مظهر عرفان آلمانی در سدههای میانه مایستر اکهارت است. ۷۵۰ سال از زمان تولد او میگذرد. عرفان او وحدت وجودی است. او جهان را یگانه میبیند و فرقی ذاتی میان آفریننده و آفریده نمیگذارد. کلیسا او را به کفرگویی متهم کرد.
«من به تازگی در این باره اندیشیدهام که آیا میخواهم از خدا چیزی را قبول یا تمنا کنم. در این مورد مایلم بسیار تأمل ورزم، زیرا آنجایی که من کسی هستم که از خدا چیزی را دریافت میکند، فروترو پستتر از او ایستادهام، همچون یک خدمتگزار یا بنده؛ و او خود با عطایش همچون یک سرور است. در زندگی جاودان نبایستی چنین [رابطهای میان ما] باشد.»
این تصور برابری و همگوهری با خدا و کوشش برای درکی از مراتب هستی که برگرفته از اختلاف در مراتب جامعهی انسانی نباشد، در سدههای میانه در اروپا با واکنشی از طر ف کلیسا مواجه میشد که شبیه آن را در قلمرو سلطهی اسلام از تکفیر منصور حلاج به خاطر گفتن "انا الحق" میشناسیم.
جملههایی به انتخاب کلیسا
گویندهی سخن بالا مایستر اکهارت (Meister Eckhart) است. این سخنان جزو آن ۱۳۲۹ جملهای است که کلیسا از میان نوشتههای او یا منسوب به او بیرون کشید و وی را بر پایهی آنها متهم به کفرگویی کرد.
برخی از گزیدههایی که کلیسا برای محکوم کردن مایستر اکهارت فراهم کرده، اینهایند:
«اگر کسی با ناسزای خودش کفرگویی کند، خدا را با این گناهش ستوده است. هر چه او بیشتر دشنام دهد و گناهان عظیمتری را مرتکب شود، پرتوانتر خدا را ستایش کرده است. حتا آن کسی که کفر میگوید، حمد خدا را میگوید.»
«هر کس این یا آن را تمنا کند، خواهان شر است به شکلی شرورانه، زیرا با این کارش خواهان نفی خیر و نفی خداست. و او خواهان آن است که خدا او را اجابت نکند.»
«انسانهایی که از پی هیچ چیزی نیستند، نه از پی کسب افتخار، نه از پی بهرهوری، نه از پی آنکه در درون از خود بگذرند؛ آنانی که به دنبال تقدس هم نیستند، پاداشی هم نمیخواهند، به سعادت اخروی هم فکر نمیکنند، و بر همهی این چیزها چشم میپوشند، و از جمله بر نفس خویش − تکریم خدا در وجود این گونه آدمیان است.»
«هر چه خدای پدر به پسر مولودش [عیسی مسیحی] در طبیعت انسانیاو داده است، به من نیز به تمامی داده است. من از دادهها چیزی را استثنا نمیکنم، نه یگانگی [با خدا] را نه تقدس را؛ او به من نیز داده است، هر آن چیزی را که به او عطا کرده است.»
«هر چه به سرشت خدایی تعلق دارد، به تمامی به انسان دادگر و خدایی نیز تعلق دارد. به این خاطر است که آن چه چنین انسانی برمیانگیزاند، همانند آن چیزی است که خدا برمیانگیزاند: او همراه با خدا آسمان و زمین را آفریده است؛ او شاهد کلام جاودان است و خدا نمیدانسته که بدون چنین انسانی چه میبایست کند.»
«خدا با هر فرقگذاریای بیگانه است، چه در مورد ماهیتش، چه با نظر به اشخاص. اثبات: ذات او یگانه است، و هر شخصی یگانه است و همانا این یگانه است که [آن] ذات است.»
زندگی استاد
اکهارت اهل هخهایم (Eckkart von Hochheim) مشهور به مایستر اکهارت در سال ۱۲۶۰ در ناحیهای در جوار شهر گوتا، که اینک در شرق آلمان جزو ایالت تورینگن است، متولد شده و در آوریل ۱۳۲۹ در جایی نامعلوم – شاید در آوینیو در جنوب فرانسهی امروزین یا در کلن − درگذشته است. او را مایستر(Meister) میگویند، چون دارای درجهی مگیستر (Magister) در الاهیات از دانشگاه پاریس بوده است. "مگیستر" در لاتین، که به آلمانی "مایستر" خوانده میشود، به معنای استاد است.
اکهارت در صومعهای متعلق به فرقهی دومینیکن آموزش ابتدایی عصر خود را گرفته و سپس در شهرهای مختلف به تحصیلات خود ادامه داده است. محتملا سالهایی را در کلن اقامت داشته و با آلبرت کبیر (Albertus Magnus)، که از فیلسوفان مهم قرون وسطاست، نشست و برخاست داشته است. او در پاریس نیز درس خوانده و از آنجا خود به کار تدریس پرداخته است.
مایستر اکهارت، در خدمت کلیسا، از این شهر به آن شهر رفته است. کار تدریس را بیشتر در کلن انجام داده است. در همین جاست که کلیسا علیه او پرونده میسازد. اتهام او کفرگویی است. پنج سالهی آخر عمر استاد به مرارت میگذرد، از این دادگاه به آن دادگاه، دفاع از خود در برابر این و آن مقام کلیسایی.
او پیش از آنکه کلیسا حکم نهایی خود را در مورد او صادر کند، درمیگذرد. محل دفن او مشخص نیست.
آثار او به لاتین و آلمانی هستند. آثار آلمانی عمدتا خطابههای او هستند که معلوم نیست شکل مکتوب آنها به قلم خود اوست یا شاگردان و شنوندگانش. این آثار به آلمانی جدید ترجمه شدهاند و از محبوبیت ویژهای برخوردارند.
سانسور کلیسایی باعث شد که آثار او انتشار وسیع پیدا نکنند. حتا به نظر میرسد که کسی مثل مارتین لوتر او را نمیشناخته است. در قرنهای هجدهم و نوزدهم است که علاقه به مایستر اکهارت بالا میگیرد و کوششهایی برای جمعآوری مجموعهی آثار او آغاز میشود. مجموعهی آثار مایستر اکهارت سرانجام در قرن بیستم چاپ میشود.
Last edited by yady on Tue Jan 19, 2010 12:14 pm; edited 1 time in total
«من به تازگی در این باره اندیشیدهام که آیا میخواهم از خدا چیزی را قبول یا تمنا کنم. در این مورد مایلم بسیار تأمل ورزم، زیرا آنجایی که من کسی هستم که از خدا چیزی را دریافت میکند، فروترو پستتر از او ایستادهام، همچون یک خدمتگزار یا بنده؛ و او خود با عطایش همچون یک سرور است. در زندگی جاودان نبایستی چنین [رابطهای میان ما] باشد.»
این تصور برابری و همگوهری با خدا و کوشش برای درکی از مراتب هستی که برگرفته از اختلاف در مراتب جامعهی انسانی نباشد، در سدههای میانه در اروپا با واکنشی از طر ف کلیسا مواجه میشد که شبیه آن را در قلمرو سلطهی اسلام از تکفیر منصور حلاج به خاطر گفتن "انا الحق" میشناسیم.
جملههایی به انتخاب کلیسا
گویندهی سخن بالا مایستر اکهارت (Meister Eckhart) است. این سخنان جزو آن ۱۳۲۹ جملهای است که کلیسا از میان نوشتههای او یا منسوب به او بیرون کشید و وی را بر پایهی آنها متهم به کفرگویی کرد.
برخی از گزیدههایی که کلیسا برای محکوم کردن مایستر اکهارت فراهم کرده، اینهایند:
«اگر کسی با ناسزای خودش کفرگویی کند، خدا را با این گناهش ستوده است. هر چه او بیشتر دشنام دهد و گناهان عظیمتری را مرتکب شود، پرتوانتر خدا را ستایش کرده است. حتا آن کسی که کفر میگوید، حمد خدا را میگوید.»
«هر کس این یا آن را تمنا کند، خواهان شر است به شکلی شرورانه، زیرا با این کارش خواهان نفی خیر و نفی خداست. و او خواهان آن است که خدا او را اجابت نکند.»
«انسانهایی که از پی هیچ چیزی نیستند، نه از پی کسب افتخار، نه از پی بهرهوری، نه از پی آنکه در درون از خود بگذرند؛ آنانی که به دنبال تقدس هم نیستند، پاداشی هم نمیخواهند، به سعادت اخروی هم فکر نمیکنند، و بر همهی این چیزها چشم میپوشند، و از جمله بر نفس خویش − تکریم خدا در وجود این گونه آدمیان است.»
«هر چه خدای پدر به پسر مولودش [عیسی مسیحی] در طبیعت انسانیاو داده است، به من نیز به تمامی داده است. من از دادهها چیزی را استثنا نمیکنم، نه یگانگی [با خدا] را نه تقدس را؛ او به من نیز داده است، هر آن چیزی را که به او عطا کرده است.»
«هر چه به سرشت خدایی تعلق دارد، به تمامی به انسان دادگر و خدایی نیز تعلق دارد. به این خاطر است که آن چه چنین انسانی برمیانگیزاند، همانند آن چیزی است که خدا برمیانگیزاند: او همراه با خدا آسمان و زمین را آفریده است؛ او شاهد کلام جاودان است و خدا نمیدانسته که بدون چنین انسانی چه میبایست کند.»
«خدا با هر فرقگذاریای بیگانه است، چه در مورد ماهیتش، چه با نظر به اشخاص. اثبات: ذات او یگانه است، و هر شخصی یگانه است و همانا این یگانه است که [آن] ذات است.»
زندگی استاد
اکهارت اهل هخهایم (Eckkart von Hochheim) مشهور به مایستر اکهارت در سال ۱۲۶۰ در ناحیهای در جوار شهر گوتا، که اینک در شرق آلمان جزو ایالت تورینگن است، متولد شده و در آوریل ۱۳۲۹ در جایی نامعلوم – شاید در آوینیو در جنوب فرانسهی امروزین یا در کلن − درگذشته است. او را مایستر(Meister) میگویند، چون دارای درجهی مگیستر (Magister) در الاهیات از دانشگاه پاریس بوده است. "مگیستر" در لاتین، که به آلمانی "مایستر" خوانده میشود، به معنای استاد است.
اکهارت در صومعهای متعلق به فرقهی دومینیکن آموزش ابتدایی عصر خود را گرفته و سپس در شهرهای مختلف به تحصیلات خود ادامه داده است. محتملا سالهایی را در کلن اقامت داشته و با آلبرت کبیر (Albertus Magnus)، که از فیلسوفان مهم قرون وسطاست، نشست و برخاست داشته است. او در پاریس نیز درس خوانده و از آنجا خود به کار تدریس پرداخته است.
مایستر اکهارت، در خدمت کلیسا، از این شهر به آن شهر رفته است. کار تدریس را بیشتر در کلن انجام داده است. در همین جاست که کلیسا علیه او پرونده میسازد. اتهام او کفرگویی است. پنج سالهی آخر عمر استاد به مرارت میگذرد، از این دادگاه به آن دادگاه، دفاع از خود در برابر این و آن مقام کلیسایی.
او پیش از آنکه کلیسا حکم نهایی خود را در مورد او صادر کند، درمیگذرد. محل دفن او مشخص نیست.
آثار او به لاتین و آلمانی هستند. آثار آلمانی عمدتا خطابههای او هستند که معلوم نیست شکل مکتوب آنها به قلم خود اوست یا شاگردان و شنوندگانش. این آثار به آلمانی جدید ترجمه شدهاند و از محبوبیت ویژهای برخوردارند.
سانسور کلیسایی باعث شد که آثار او انتشار وسیع پیدا نکنند. حتا به نظر میرسد که کسی مثل مارتین لوتر او را نمیشناخته است. در قرنهای هجدهم و نوزدهم است که علاقه به مایستر اکهارت بالا میگیرد و کوششهایی برای جمعآوری مجموعهی آثار او آغاز میشود. مجموعهی آثار مایستر اکهارت سرانجام در قرن بیستم چاپ میشود.
Last edited by yady on Tue Jan 19, 2010 12:14 pm; edited 1 time in total