ستون جمعه، تعطيل شد، گفتند تند و تيز است و بايد فيتيله را پايين بکشي و ما هم کرکره پايين بکش نبوديم و خلاصه در نهايت درش را تخته کرديم. حالا به ميمنت نمايشگاه مطبوعات ستون جديدي راه انداخته ايم که نمي دانم عمرش با پايان عمر نمايشگاه تمام مي شود يا ادامه خواهد داشت. اسم ستون جديد «شش گانه» است.

يک روز و روزگاري، مردي، شش پسر داشت. آنها را جمع کرد تا نصيحت شان کند. به هر کدام هم گفت با خودش چند تکه چوب بياورد. وقتي جمع شدند ديد هيچ کدام چوب نياورده اند. دليلش را با تعجب و حيرت از پسرانش پرسيد، چراکه نگران بود به اين شکل تاريخ ادبيات و قصص دچار تغيير و بلکه تحريف شود.

اولي گفت؛ چوب نياوردن من نشانه آزادي است، پدر گفت چه ربطي دارد؟ پسر جواب داد چطور پناهنده شدن دختر کلهر نشانه آزادي است. تعطيل کردن آرمان و فرهنگ آشتي و تحليل امروز نشانه آزادي است، آن وقت چوب من نمي تواند نشانه آزادي باشد؟، بيشتر هم گير بدهي مي گويم؛ «اين 63 درصد که مي گن کو؟،»

دومي گفت؛ چوب نياوردن من چيز مهمي نيست بلکه هيچ اهميتي ندارد. پدر گفت چطور؟ جواب داد چطور ترک جلسه سخنراني احمدي نژاد توسط اکثر سران کشورهاي دنيا هيچ اهميتي ندارد، آن وقت يک تکه چوب من که آخرش هم مي خواهي بشکني و تازه قصه اش هم تکراري است، حائز اهميت شده است؟،

سومي گفت؛ من چوب آورده ام، پدرش گفت چيزي دستت نيست که، جواب داد نخير، آورده ام، اسناد و مدارکش هم موجود است،

چهارمي گفت؛ به جاي اينکه از من سوال کني عجالتاً خودت جواب بده «اين 63 درصد که مي گن کو؟»

پنجمي گفت؛ من چوب نياوردم چون شنيده بودم محمدعلي ابطحي در زندان، مثل چوب خشک شده و احساس کردم «چوب» يکي از عوامل انقلاب خزنده و نرم مي تواند باشد و به جهت آنکه نمي خواستم ماهيت امريکايي و اسرائيلي ام را آشکار کنم چوب نياوردم و 13 آبان به من چه،

ششمي گفت؛ اولاً که نگفتي «اين 63 درصد که مي گن کو»، در ثاني شما از طريق اينترنت و شبکه هاي ماهواره يي خبر داده بودي چوب بياوريم که ما هم اينترنت مان کلاً خلاص شده، هم پارازيت ها ماهواره مان را تخته کرده، به اين ترتيب از اصل قضيه خبردار نشديم.

[You must be registered and logged in to see this link.]