدامیک از این دو جلسه بود - اما وقت نشد؛ حالا مى‏گویم: تحقیقات باید مدیریت پیدا کند. ما همه‏اش مى‏گوییم بودجه‏ى تحقیقات از چهل و هفت صدم در صد مثلاً، به سه درصد برسد؛ روى جنبه‏ى مادى و کمى‏اش بحث مى‏کنیم که البته لازم هم هست؛ اما یک جنبه‏ى کیفى هم دارد؛ تحقیقات موازى و غیر لازم نباید باشد؛ مهم تحقیقات بنیادى، تحقیقات کارکردى و تحقیقات تجربى - سه نوع تحقیقات داریم - است که هر کدام در مجموعه‏ى تحقیقات کشور، یک سهم و وزنى دارند. این سهم را رعایت نکردن و ملاحظه نکردن، از مشکلات ماست. یک مرکزِ مدیریت تحقیقات در کشور لازم است که ان‏شاءاللَّه بایستى به همت این عزیزان و این دولت فعال و پا به رکاب و آماده به کار، تحقق پیدا کند.

و اما مشکلات دانشجویان و استادان و بالاخره جنبش عدالت خواهى - این حرفهایى که زدند - همه‏اش حرفهاى مورد تأیید ماست. هر چه هم من بتوانم و در حوزه‏ى کار من باشد، اقدام مى‏کنم؛ هر چه باید توصیه کنم، توصیه مى‏کنم و امیدواریم ان‏شاءاللَّه که عزیزان ما دنبال بکنند.

پسرفت کشورها !

مطلبى که من مى‏خواهم به شما عرض کنم، حول و حوش یک آیه‏ى قرآن است. آیه‏ى معروفى است: «انّ اللَّه لایغیّر ما بقوم حتّى یغیّروا ما بأنفسهم». تغییرات به دست شماست. کلید تحولات اجتماعى و تحولات عظیم در دست شماست؛ مضمون آیه این است. یک جاى دیگر در یک دایره‏ى محدودتر مى‏فرماید: «ذلک بأنّ اللَّه لم یک مغیّرا نعمة أنعمها على قوم حتّى یغیّروا ما بأنفسهم». این آیه، پسرفت را مى‏گوید. خداى متعال پسرفت را نصیب هیچ کشورى نمى‏کند، مگر خودشان به دست خودشان بکنند. تغییرِ موجبِ پسرفت را خودِ ملتها به وجود مى‏آورند. و شبیه این مضمون در آیات متعدد دیگرى هم هست که مرجعش به همین است. خلاصه‏ى اینها چیست؟ خلاصه‏ى اینها این است که شما آحاد انسان، سر رشته‏دار تحولات جامعه هستید؛ شما هستید که تحول و تغییر را ایجاد مى‏کنید. عزمِ انسان، تعیین کننده است.

بعضى ممکن است بگویند منظور از عزم انسان چیست؟ اراده‏ى چه کسى؟ اراده‏ى منِ یک نفر، توى یک نفر، اراده‏ى چه کسانى مؤثر است؟ این البته جزو بحثهاى دامنه‏دار است، لکن من مى‏خواهم فى‏الجمله عرض بکنم که عزم یکایک انسانها در حد خودش تأثیر دارد؛ نه فقط در مسائل شخصى - که تأثیر تام دارد - بلکه در مسائل اجتماعى. ما اگر چنانچه آرزوهامان، هوسهامان، هواهاى نفسانیمان در فعالیتهامان حاکم شوند و در رفتار ما، عقل کنار بیاید و محاسبه‏ى درست کنار زده شود، این کار در ایجاد یک سلسله تحولات منفى در جامعه تأثیر مى‏گذارد. حالا یک مثال کوچکش را عرض بکنم: شما مى‏روید یک جنسى را از بازار تهیه کنید - یک لباس، یا فرض بفرمایید یک وسیله‏ى خانه؛ یک ظرف - نوع داخلى‏اش هست، نوع خارجى‏اش هم هست؛ یک مقدارى به خاطر تبلیغات خارجى، یک مقدار به خاطر پُز دادن به اینکه این جنس خارجى است، یک مقدار به خاطر رسوبات فرهنگى قبلى که جنس داخلى فایده‏اى ندارد و یک مقدار هم شاید به خاطر مرغوبتر بودن جنس خارجى - این مرغوبتر بودن هم ممکن است یکى از عوامل باشد، لیکن به هر حال تعیین کننده نیست - شما آن را انتخاب مى‏کنید. یعنى چه کار مى‏کنید: یک کارگر ایرانى را بیکار مى‏کنید و یک کارگر غیر ایرانى را به کار وادار مى‏کنید. خوب، مگر بیکارى امروز، مشکل عمده‏ى جامعه‏ى ما نیست. وقتى شما این‏طور کردید، بنده این‏طور کردم، آن برادر دیگر، آن خواهر دیگر، و یکى یکى از این روش پیروى کردیم، نتیجه چه مى‏شود؟ نتیجه، ورشکستگى کارخانه‏ى داخلى، بیکارى کارگر داخلى و در نهایت باعث ناامیدى سرمایه‏گذار داخلى مى‏شود. بیکارى هم که به دنبال خودش اعتیاد، فساد و اختلافات خانوادگى مى‏آورد و به دنبال آن، حوادث سیاسى و اجتماعى فراوان به وجود مى‏آید. بنابراین، از یک چیز کوچکى شروع مى‏شود؛ از یک اراده‏ى شخصى من و شما. پس اراده‏ى شخصى افراد هم حتّى در تحولات اجتماعى، مى‏تواند اثر گذار باشد. و از این دست مسائل، فراوان است. هوس مى‏کند از دست رفیقش سیگار بگیرد بکشد؛ گرایش به سیگار، گرایش به مواد مخدر، هوسهاى زودگذر؛ اینها همان چیزهایى است که به دنبال خودش یک جریان عظیم، طولانى و تمام نشدنى از تحولات اجتماعى را - که پسرفت هست - به وجود مى‏آورد. عکسش هم صادق است.

بنده گاهى صبحها به ارتفاعات تهران مى‏روم. وقتى ما حرکت مى‏کنیم، هوا تاریک است؛ یعنى بعد از نماز صبح خیابانها خلوت است؛ وقتى به چراغ قرمز مى‏رسیم، مى‏ایستیم. بناى ما بر این است. هیچ کس هم در خیابان نیست؛ یعنى هیچ ماشینى هم از آن طرف نمى‏آید؛ مى‏ایستیم تا چراغ سبز مى‏شود، بعد عبور مى‏کنیم. من دیده‏ام وقتى ما این طرف چهارراه ایستاده‏ایم - مثلاً سه، چهار تا ماشین همراه هستیم - از آن طرف چهارراه یک ماشین دارد مى‏آید و تصمیم هم دارد از چراغ قرمز عبور کند؛ یک خرده هم عبور مى‏کند؛ اما وقتى مى‏بیند سه، چهار تا چراغ آن طرف روشن است و ماشینها ایستاده‏اند، او هم آهسته ترمز مى‏گیرد و گاهى هم یک ذره به عقب مى‏رود. یعنى انضباط اجتماعىِ یک نفر، در احساس لزوم انضباط اجتماعى در افراد مقابل تأثیر مى‏گذارد. رفتارهاى فردى ما تأثیر گذار است، حتّى در فرهنگ سازى و بسیارى چیزهاى دیگر. به هر حال، عزم انسانى، محور و ملاک است.

ایستایى در طبیعت انسان !

حالا تحول یعنى چه؟ تحول چرا؟ مگر بناست تغییر اتفاق بیفتد؟ بله. تحول در جوامع انسانى و براى بشر، سنت لایتغیر الهى است. هیچ کس نمى‏تواند در مقابل تحول بشرى بایستد؛ امکان ندارد. دیر یا زود، یکى پس از دیگرى، تحولات بشرى اتفاق مى‏افتند. این راز ماندگارى و راز تعالى بشر است. اصلاً خدا بشر را این‏طور قرار داده است که ایستایى در طبیعت انسان نیست. شاید یکى از فرقهاى انسان با بقیه اشیا هم همین باشد. البته در بقیه‏ى اشیا هم یک نوع تغییرات، تحولات و تبدیل انواع را مى‏گویند، که من حالا به آن مسائل کار ندارم؛ نه درست واردیم و نه مى‏توانیم قضاوت کنیم؛ نه به بحث ما ارتباطى دارد؛ اما در بشریت تحول حتمى است. با تحول نبایستى مقابله کرد؛ تحول را نباید انکار کرد. و باید به سوى تحول - به همان معنایى که عرض خواهم کرد - به شکل درست حرکت کرد.

در مقابلِ تحول چه هست؟ رکود. نقطه‏ى مقابل تحول، رکود است. بعضى اینها را غلط مى‏فهمند و اشتباه معنا مى‏کنند. بعضى رکود را با ثبات اجتماعى اشتباه مى‏کنند. رکود، بد است؛ ثبات اجتماعى خوب است. بعضى خیال مى‏کنند که رکود یعنى ثبات اجتماعى. تحول را هم بعضى با آنارشیسم و هرج و مرج و هر چى به هر چى بودن، اشتباه مى‏کنند. این اشتباهات موجب شده است که یک عده‏اى که طرفدار ثبات اجتماعى‏اند، با هر تحولى مخالفت کنند؛ به خیال اینکه این تحول، ثبات را به هم مى‏زند. از طرف دیگر، کسانى که خیال مى‏کنند هر تحولى به معناى ساختار شکنى و شالوده‏شکنى و زیر سؤال بردن همه‏ى اصالتهاست، اینها هم براى اینکه تحول ایجاد کنند، ثبات اجتماعى را از بین مى‏برند و دچار خطر مى‏کنند. این دو اشتباه، از دو طرف وجود دارد. تحول، یک چیز است، آنارشیسم، یک چیز دیگر؛ و هرج و مرج هم یک چیز دیگر است. همچنان که ثبات اجتماعى یک چیز است و رکود اجتماعى و ایستایى اجتماعى هم یک چیز دیگر است؛ اینها را نباید با هم اشتباه کرد. آنچه خوب و درست است، جامعه‏ى با ثبات، اما غیر راکد و داراى تحول است؛ جامعه‏اى که حتّى تحولات صحیح را سریع در خودش به وجود بیاورد.

چگونه مى‏شود این ویژگى را به دست آورد؟ این که: ریشه‏ها و اصالتها را حفظ کنیم و شالوده‏شکنى نکنیم؛ هویت ملى را بشدت مورد ملاحظه قرار دهیم و ارج بنهیم. هویت جمعى یک ملت، جزو آن چیزهایى است که در تحولات باید دست نخورد. در کنار هویت ملى، پویایى، نشاط، برخوردارى از آزادىِ تحرک و روح رقابت در میان جمع خود را باید بشدت ارج بنهیم و به آن اهمیت بدهیم. لازمه‏ى این نشاط و پویایى این است که هم منتقد باشیم، هم انتقادپذیر، که هر کدامش نباشد، بد است. بعضیها اهل انتقاد کردن هستند؛ انتقاد هم بجاست؛ شما هر چیزى را با دقت نگاه کنید و یک خُرده‏اى کنجکاوى کنید، یک نقطه‏ى عیبى در آن پیدا مى‏کنید و مى‏شود عیب‏جویى کرد و عیبى هم ندارد؛ چنانچه عیب‏جویى در جهت رفع عیب باشد، خیلى خوب است؛ اما این افراد، خودشان انتقادپذیر نیستند! اگر کسى بگوید چرا این‏قدر پُرحرفى مى‏کنى و چرا همه‏اش عیبها را مى‏بینى، چرا مثل مگس فقط روى زخمها مى‏نشینى، نقاط مثبت را هم ببین، بدشان مى‏آید! البته معیار و ملاک، برآیند نقاط مثبت به نقاط منفى است. ما ضعفهایى داریم، مشکلاتى داریم، بدیهایى داریم؛ قوتهایى هم داریم، خوبیهایى هم داریم؛ زیباییهایى هم داریم. ببینید در موازنه‏ى این دو با یکدیگر، برآیند اینها چه خواهد شد؛ آن مى‏شود معیار. اگر بدیهایمان بیشتر بود، بد است؛ اگر خوبیهایمان بیشتر بود، خوب است. پس هم انتقاد خوب است، هم انتقادپذیرى. اینها لازمه‏ى آن تحول و حالت مطلوب جامعه است؛ همراه با امید، همراه با پُرکارى، همراه با برنامه‏ریزى و همراه با داشتن خط مشى درست و سرمشق براى تحول.

دگرگونی برای تحول !

حالا چه کار مى‏خواهیم بکنیم؟ این دگرگونى‏اى که مى‏خواهیم ایجاد کنیم، به چه معناست؟ جاى آنچه که مى‏خواهیم دگرگون کنیم، چه مى‏خواهیم بگذاریم؟ اینها مهم است. و در این راه، کار و تلاش، شرط اول است. پس، ثبات اجتماعى باقى مى‏ماند؛ به خاطر اینکه ریشه‏ها و اصالتها و ساختارهاى اصلى و هویت ملى محفوظ است. هویت ملى هم که مى‏گوییم، ملیت در مقابل دین نیست، بلکه هویت ملى هر ملت، مجموعه‏ى فرهنگها و باورها و خواستها و آرزوها و رفتارهاى اوست. یک ملت مذهبى، یک ملت موحد، یک ملت مؤمن و یک ملت معتقد به پاکان درگاه الهى و اهل بیت پیغمبر است؛ این جزو فرهنگ و هویتشان است؛ هویت ملى که مى‏گوییم، شامل همه‏ى اینها هست؛ اینها را حفظ کنیم. حالا براى تغییر بخشهاى غلط، کارهاى غلط و راه‏هاى غلط، تلاش و پویایى لازم است.

نقطه‏ى مقابل، این است که هرج و مرج رفتارى و سیاسى و ساختارشکنى و پوچ‏گرایى و فراموشى هویت ملى بر ما حاکم شده باشد؛ این، نقطه‏ى مقابل آن چیز مطلوب است؛ یعنى ایجاد یک حرکت، اما در جهت خراب کردن آنچه که داریم و مفید است و لازم مى‏دانیم. این، غلط است. بعضیها در زمان جوانىِ ما - آن زمان که نهضت معمارى غربى بر کشور ما تازه حاکم شده بود - مى‏خواستند ساختمانهاى قدیمى را خراب کنند و آنها را به ساختمانهاى با سبک نو تبدیل کنند. همین ساختمانهاى با پنجره و شیشه‏هاى بزرگ از آن زمان شروع شد. بیشتر اینها خانه‏ى محکم قدیمى را خراب مى‏کردند، که من تعجب مى‏کردم. در مشهدِ ما این‏طور بود. یک خانه‏ى محکم و خوب، اما قدیمى - اتفاقاً حالا معمارها، مهندسان، آرشیتکتها و مطلعان ما مى‏گویند براى کشور ما همان روش قدیمى درست است و این شیشه‏ها و پنجره‏هاى بزرگ و آفتابگیرهاى آنچنانى، اروپایى است؛ چون آنها آفتاب را آرزو مى‏برند و نمى‏بینند، ولى کشور ما کشور پُرآفتاب است؛ بخصوص بعضى از مناطقش. بنابراین، چه لزومى دارد؛ همان پنجره‏هاى کوچک و درهاى چوبى خوب بود - را خراب مى‏کردند و از تیرآهن و سیمان و درِ آهنى و شیشه‏هاى بزرگ و... استفاده مى‏کردند. اینها کار هجو و غلطى است؛ کار عاقلانه‏اى نیست.

ما در تحولات بنیانى اساسىِ جامعه، ممکن است گاهى این‏طورى عمل کنیم؛ به جاى اینکه بنیانها را حفظ کنیم و بر آنچه که نیاز داریم، پا فشارى کنیم و آنچه را که نداریم، براى خودمان فراهم کنیم، هویت مستقلِ ملىِ خودمان را فراموش کنیم! که متأسفانه این مسئله در کشور ما و خیلى از کشورهاى اسلامى داستان و سرگذشت بسیار غمبارى دارد، که حالا بعد ممکن است اشاره‏اى بکنم.

از این خطرناکتر، این است که سررشته‏ى همین تحولات منفى در سطح بین‏المللى، در دست کسانى باشد که آنها به وسیله‏ى این تحولات مى‏خواهند اهداف خودشان را - که یا زر است یا زور - تأمین کنند و براى آنها چیزى به نام هویت ملتها اصلاً ارزش ندارد؛ که متأسفانه این در صد سال، صد و پنجاه سال اخیر، در دنیا اتفاق افتاده است؛ یعنى تحولات کشورهاى آسیایى و آفریقایى و امریکاى لاتین در دام طراحى باندهاى قدرت بین‏المللى افتاده است و طراح اینها صهیونیست و سرمایه‏داران بین‏المللى بوده‏اند. براى اینها آنچه مهم بوده، کسب قدرت سیاسى است که بتوانند در کشورها و دولتهاى اروپایى و غیره نفوذ کنند و قدرت سیاسى را در دست بگیرند و پول کسب کنند و این کمپانیها، سرمایه‏هاى عظیم، کارتلها و تراستها را به وجود آورند. هدف این بوده است؛ آن وقت اگر اقتضاء مى‏کرده است که اخلاق جنسى ملتها را خراب کنند، راحت مى‏کردند؛ مصرف گرایى را در بین آنها ترویج کنند، به‏راحتى این کار را انجام مى‏دادند؛ بى‏اعتنایى به هویتهاى ملى و مبانىِ فرهنگى را در آنها ترویج کنند، این کار را مى‏کردند. اینها، اهداف کلان آنها بوده است که تصویر مى‏کردند. آن وقت همیشه لشگرى هم از امکانات فرهنگى و رسانه‏اى و روزنامه‏هاى فراوان و مسائل گوناگون تبلیغات در مشت اینها بوده است، که اینها امروز یواش یواش دارد پخش مى‏شود و من پریروز در روزنامه - البته سه، چهار ماه قبل از این، من مقاله‏اش را دیده بودم - گزارشى از تشکیلِ «ناتوى فرهنگى» را خواندم. یعنى در مقابل پیمان ناتو که امریکاییها در اروپا به عنوان مقابله‏ى با شوروى سابق یک مجموعه‏ى مقتدر نظامى به وجود آوردند؛ اما براى سرکوب هر صداى معارض با خودشان در منطقه خاور میانه و آسیا و غیره از آن استفاده مى‏کردند، حالا یک ناتوى فرهنگى هم به وجود آورده‏اند. این، بسیار چیز خطرناکى است. البته حالا هم نیست؛ سالهاست که این اتفاق افتاده است. مجموعه‏ى زنجیره‏ى به هم پیوسته‏ى رسانه‏هاى گوناگون - که حالا اینترنت هم داخلش شده است و ماهواره‏ها و تلویزیونها و رادیوها - در جهت مشخصى حرکت مى‏کنند تا سررشته‏ى تحولات جوامع را به عهده بگیرند؛ حالا که دیگر خیلى هم آسان و رو راست شده است.

در گرجستان که یک تحول سیاسى اتفاق افتاد و جا به‏جایى قدرت انجام گرفت، یک سرمایه‏دار امریکایى و صهیونیست یهودى - البته اسمش معروف است، من نمى‏خواهم اسمش را بیاورم - اعلام کرد که من ده میلیون دلار در کشور گرجستان خرج کردم و تحول سیاسى ایجاد کردم؛ خیلى راحت. ده میلیون دلار خرج مى‏کنند، یک حکومت را کنار مى‏گذارند، یک حکومت دیگر را سرِ کار مى‏آورند! اینها باید روى مردم اثر بگذارند؛ باید اجتماعات درست کنند. در اوکراین هم همین کار را کردند؛ در جاهاى دیگر هم همین کار را کردند. گاهى اوقات تأثیراتشان به شکل دیگرى است و تعیین کننده است؛ شاید این را در یک جمع دانشجویى دیگر گفته باشم که ماهاتیر محمد، نخست وزیر سابق مالزى - که بسیار هم آدم پُرکار و دقیق و جدى و پایبندى بود - به تهران آمد، به دیدن من هم آمد؛ همان اوقات بود که تحولات گوناگونى در آسیاى شرقى اتفاق افتاده بود؛ در مالزى، اندونزى و تایلند، و زلزله‏ى اقتصادى به وجود آمده بود. همین سرمایه‏دار صهیونیستى و بعد سرمایه‏دارهاى دیگر، با بازیهاى بانکى و پولى توانستند چند تا کشور را به ورشکستگى بکشانند. در آن وقت ماهاتیر محمد به من گفت: من فقط همین قدر به شما بگویم که ما یک شبه گدا شدیم! البته وقتى کشورى وابستگى اقتصادى پیدا کرد و خواست نسخه‏هاى اقتصادى بانک جهانى و صندوق بین‏المللى پول را عمل بکند، همین‏طور هم خواهد شد.

خود این بانک جهانى و صندوق بین‏المللى هم یکى از بخشها و قطعه‏هاى این پازل بزرگند. این خیلى خطرناک است که سر رشته‏ى تحولات جهانى دست باندهاى قدرت بین‏المللى باشد؛ که امروز هست. اینها صهیونیستها و سرمایه‏دارهایند و عمدتاً هم در امریکا و در اروپایند. این دو، سه نکته در باب تحول بود. پس، از تحول نباید گریخت؛ نباید ترسید و نباید آن را با هرج و مرج و آنارشیسم اشتباه کرد. تحول خوب است و لازم است.

حرف اصلى ما امروز این است که نه با توقف در گذشته و سرکوب نوآورى مى‏توان به جایى رسید، نه با رهاسازى و شالوده‏شکنى و هرج و مرجِ اقتصادى و عقیدتى و فرهنگى مى‏توان به جایى رسید؛ هر دو غلط است. آزادى فکر؛ همان نهضت آزادفکرى که ما دو، سه سال قبل مطرح کردیم و البته دانشجوها هم استقبال کردند؛ اما عملاً آن کارى را که من گفته بودم، انجام نشده است؛ نه در حوزه، نه در دانشگاه. من گفتم کرسیهاى آزاداندیشى بگذارید. البته حالا اینجا الان یادم آمد که در گزارشهاى مربوط به دانشگاههاى سمنان خواندم که خوشبختانه مجموعه‏هاى فعال دانشجویى در سمنان با همدیگر مناظرات آزاد دارند. اگر این گزارش که به من دادند، دقیق باشد، بسیار چیز مثبت و خوبى است.

آزاد اندیشی !

مسئله‏ى آزاداندیشى‏اى که ما گفتیم، ناظر به این است. باید راه آزاد اندیشى و نوآورى و تحول را باز گذاشت، منتها آن را مدیریت کرد تا به ساختارشکنى و شالوده‏شکنى و بر هم زدن پایه‏هاى هویت ملى نینجامد. این کار، مدیریت صحیح لازم دارد. چه کسى باید مدیریت کند؟ نگاهها فوراً مى‏رود به سمت دولت و وزارت علوم و...؛ نه، مدیریتش با نخبگان است؛ با خود شماست؛ با اساتید فعال، دانشجوى فعال و مجموعه‏هاى فعال دانشجویى. حواستان جمع باشد! دنبال حرف نو و پیدا کردن حرف نو حرکت کنید؛ اما مراقب باشید که این حرف نو در کدام جهت دارد حرکت مى‏کند؛ در جهت تخریب یا در جهت ترمیم و تکمیل؛ اینها با هم تفاوت دارد. این وظیفه‏اى است به عهده‏ى خود شماها. امثال بنده که مسئول هستیم؛ البته مسئولیتهایى داریم و شکى نیست در این زمینه‏ها؛ اما کار، کارِ خود شماهاست. گمان نکنید که نهضت آزاداندیشى و حرکت تحول و شجاعت در کارهاى گوناگون را، به جاى شما که دانشجو هستید یا محقق هستید یا استاد هستید، ممکن است مسئولان دولتى یا بنده بیاییم انجام بدهیم؛ نه، من نقشم این است که بیایم بگویم این کار را خوب است بکنیم. نهضت نرم‏افزارى و جنبش نرم‏افزارى و نهضت تولید علم را ما مطرح کردیم؛ الان حدود ده سال مى‏گذرد و امروز یک غوغایى راه افتاده است. چه کسى این را راه انداخته؟ من که یک کلمه بیشتر نگفتم. این کار را شما کردید؛ محقق ما، جوان ما و استاد ما؛ تحول از این قبیل است.

وظیفه‏ى نخبگان فکرى و فرهنگى جامعه و حوزه و دانشگاه، مدیریت این تحول است. نه باید تحولات را سرکوب کرد، نه باید تسلیم هر تحولى شد. خوب، این تحول براى چیست؟ براى پیشرفت. پیشرفت چیست؟ باید آن را معنا کنیم.

پیشرفت چیست؟
اولاً این سؤال را باید از خودمان بکنیم: پیشرفت چیست؟ اگر سؤال نکنیم که پیشرفت چیست، پیداست به فکر پیشرفت نیستیم. بنابراین، باید اول این سؤال را از خودمان بکنیم و به دنبال پاسخش حرکت بکنیم تا آن را پیدا بکنیم.

اینکه «پیشرفت چیست؟» حرفهاى گوناگونى در سطح دنیا مطرح است. همه‏جور حرفى هست؛ نسخه‏هاى قلابى، توصیه‏هاى متناقض، عجیب و غریب و بعضاً خائنانه، که این بلایى بود که در آغاز شروع مدرن‏سازى کشور به جان ما ایرانیها افتاد. اول که نشانه‏هاى پیشرفت اروپایى براى ایرانیها معلوم شد، کم کم به فکر افتادند که ببینند در اروپا، در آن طرف دنیا، چه خبراست؛ قبل از آن، اصلاً خبر نداشتند که در دنیا چه خبر است! سلاطین قاجارى آنقدر گرفتار حرمسراها و سفره‏خانه‏ها و گرفتاریهاى شخصى و مسائل بى‏ارزش خودشان بودند که اصلاً از اینکه در دنیا چه دارد مى‏گذرد، خبر نداشتند. رنسانس چه بود؟ چطور به وجود آمد؟ چرا به وجود آمد؟ نتیجه‏اش چه شد؟ اصلاً این قضایا را تا دوران فتحعلى شاه و بعد از آن ملتفت نبودند! بعد که جنگ ایران و روس شد و دستگاه قاجارى به واسطه‏ى سلاحهاى پیشرفته‏ى روسها - که آن روز از امکانات جدید و سلاحهایى که براى خودشان ساخته بودند، بهره بردند - تو دهنى محکمى خورد، تازه کسانى را به اروپا فرستادند و سفراى اروپایى هم که در ایران زندگى مى‏کردند، دست و پایى باز کردند. پیغام‏آورها و مأموران ویژه‏اى هم براى زمینه‏سازى نفوذ سیاسى به ایران گسیل شدند و با روشهاى خودشان به ایران آمدند. اولین کسانى که با موج به اصطلاح مدرنیته مواجه شدند، چه کسانى بودند؟ شاهزاده‏ها، رجال دربار قاجارى و شخصیتهاى متنفذ سیاسى آن روز. عامه‏ى مردم که خبرى نداشتند، علما که اطلاعى نداشتند و دیگران که چیزى نمى‏دانستند. اینها هم به جز خیلى افراد معدود، عموماً - تقریباً مى‏شود گفت بدون استثنا - در مواجهه‏ى با این فرهنگ و پیشرفتهاى غربى مات و مبهوت شدند؛ دست و پاى خودشان را گم کردند و نتوانستند ذهن و عقل خودشان را به کار بگیرند و از پیشرفت طرف مقابل، به فکر پیشرفت خود بیفتند. نتیجه چه شد؟ نتیجه این شد که در دوران مشروطیت و بعد از استقرار آن، روشنفکرهاى درجه‏ى اول ما عقیده‏شان این شد که اگر ایران بخواهد پیشرفت کند، باید از فرق سرتا پا غربىِ کامل بشود! این، یعنى تقلید محض. و همین‏طور هم عمل کردند و این روند تا حکومت پهلوى ادامه داشت.

حکومت پهلوى آمد این را برنامه‏ریزى کرد تا با سرعت بیشترى این کار انجام بگیرد. به آن مقدارى که در دوره‏ى قاجار بود، قانع نبودند. پهلوى را براى این سرِ کار آوردند؛ چند تا روشنفکرِ دست‏نشانده‏ى مورد اعتماد خودشان از ایرانیهاى تحت تأثیر غرب را هم به عنوان عناصر فرهنگى، دور و برِ آن گذاشتند تا همین کار را بکنند. مسئله‏ى کشف حجاب، مسئله‏ى تغییر لباس و مسئله‏ى حذف کردن نشانه‏هاى ایرانىِ اسم: میرزا، سید، خان، آقا، دادن امتیازات فراوان در زمینه‏هاى نفت و آوردن مستشارهاى خارجى - که روز به روز هم بیشتر شد - از این قبیل است. بعد هم که - انگلیسیها رضاخان را کنار گذاشتند، در دوره‏ى بعد، امریکاییها از سال 1332 همه کاره‏ى کشور شدند؛ این سرگذشت تحولات ما در دوران طاغوت است که با همان مدیریت خطرناک که گفتم، به سمت نابود کردن اصالتها رفت. اى کاش در مقابل چیزى مى‏گرفتند! نه، هیچ چیز هم نگرفتند. یعنى ایرانیها در طول سالهاى متمادى - بیش از شصت، هفتاد سال - که در اختیار انگلیسیها و غربیها بودند، این قدرت را پیدا نکردند که مثلاً یک مرکز تحقیقات علمى در کشور به وجود آورند که ظرف پنجاه سال دو تا اختراع درست کند؛ دانشمندانى را تربیت کنند که دو، سه تا کشف جدید علمى بکنند؛ یعنى اینها این اندازه از غرب استفاده نکردند. آنها چه مى‏خواستند؟ مصرف کننده مى‏خواستند. مصرف کننده‏ى اقتصادى‏اى که به طور طبیعى با خودش مصرف فرهنگى و تسلیم سیاسى را هم همراه دارد. آنها این را مى‏خواستند؛ اینها هم راحت تسلیم شدند و دادند. همه‏ى این تشنجها، درگیریها و چالشهایى که شما در دوران حکومت قاجاریه از زمان تنباکو تا دوران رضا خان و تا بعد از آن مى‏بینید که بین جبهه‏اى از مؤمنین به رهبرى علما از یک طرف و حکام جائر از یک طرف انجام گرفت، نشئت گرفته از این قضیه است. در قضیه‏ى امتیاز «رژى»، میرزاى شیرازى در مقابل دادن امتیازِ مفت و مجانىِ یک منبع درآمد بزرگ در کشور به غربیها و خارجیها، مخالفت کرد. در قضیه‏ى امتیاز «رویتر» همین‏طور، و در قضیه‏ى قراردادِ 99 - قرارداد معروف به «قرارداد وثوق الدوله» که در واقع طبق آن، همه‏ى کشور را به دست انگلیسها مى‏دادند - هم همین طور بود، که مدرس، آن روحانى برجسته، مخالفت کرد.

در قضیه‏ى ملى شدن صنعت نفت هم که مرحوم آقاى کاشانى (رضوان اللَّه علیه) دخالت کرد، همین طور بود. این چالشهایى که علما با حکام دورانهاى مختلف داشتند - که مردم و بسیارى از روشنفکرها هم با اینها همراهى کردند - همه در این مرز است؛ مرز منافع ملى، و آن طرف هم که تحول ناشى از اراده و تصمیم‏گیرى قدرتهاى بیگانه‏است. پس نسخه‏هاى پیشرفت و نسخه‏هاى غربى و بیگانه، بعضاً حتّى خائنانه است.

براى اینکه ما بتوانیم نسخه‏ى درست پیشرفت را پیدا کنیم، چه لازم داریم؟ بحث نظرى. این، یکى از آن کارهایى است که شماها باید بکنید. پیشرفتِ یک کشور چیست؟ البته مقصودم این نیست که در بحثهاى ذهنى و باز بیفتیم و همین‏طور خودمان را معطل مباحث ذهنى بکنیم؛ مباحث تئوریکِ بدون توجه به خارج و واقعیات؛ نه، اینها را نمى‏خواهم، این غلط است. مثل اینکه در باب تهاجم فرهنگى ما یک روزى گفتیم دارد تهاجم فرهنگى انجام مى‏گیرد. این صحبتِ دوازده، سیزده سال قبل است. اگر از من مى‏خواستند که تهاجم فرهنگى را نشان بدهم، من که با چشم خودم کأنّه دارم تهاجم فرهنگى را مى‏بینم، مى‏توانستم موارد را نشان بدهم. در چندین سخنرانى نشان هم دادم؛ اما بعضیها شروع کردند به انکار تهاجم فرهنگى! و گفتند: نه آقا، چنین چیزى وجود ندارد!

بنده به یاد بنى‏صدر افتادم. در اول جنگ تحمیلى عراق، دلسوزهاى محلى مى‏آمدند و مى‏گفتند عراقیها به خاک ما حمله کردند؛ به مرز ما نفوذ و تجاوز کردند. ما به بنى صدر مى‏گفتیم: رئیس جمهور! شما چه خبر دارید؟ مى‏گویند عراقیها حمله کردند؛ مى‏گفت دروغ مى‏گویند؛ این سپاه براى اینکه خودش امکانات دست و پا کند، این حرفها را مى‏زند! آنها را متهم مى‏کردند. بعد هم به دهلران رفت - که هنوز آن وقت دهلران را نگرفته بودند - ایستاد و مصاحبه کرد؛ گفت: من الان در دهلرانم؛ مى‏گویند عراقیها آمده‏اند؛ عراقیها کجایند؟! از دهلران بیرون آمد و دو ساعت بعد دهلران به وسیله‏ى عراقیها تصرف شد. نمى‏شود که واقعیات را با چشم روى هم گذاشتن انکار کرد.

پادشاهِ معاصر حافظ ، شاه شیخ ابواسحاق - که البته شاه بود، اما شیخ نبود؛ اسمش شیخ ابواسحاق است - یک جوان خوشگذرانِ خوش قیافه بود که از شعرهاى حافظ فهمیده مى‏شود که به او خیلى علاقه داشته، وقتى امیر مبارزالدین آمده بود اطراف بیابانهاى شیراز اردو زده بود و داشت خودش را آماده‏ى حمله‏ى به شیراز مى‏کرد، این حاکم بدبختِ شیراز که غرقِ در عیش و نوش خودش بود، خبر نداشت، وزیرش هم جرئت نمى‏کرد به او چیزى بگوید. اگر چیزى مى‏گفتند، مى‏گفت شماها بیخود مى‏گویید. وزیرش یک روز تدبیرى اندیشید و مثلاً گفت: جناب اعلى حضرت مایل نیستید که در این فصل بهار، بالاى پشت بام برویم و این بیابان را نگاهى بکنیم و از این سبزه‏ى بیابان استفاده‏اى بکنیم؟ آن هم که چنین آدمى بود، گفت: چرا؛ برویم. بالاى پشت بام قصر رفت، نگاه کرد و دید در بیابان اردو زده‏اند. گفت: اینها چیست؟ گفت: اردوى مبارزالدین کرمانى است؛ آمده پدر شما و همه‏ى دربارتان را در بیاورد. به این بهانه و تدبیر، وجود دشمن را به او نشان داد. بعضى این‏طورى‏اند؛ چشمشان را روى هم مى‏گذارند؛ گفتند تهاجم فرهنگى نیست. بعد که قبول کردند تهاجم فرهنگى هست، به دنبال بحثهاى ذهنى رفتند! «تهاجم یعنى چه؟»، «فرهنگ یعنى چه؟»، «فرهنگى چه چیزهایى را شامل مى‏شود و چه چیزهایى را شامل نمى‏شود؟» ما به اینها چه کار داریم؟! نقل مى‏کنند قدیمها که در یک شهرى، یک سینما درست کرده بودند؛ یک عده‏اى رفتند پیش عالِم شهر - که آدم گوشه‏گیرى بود - تا وادارش کنند که با این سینما مخالفت کند. گفتند: آقا! در این شهر سینما ساخته‏اند، شما یک اقدامى بکنید. عالِم یک فکرى کرد، گفت: حالا ببینیم این سى‏نُماست یا سى‏نَماست یا سى‏نِماست! کدام درست است؟! بنا کردند بحث نظرى کردن که ضبط لفظ سینما را پیدا کنند! بنده طرفدار بحثهاى نظرىِ این طورى نیستم که برویم در آنها غرق بشویم؛ اما به هر حال باید بحثهاى نظرى انجام بگیرد تا معلوم شود که پیشرفت به چیست.

الگوى پیشرفت چیست؟

«تعیین الگوى پیشرفت» هم لازم است. الگوى پیشرفت چیست؟ ما باید این را مشخص کنیم. اگر این را مشخص کنیم، آن وقت در برنامه‏ریزیها، اولویتها، تقدمها، برنامه‏ها، زمان‏بندیها، و سرمایه‏گذاریهاى ما اثر مى‏گذارد؛ به دنبال خود فرهنگ سازى مى‏آورد؛ در گفتگوى نخبگان خودش را نشان مى‏دهد و به ذهنیت عامه‏ى مردم سرریز مى‏شود؛ حتّى در صادرات و واردات کشور اثر مى‏گذارد؛ چه چیزى را از کجا وارد کنیم؟ چه چیزى را به کجا صادر کنیم؟

حالا مى‏خواهیم مشخص کنیم که پیشرفت چیست؟ تعریفهایى براى پیشرفت و کشور پیشرفته در دنیا معمول است؛ ما اغلب اینها را قبول داریم و رد نمى‏کنیم؛ مثلاً صنعتى شدن و فرا صنعتى شدن کشور؛ اینها دلیل پیشرفت است. خودکفایى؛ کشور در مسائل حیاتى و اساسى باید خودکفا باشد. نه اینکه از دیگران بکلى بى‏نیاز باشد، نه؛ اما اگر به کسى یا کشورى، در چیزى احتیاج دارد، طورى روابطش را تنظیم کند که اگر خواست آن را به دست آورد، دچار مشکل نشود؛ او هم چیزى داشته باشد که مورد نیاز آن کشور است؛ خودکفایى یعنى این. وفور تولیدات، وفور صادرات، افزایش بهره‏ورى، ارتقاء سطح سواد، ارتقاء سطح معلومات عمومى مردم، ارتقاء خدمات شهروندى، خدمت دادن به شهروندان، رشد نرخ عمر متوسط - به قول تعبیرات اخیر، امید به زندگى - اینها جزو نشانه‏هاى پیشرفت است و درست است. کاهش مرگ و میر کودکان، ریشه‏کنى بیماریهاى گوناگون در کشور، رشد ارتباطات و امثال اینها، شاخصهایى است که در دنیا براى یک کشور پیشرفته ذکر مى‏کنند و ما این شاخصها را رد نمى‏کنیم و قبول داریم. منتها توجه داشته باشید این شاخصها را وقتى که به ما تحویل مى‏دهند - به ما که تشکیل‏دهنده‏ى این شاخصها نیستیم - در لابه‏لاى آن، چیزهایى است که دیگر آنها جزو شاخصهاى پیشرفت و توسعه نیست؛ چیزهایى را به میان مى‏آورند که این صادر کردن فرهنگ مخالف با هویت و شخصیت ملى و میل براى وابسته کردن کشورهاست. آن کسانى که این شاخصها را تهیه و ارائه مى‏کنند، اگر چه غالباً دانشمندانند، اما بسیارى از آنان آدمهاى مستقلى نیستند؛ یعنى همان شبکه و همان ناتوى فرهنگى در مجموعه‏ى خود، بسیارى از این دانشمندان، متفکران، هنرمندان، ادبا و امثال اینها را هم دارد. با وجود همه‏ى اینها، اساس تحول باید بر «ملاحظه‏ى عناصر اصلى هویت ملى» قرار داده شود، که آرمانهاى اساسى و اصولى مهمترین آنهاست. من این را عرض مى‏کنم که صنعتى شدن، فرا صنعتى شدن، پیشرفت علمى، پیشرفت خدماتى و پیشرفتهاى بهداشتى و درمانى، باشد؛ اما اساس اینها باید حفظ هویت ملى باشد. اگر یک کشورى همه‏ى اینها را داشت، اما از لحاظ ملى، یک کشور بى‏هویتى بود، فرهنگش وابسته‏ى به دیگران بود، از گذشته و تاریخ خود هیچ بهره‏اى نداشت و نبرده بود، یا اگر گذشته‏اى داشت، آن گذشته را از چشمش دور نگه داشتند یا آن را در نظرش تحقیر کردند، این کشور مطلقاً پیشرفت نخواهد کرد؛ زیرا هویت ملى، اساس هر پیشرفتى است.

آنچه که ما در تحول، تحولى که با پیشرفت همراه است، مورد نظرمان است - که جا دارد که این جزو آرمانهاى ما باشد - مبارزه‏ى با فقر، مبارزه‏ى با تبعیض، مبارزه‏ى با بیمارى، مبارزه‏ى با جهل، مبارزه‏ى با ناامنى، مبارزه‏ى با بى‏قانونى، مدیریتها را به سطح علمى‏تر ارتقاء دادن، رفتار شهروندان را به سطوح منضبط ارتقاء دادن و انضباط اجتماعى، رشد امنیت، رشد ثروت ملى، رشد علم، رشد اقتدار ملى، رشد اخلاق و رشد عزت ملى است؛ همه‏ى اینها در این تحول و پیشرفت، به معناى صحیح دخالت دارند و ما اینها را پایه‏هاى اصلى مى‏دانیم. در کنار اینها، عشق به معنویت و ارتباط با خدا، مهمترین عاملى است که پیشرفت یک ملت را به معناى واقعى خودش تضمین مى‏کند؛ اگر این نشد، همه‏ى آنچه که دستاوردهاى به معناى عرفى و رایج جهانِ پیشرفته محسوب مى‏شود، ممکن است در راههاى غلطى مصرف شود. یعنى ممکن است یک کشور از لحاظ رفتارهاى اجتماعى‏اش منضبط، مؤدب و با اخلاق باشد، ثروت و علم را هم به دست بیاورد، اما در عین حال همین ثروت و علم، و همین انضباط مردمى خودش را براى نابود کردن یک ملت دیگر به کار گیرد. این غلط است؛ این در منطق ما درست نیست. علم خودش را به کار بگیرد براى ایجاد سلاحى مثل بمب اتم که وقتى یک جایى فرود افتاد، دیگر با گناه و بى گناه و مسلح و بچه‏ى کوچک و شیرخوار و انسانهاى مظلوم را نگاه نمى‏کند و فرقى نمى‏گذارد و همه را نابود مى‏کند. علمى که در این راه به کار بیفتد و کشورى که این را داشته باشد و تحولى که بخواهد به اینجا منتهى شود، مورد تأیید ما نیست و ما چنین تحولى را دوست نمى‏داریم.

خداپرستى، عشق به معنویت، عاطفه‏ى انسانى در هر تحولى، و عواطف و محبت در انسانها باید تقویت بشود و در این جهت باید راه برویم. آن تحول اجتماعى یا اقتصادى‏اى که انسانها را نسبت به هم بى‏تفاوت و بى‏محبت مى‏کند، ممدوح نیست؛ مذموم است. اگر شما مى‏شنوید که در برخى از کشورهاى غربى، فرزند و پدر در یک شهر زندگى مى‏کنند، اما فرزند از پدرش سال به سال احوالى نمى‏پرسد، خانواده‏ها دور هم جمع نمى‏شوند، کودکان از عطوفتهاى پدرانه و مادرانه برخوردار نمى‏شوند، زن و شوهرها جز به موجب یک قرارداد موقت - یک قرارداد قانونى بسته شده است - کنار هم نمى‏نشینند؛ زن یک جا کار دارد، مرد یک جا کار دارد، آخرِ کارِ این، ساعت هشت شب است، آخر کار آن، ساعت ده شب است، بعد یک قرار این با یک دوستى دارد، او قرار با یک همکارى دارد؛ اگر اینها را شما مى‏شنوید که در جایى هست و اگر اینها واقعیت دارد، اینها دیگر نشانه‏هاى پسرفت است. آن تحولى که به این چیزها بینجامد، مورد تأیید ما نیست. ما تحولى مى‏خواهیم که بین پدرها، مادرها، خانواده‏ها، فرزندان، دوستان و همسایگان الفت و محبت بیشتر به وجود آورد؛ تا چهل خانه آن طرفتر را شما همسایه‏ى خود بدانید؛ این خوب است. محیط، محیط تراحم و تعاطف باشد؛ همه‏ى افراد جامعه نسبت به همدیگر احساس مسئولیت کنند: «کلکم راع و کلکم مسؤول عن رعیته»؛ همه‏ى شما راعى هستید؛ یعنى رعایت کننده. همه‏ى شما مسئول از رعیت‏تان هستید؛ یعنى آن کسى که مورد رعایت شما باید قرار بگیرد. آن تحولى که در پیوندها و نظامات اجتماعى به یک چنین حقایقى منتهى بشود، آن پیشرفت است؛ پیشرفت مورد نظر اسلام و جمهورى اسلامى، این است. پیشرفتى که بر فردمحورى و اباحه‏ى لذاتى که انسان به طور مطلق دوست مى‏دارد، مبتنى باشد، پیشرفت نیست. دنیاى صنعتى غرب امروز بر این پایه استوار است: اباحه‏ى لذات ؛ هر لذتى که شرطش فقط این است که تعدى به دیگرى نباشد. هر چیزى که دوست مى‏دارى، مباح است؛ لذت‏جویى کن. براى همین هم است که مى‏بینید دیگر این تعبیرات شرم‏آورى که امروز وجود دارد، حتّى به سطح کلیساهاى آنها هم کشیده شده است! همجنس‏بازیها و کارهاى زشتى که اینها مى‏کنند، ارتباط و اختلاطهاى نامشروع و مستجهن جنسى که بین اینها رایج است، یک روز مخفى بود، همین‏طور بتدریج طورى شده که امروز یک چیز رایج شده است. دو، سه سال پیش از این، کشیش یک کلیسایى در امریکا اعلام کرد که من حاضرم دو تا همجنس را که مى‏خواهند با هم زندگى کنند، عقدشان را بخوانم! این همان لذت‏گرایى است. مى‏گوید از این خوشم مى‏آید، پس باید انجام بدهم. این ممنوع و مطرود است. ما این را پیشرفت نمى‏دانیم.

اقتدارى که مبتنى بر ظلم به ملتهاى دیگر و به بهاى پسرفت ملتهاى دیگر باشد، پیشرفت و تحولى که در خدمت یک طبقه‏ى خاص - طبقه‏ى سرمایه‏دار - باشد، که امروز در کشورهاى غربى این‏طور است، مورد نظر ما نیست. ثروت این کشورهایى که زیاد است، یعنى درآمد عمومى‏شان زیاد است - به تعبیر رایج، درآمد ناخالص ملى - چگونه توزیع مى‏شود؟ به هر کس چقدر و در مقابل چه مقدار کار، مى‏رسد؟ معمولاً اینها را نگفته مى‏گذارند. براى کسب معاش، زن و شوهر روز و شب کار کنند و توان نداشته باشند تا بتوانند زندگى خودشان را بگذرانند، اما در مقابل سرمایه‏داران بزرگ - راکفلرها و فوردها و آنهایى که حالا جدیداً در این میدان وارد شده‏اند - کوههایى از ثروت داشته باشند که نتوانند محاسبه کنند؛ اینها مورد نظر ما نیست. پیشرفتى که در خدمت طبقه‏ى سرمایه‏دارها باشد، پسرفت است. پیشرفتى که با باختن هویت مستقل ملى همراه باشد و انسان خودش را از دست بدهد، پیشرفت نیست.

تقلید، رایج شدن و پیشرفت تقلید، پیشرفت نیست. وابسته کردن اقتصاد، تقلیدى کردن علم، ترجمه گرایى در دانشگاه؛ که هر چه که آن طرف مرزها، مرزهاى غربى و کشورهاى اروپایى، گفته‏اند، ما همان را ترجمه کنیم و اگر کسى حرف زد، بگویند مخالف علم حرف مى‏زند؛ پیشرفت نیست و ما این را پیشرفت نمى‏دانیم. نه اینکه ترجمه را رد کنیم؛ من این را بارها در مجامع دانشگاهى گفته‏ام؛ نخیر، ترجمه هم خیلى خوب است؛ یاد گرفتن از دیگران خوب است؛ اما ترجمه کنیم تا بتوانیم خودمان به وجود آوریم. حرف دیگران را بفهمیم تا حرف نو به ذهن خود ما برسد؛ نه اینکه همیشه پاى حرف کهنه‏ى دیگران بمانیم. یک حرفى را در زمینه‏ى مسائل اجتماع