آقاي وزير جديد وزارت مفخم فرهنگ و ارشاد اسلامي دولت فخيمه

سلام

من اهل تعامل هستم و اين نامه را براي شما مي نويسم، به چهار دليل؛

يک- اگر من شرايط آقاي... را داشتم حتماً با معاون و شخص رئيس جمهور ديدار خصوصي مي کردم تا مشکلم حل شود.

دو- الان ديپلماسي مملکت بر پيک بادپا استوار است و همه دارند براي هم نامه مي نويسند.

سه- شما به هر حال وزير فرهنگي. آدم که مشکل فرهنگي داشته باشد اول به وزير رو بزند بهتر از اين است که برود دادگاه عريضه بنويسد،

چهار- اگر براي شما نامه ننويسم چه کار کنم؟ بنويسم و چاپ نکنم؟ نمي شود که.

آقاي وزير

بنده تا به حال دو کتاب مستقل (يک مجموعه داستان و يک مجموعه طنز) و يک کتاب به عنوان مولف همکار (درباره طنز و کاريکاتور) منتشر کرده ام. يک مجموعه طنز، يک مجموعه داستان کوتاه، يک رمان و يک داستان کودک هم دست ناشر دارم که شايد تا الان براي گرفتن مجوز به وزارت متبوع شما فرستاده شده باشد يا مشغول صفحه آرايي باشد يا شايد هم مثل هر کتاب ديگري در خواب زمستاني چندماهه «بررسي»، لاي پرونده يي بدن نحيف و کاغذي شان از خستگي کوفته شده باشد. در چند کتاب ديگر هم چند تک اثر از من کنار ديگراني منتشر شده است. اينها را براي اين بازگو کردم که آقاي وزير بداند مثلاً من همين الان از اتوبوس پياده نشده ام و از ترمينال دربست نگرفته ام تا اينجا و خلاصه کار و بارم همين روزنامه نگاري و نوشتن کتاب است. بروم سر اصل قضيه. آقاي وزير، از قديم هم گفته اند و در کتاب هاي آداب زناشويي و همسرداري (که اين قبيل کتاب ها با مجوز همان وزارتخانه در رنگ ها و اندازه هاي مختلف بارها و بارها منتشر و تجديد چاپ مي شود) هم آمده است که اگر مردي نسبت به عيال يا عيالي نسبت به همسرش سرد بود و نخواست يا نتوانست شادي شان را با هم تقسيم کنند، يا در شادي هم سهيم شوند، بهتر است و پسنديده تر است و منصفانه تر و انساني تر است که با روي خوش و ذره ذره جواب منفي به ديگري بدهد يا دست رد به سينه طرف مقابل بزند. (البته اگر همين ترکيب «دست رد به سينه کسي زدن» را در کتابي بنويسيم لابد دوستان تذکر مي دهند و زير محل قرارگيري دست، خط قرمز مي کشند.) حالا و با اين اوصاف، اگر قرار باشد به صاحب اثري اعلام کنند کتابش با حذف، اصلاح، تغيير، تعديل و اينها مواجه شده است، پسنديده است که محترمانه گفته شود و يکباره و از اساس، کل اثر لغو مجوز نشود. اما برادر من، چطور مي شود يک کتاب را در يک حرکت و بعد از مدت ها دست دست کردن «غيرقابل چاپ» اعلام کرد آن هم کتابي که مجموعه يي است از يادداشت هاي منتشرشده در يک روزنامه سراسري؟ آقاي وزير، نمي دانم شما خواننده اعتماد ملي بوديد يا نه. و نمي دانم ستون فال قهوه را مي خوانديد يا نه. و نمي دانم اگر طنزهاي من را خوانده ايد خنديده ايد يا نخنديده ايد. اگر خنديده ايد که قضيه حل است و چاپ کتابش خلق خدا را مي خنداند. اگر هم نخوانده ايد و نخنديده ايد هم که اصلاً مشکلي نيست، بهتر است کتاب چاپ شود و شما يک نسخه اش را بگذاريد در جيب کاپشن يا کت تان و هر وقت جلسه و سفر و بازديد سرزده نداشتيد، با خواندن آن طنزها بخنديد، چون خنده بر هر درد بي درمان دواست و با اين دوا و درمان کردن، ممکن است وزارت متبوع تان هم به سمت شاد کردن دل مردم و هنرمندان و نويسندگان ميل پيدا کند. آقاي رئيس فرهنگ، من دل نگراني ام اين بود که دولت عوض شود و نتيجه انتخابات طور ديگري اعلام شود و مثلاً آقا ميرحسين يا آقا کروبي رئيس جمهور شوند چون اگر آنها رئيس جمهور بودند به حتم وزارت ارشادشان به ستون «فال قهوه» مجوز کتاب نمي داد تا مبادا کارشان ريختن نمک بر زخم دولتي هاي پيش از خود تعبير شود. اما از اين تعجب مي کنم که دولت همان دولت است و بدنه دولت هم همان. پس چطور طنزي که در همين دولت نوشته شده و به عملکرد همين دوره پرداخته است، در همين دوره و با همين سياست ها مجوز نمي گيرد؟ اصلاً درست است که من اين نوشته ها را نگه دارم تا بعدها چاپ کنم؟ مردم نمي گويند اين دولت که شعار نقدپذيري و شفافيت و آزادي بيان و از اين دست چيزها مي دهد، به يک کتاب طنز مجوز نداد؟ من جواب مردم را چه بدهم؟ اگر گفتند توي کتابت مگر چه بوده، چه بگويم؟ بگويم نوشته هاي ضاله بوده؟ نوشته هاي شيطاني بوده؟ بد نيست بگويم مجموعه يادداشت هاي طنزي بوده که يک بار قبل تر، بدون آنکه به جاي خاصي بربخورد، در مطبوعات منتشر شده بوده؟ شما اگر جواب من را بدهيد من هم جواب مردم را مي دهم. از خدا پنهان نيست از مردم چه پنهان، من هم مثل شما دغدغه پاسخگويي به مردم را دارم.

---

آقاي وزير، يک نفر داشت خميازه مي کشيد يک نفر ديگر گفت «حالا که دهانت باز است احمدآقا رو هم صدا کن،» حالا که من اين نامه را براي حل شدن مشکل مجوز انتشار کتاب «فال قهوه» / انتشارات روزنه / تاريخ انتشار 1388 نوشتم، و با شما وزير محترم فرهنگ و ارشاد، آشنايي به هم زده ام و کلي با هم از اول اين نامه تا آخرش درد دل فرهنگي کرده ايم و خنديده ايم و گريه کرده ايم. مي خواهم بگويم اگر هنوز گزارش کتاب هاي لغو مجوزي اين سال ها را روي ميزتان نگذاشته اند، بخواهيد تا فردا آن را برايتان بياورند و يک نگاهي بهش بيندازيد. راستش خيلي کتاب ها و خيلي نويسنده ها، مثل مردم اين سرزمين، هنوز به فردا اميد دارند و منتظر يک گشايش ساده اند.

---

در پايان نامه اگر از حال من خواسته باشيد، بايد بگويم من خوبم و به همراه اهالي فرهنگ منتظر پاسخ شما مي مانم.



ارادتمند

پوریا عالمی