من از تردید می آیم
زشهرمردم بیگانه اما در کنار هم
همان جا که غلاف خنجرش پشت رفیقان است!
نگاهی نیست در دیده وگرهم هست از روی محبت نیست
« من اینجا بس دلم تنگ است »
من از تکرار بی شرمانه لبخند اجباری دلم تنگ است
ازاین خودخواهی مفرط
ازاین کالامداری "تن فروشی"خودفروشی
دلم می گیرد از فرجام انسان:از ملک تا خاک " از خاک ...
«به کجا چنین شتابان؟»
در این دنیای پرزرق و نقاب
دراین عصر متمدن حجری
من از افکار هابیلی این مردم سخت بیزارم
من از شهری که منصورش سر دار است گریزانم
من از فقدان حافظ "فردوسی "خیام
من از فقدان درک عشق و احساس و خدا سخت دلتنگم
«آدم اینجا تنهاست»
هیچکس نیست بگوید جرم من نیست اگر
قرنها طی شد و دیگر مولوی تکرار نشد
جرم من نیست که علم و اتم و هوا فضا
میکلانژ و بتهوون ٬ سعدی و عطار نساخت!
من پر از دغدغه ام
من پراز دغدغه سهرابم :
«آب را گل نکنیم ٬٬ ساده باشیم چه در زیر درخت٬ چه در باجه بانک»
من پر از خواستنم ٬ همان رازی که«م.امید»بر کتیبه اش منقوش کرده است
من پر از میل گذشتن « از تراز خاک پست»م همچو شاملو
من به زاییدن خود نزدیکم !
[You must be registered and logged in to see this link.][You must be registered and logged in to see this image.]