کسانی راخدا لج کرده باشون... نمیشه کرد از تریاک سواشون
میشینند جایی که هیچکس نبینه...جاشون تو پستویه یازیر زمینه
میشینن میکشن تا فول میشند...خوش بش میکنند شنگول میشند
به هر بستی نوایی ساز دارند...سخن از هردری اغاز دارند
یکیش دم میزند از زور بازو ...یکی نادیده میگفت سّر خواجو
یکی هفت لشکری میکرد حکایت... اشار داشت بریز چای سی کاکایت
بزرگی ز ان میان رآس قماش بود ...سر ناز می کشید کارش یواش بود
سوزن قفلی که بستی روی اون بود...مثال تابلو رسم الفنون بود
نخ سیمی که رو شعله ای چراغ بود...قلم نی بود او انگار نقاش بود
سیمی میزد رویش به ان یواشی...گوی که سالهاست استاد نقاشی
اشارت میکنم ای مرد ناشی...دوانچی شرم داشت از این نقاشی
نمی دانی دراین امواج اوهام ...کجاست اغاز و پایان و سرانجام
چنان بادود ودم محشور باشنند... حقیقت را ندیده کور باشند
الهی روز بد روز خماری... تبت بالا بگیرد چون بخاری
زه بی پولی تو که تریاک نداری... تنت درد دارد و خوابی نداری
میری پیش رفیق جون جونی دوش... که شاید بکند درد تورا گوش
میری در خانه شان به یک بهانه... گوشات سرخ می شود چون هندوانه
میگی رفیق اگر یذره داری... بده به من که مردم از خماری
رفیق یک دل و یک دونه دوش... تورا خط زده از خاطر فراموش
میگه جان سبیلت من ندارم ... نظر بنما ببین من خود خمارم
نه شام خوردی نه ناشتا نه نهاری... انگار تو را گزیده ترکه ماری
از سرودهای حیران
میشینند جایی که هیچکس نبینه...جاشون تو پستویه یازیر زمینه
میشینن میکشن تا فول میشند...خوش بش میکنند شنگول میشند
به هر بستی نوایی ساز دارند...سخن از هردری اغاز دارند
یکیش دم میزند از زور بازو ...یکی نادیده میگفت سّر خواجو
یکی هفت لشکری میکرد حکایت... اشار داشت بریز چای سی کاکایت
بزرگی ز ان میان رآس قماش بود ...سر ناز می کشید کارش یواش بود
سوزن قفلی که بستی روی اون بود...مثال تابلو رسم الفنون بود
نخ سیمی که رو شعله ای چراغ بود...قلم نی بود او انگار نقاش بود
سیمی میزد رویش به ان یواشی...گوی که سالهاست استاد نقاشی
اشارت میکنم ای مرد ناشی...دوانچی شرم داشت از این نقاشی
نمی دانی دراین امواج اوهام ...کجاست اغاز و پایان و سرانجام
چنان بادود ودم محشور باشنند... حقیقت را ندیده کور باشند
الهی روز بد روز خماری... تبت بالا بگیرد چون بخاری
زه بی پولی تو که تریاک نداری... تنت درد دارد و خوابی نداری
میری پیش رفیق جون جونی دوش... که شاید بکند درد تورا گوش
میری در خانه شان به یک بهانه... گوشات سرخ می شود چون هندوانه
میگی رفیق اگر یذره داری... بده به من که مردم از خماری
رفیق یک دل و یک دونه دوش... تورا خط زده از خاطر فراموش
میگه جان سبیلت من ندارم ... نظر بنما ببین من خود خمارم
نه شام خوردی نه ناشتا نه نهاری... انگار تو را گزیده ترکه ماری
از سرودهای حیران