در نبود پدر ...
پدر آن تيشه كه بر خاك تو زد دست اجل تيشه اي بود كه شد باعث ويراني من
يوسفت نام نهادند و به گرگت دادند گرگ مرگ تو شد اي يوسف كنعاني من
مه گردون ادب بودي و در خاك شدي خاك زندان تو گشت اي مه زنداني من
از ندانستن من دزد و قضا آگه بود چو تو را برد بخنديد به ناداني من
آنكه در زير زمين داد سروسامانت كاش مي خورد غم بي سروساماني من
به سر خاك تو رفتم ، خط پاكش خواندم آه از اين خط كه نوشتند به پيشاني من
رفتي و روز مرا تيرتر از شب كردي بي تو در ظلمتم اي ديده نوراني من
بي تو اشك و غم و حسرت همه مهمان منند قدمي رنجه كن از مهر ، به مهماني من
من كه قدر گهر پاك تو مي دانستم زچه مفقود شدي اي گهر كاني من
من يكي مرغ غزل خوان تو بودم ، چه فتاد كه دگر گوش ندادي به نوا خواني من