در قرآن همواره ايمان در كنار عمل صالح آمده است: «آمنوا و عملوا الصّالحات» ايمان و عمل صالح مانند نخ و سوزن هستند و به شرطى كارآيى دارند كه به هم متّصل باشند. با جدايى آنها از هم، چيزى دوخته نمى‏شود.
قرآن مى‏فرمايد: اگر خدا را دوست داريد، از پيامبر اطاعت كنيد: «اِن كنتُم تُحبّون اللّه فاتّبعونى»(سوره آل‏عمران، آيه 31)
بسيارند كسانى كه مى‏گويند: ايمان داريم ولى عمل نمى‏كنند، مى‏گويند: خدا را دوست داريم ولى با او حرف نمى‏زنند و نماز نمى‏خوانند، مى‏گويند: ولايت اميرالمؤمنين‏عليه السلام را به دل داريم، امّا در عمل هيچ شباهتى به آن حضرت ندارند، مى‏گويند: به امام زمان عليه السلام ايمان داريم، ولى سهم امام را كه بر آنان واجب است نمى‏پردازند، اگر به دنبال اين ادّعاها عمل و حركتى نباشد، بايد در صداقت خود شك كنيم.
در روزگار قديم كسانى را كه در جنگ‏ها اسير مى‏شدند به نام برده در بازار مى‏فروختند. شخصى به بازار برده‏فروشان آمد تا برده‏اى خريدارى كند. هر برده كه هنرى داشت گران‏تر بود. به سراغ برده‏اى رفت و ديد قيمت آن بسيار گران است. سبب را پرسيد، گفتند: او تشنه‏شناس است و مى‏فهمد چه كسى تشنه است.
خريدار علاقمند شد، او را خريد و به منزل آورد و دوستانش را دعوت و غذايى تهيّه كرد ولى سر سفره آب نگذاشت. مهمانان چند لقمه‏اى كه خوردند، يكى پس از ديگرى تقاضاى آب نمودند. برده تشنه شناس نگاهى به او مى‏كرد و مى‏گفت: دروغ مى‏گويد، او تشنه نيست. كم كم به تعداد تشنه‏ها اضافه شد و هركدام فرياد آب سردادند. امّا برده مى‏گفت: همه دروغ مى‏گويند. تا اينكه يك نفر از ميان آنان برخاست تا آبى تهيّه كند. برده گفت: اين شخص راست مى‏گويد، زيرا از جايش بلند شد و فقط داد و فرياد نكرد.
آرى، كسى در ادّعاى خود صادق است كه حركت و اقدامى كند. كسانى كه اهل عمل نيستند، در واقع مؤمن نيستند و تنها ادّعاى ايمان دارند.