معمر قذافي چهارشنبه که به نيويورک وارد شد تا از فرصت مجمع عمومي سازمان ملل استفاده
کند و خود را بنماياند، همه چيز داشت تا در نظر رسانه هاي تفاوت طلب و چشم هاي کنجکاو بنشيند، از لباس هاي عجيب، تا هشت دختر بدن ساخته، نبرد تن به تن آموخته و آکروبات در مقام گارد محافظ. يک چادر ايلياتي همراه آورده بود با يک زيرانداز تماشايي و ده ها بالش و متکا از پر قوهاي اسکاتلند، يک سفارتخانه فعال و دست به سينه، يک سابقه جذاب از حرکات نامعقول و بالاخره ميليارد ها پول نفت بي حساب در اختيار.

به نظر مي آمد زمان براي ظاهر شدن رهبري متظاهر در برابر افکار عمومي جهاني هم به حساب انتخاب شده بود. سه هفته پيش جشن هاي چهلمين سالگرد رهبري سرهنگ دوم معمر قذافي در ليبي برپا شده و زندانيان فراوان آزاد شده و اضافه حقوق ها به کارکنان دولت پرداخته شده بود. ديگر اينکه وزير خارجه سابقش که هنوز دست بوس اوست در مقام رئيس اجلاس 2009 مجمع عمومي سازمان ملل آن بالا نشسته بود. همو به زبان تعارف آميز عربي از «الرئيس المکرم» دعوت به سخنراني کرد. حتي زماني که او بيش از يک ساعت ياوه گفت و تکرار و باز تکرار کرد، علي عبدالسلام ترکي تذکر نداد که زمانت به سر آمده. فقط در دقيقه 90 اين شکنجه، جسارت کرد و با ارسال نامه يي زمان را به قذافي يادآور شد.

موقعيت زماني از يک جهت ديگر هم براي نمايش بزرگ قذافي انتخاب شده بود. اين روزها روزنامه هاي امريکايي و اروپايي پر است از انتقاد از باراک اوباما و گوردون براون و حتي سارکوزي که چرا با وي ملاقات کردند و به شرايطش تن دادند و سرانجام مامور اطلاعاتي قذافي را که عامل کشتار نزديک به سيصد نفر مردم بي گناه تشخيص داده بود آزاد کردند تا قذافي با ترتيب دادن استقبال شاهانه از مامور اطلاعاتي اش قدرت خود را به رخ مردم بي خبر ليبي بکشد و پايه هاي قدرت محکم کند. چنين کسي چرا توجه نبيند، چرا همه به ديدارش صف نکشند. مگر در عمر سازمان ملل چند بار چنين نمايشي برپا مي شود. چند بار يک نفر به نيويورک مي آيد که اصرار دارد شب در خيمه رئيس قبيله يي خود بخوابد و حتي هتل هاي بزرگ و گران هم حاضر نمي شوند امکاني به او بدهند که فرانسه داد؛ در کاخ اليزه چادرش را به پا کرد و در همان جا سفراي خارجي را پذيرفت. تا آنکه بالاخره قصري در املاک دونالد ترامپ بزرگ ترين بساز و بفروش و معاملات ملکي امريکا در مقابل بخششي لابد شاهانه به وي اختصاص داده شد که 90مايل با مرکز سازمان ملل فاصله دارد. در عين حال يک موسسه خصوصي هم استخدام شده بود که مانع از آن شود تا عکاسان فضول از هوا عکس بگيرند. عکسي که هست از خيمه تنهاست و قبل از رسيدن رئيس. ورنه بعد از آمدن رئيس کافي بود که عکسي گرفته شود از هشت دختر نازک اندام ليبيايي برگزيده از ميان صد تا که صبحگاهان روي اسب هاي تزيين شده خود حرکات آکروباتيک مي کنند و در همين حال رئيس از خواب دوشين برمي خيزد و يکي از همين دختران در يک سيني سنتي عربي که بر اطرافش بيست آيه برگزيده از کتاب خدا نقره شده شير شتر تازه براي او مي برد.

و همه اينها وقتي جالب تر مي شود که بدانيم عوام ليبي رئيس را به ساده زيستي مي شناسند. و حرکات نمايشي و پرهزينه او را که با صورت حساب هاي نفتي (از جيب مردم ليبي) پرداخت مي شود، نشانه قدرت خود مي گيرند. 40 سال بدکاري سرهنگ که خود ده ها کتاب دربر مي گيرد همه جا با پرداخت دلارهاي نفتي ماستمالي شده است جز يکي. تنها در مورد ايران به علت دست داشتن قذافي در ناپديد کردنغو احتمالاً قتل امام موسي صدرف دلارهاي نفتي ليبي کارگر نشده و درخواست هاي قذافي براي سفر به تهران و ديدار با آيت الله خميني( ره) بي جواب ماند. شرط اين بود که «موضوع آقاموسي روشن شود». گرچه به نظر مي رسد کساني درصددند اين امتياز ايران را به قذافي بفروشند.

اما باري حاصل کار کارواني چنين سينمايي و جذاب نه آن شد که قذافي مي خواست و سيف الاسلام پسر فرنگي شناس و فعالش پرداخت ميليون ها تدارک ديده بود. قذافي که از تريبون اجلاس پايين مي آمد آشکار بود که تدارک بي اثر شده. او هنگام سخنراني براي جلب نظرها همه کار کرد. اساسنامه سازمان ملل را پاره کرد، به جاي ترکيب فعلي شوراي امنيت، پيشنهاد داد اين شورا از مناطق جغرافيايي تشکيل شود غسخني که چنان کهنه است که به گوش همه آشناست چون بارها و بارها از سوي کساني به عنوان نقص اساسنامه سازمان ملل مطرح شد که شاه سابق ايران از آن جمله استف، قذافي يک کرسي شوراي امنيت را براي آفريقا خواست که به تازگي قذافي متمايل به آنجا شده است، در حالي که سال ها بر طبل اشتراک عربي کوبيد و مدت ها هم داعيه اتحاد اسلامي به ميان آورد. اما شکست «شاه بزرگ آفريقا» که هميشه يک نقشه آفريقا هم روي کت هاي ايوسن لوران خود مي دوزد و به گفته خود مورد تاييد «هزار شاه آفريقا» هست، از زماني آغاز شد که آن هفت هشت برگ کاغذ زردرنگ با شلختگي کنده شده از روي يک کتابچه سيمي بچه هاي مدرسه را از جيب لباده دوخت پاريس بيرون آورد. کاغذها موجب شد که انگار صورتکش افتاد. کاغذ در دستان قذافي در هوا بال مي زد که فيلمبرداران و عکاسان با بزرگ نمايي آن دريافتند که با خط خرچنگ قورباغه اش، انگار در بي خوابي شب قبل که شرحش را گفت رئوس سخنان خود را نوشته بود. چنين شد که گوينده شبکه خبري ايتاليا پيشاپيش به مردم خبر داد اين را خواهد گفت و گاه با خنده و شوخي از مردم خواست آنها هم پيشگويي کنند. در همه اين مدت قذافي همچنان سخن مي گفت. اما قبل از اينها، به تدريج اول ژاپني هاي خوش خواب حاضر در اجلاس به خواب رفتند و بعد ديگران. آنگاه اجلاس خالي شد. اوج ماجرا وقتي است که عکسش در صفحه اول پنجشنبه تايمزلندن چاپ شده است؛ لحظه يي است که علي عبدالسلام ترکي رئيس ليبيايي مجمع عمومي نشان داده مي شود که براي تظاهر و فاصله گرفتن از سخنگو، يک گوشي ترجمه هم به گوش خود گذاشته، اما از فشار خواب و خستگي حاصل از تکرار چشم ها را بسته و انگشتان را روي آن مي فشارد. حال آنکه رئيس دارد با هيجان سخن مي گويد. چنين عکسي حتماً براي عبدالسلام بي عقوبت نخواهد بود.

اما آنچه وزير خارجه سابق ليبي را به اين خطر دچار کرد همان است که الرئيس درباره اش سخن گفت و با همين يک نکته نشان داد چقدر گول و بي خبر است؛ آنجا که گفت دچار جت لاک غعارضه يي که بعد از مسافرت با هواپيماي جت بر فراز اقيانوس اطلس، به علت تغيير ساعت و نور در انسان ظاهر مي شودف شده و ساعت چهار صبح نيويورک از خواب برخاسته و نتيجه گرفت بهتر است مقر سازمان ملل جاي «راحت»تري باشد. گمان نداشت اگر مقر سازمان ملل به يکي از قصرهاي وي در اطراف ليبي هم منتقل شود باز کساني بايد از سوي ديگر زمين بيايند. عجب نيست از کسي که يک بار به انورسادات گفته بود من و تو متحد شويم همه دنيا متحد شده اند. ديگر کسي باقي نمي ماند که جنگي بکند. سادات نوشته هيچ شوخي نمي گفت قذافي همين باورش بود. قذافي بور شد چون زمانه را نمي شناسد، نه خودش و نه نخبگان وابسته به وي. و اين گرفتاري همه ديکتاتورهاست. او اگر در همان سال هاي اول دهه 70 غکه هنوز آرمانخواهي دهه 60 در جان ها بودف با همين حرکات به نيويورک مي رفت دست کم هزاران هيپي غشورشيان زمان خودف براي ديدنش صف مي کشيدند و همين خوابيدن در چادر براي ايجاد محبوبيتش کافي است.

اما به دنياي شفافيت، ديکتاتورها چنان که مک لوهان درباره هيتلر گفته به دلقکان تبديل مي شوند. اگر دلارهاي نفتي و ريخت و پاش هاي معتبرترين موسسه روابط عمومي امريکا نبود که براي قذافي کار مي کند، همين چند نفري هم که در سالن نشستند رفته بودند و آن چند صد نفري که بيرون از کاخ شيشه يي عليه وي شعار دادند و قتل هايش را يادآوري کردند، چند هزار مي شدند.

سابقه کار

مجمع عمومي سازمان ملل چند باري در عمر 63 ساله اش نقش خود را در ذهن مردم جهان به عنوان تريبون جهاني به درستي بازي کرده است. هر بار اين دولتمردان بودند که نام شان يا سخنان شان جذابيتي به اجلاس سالانه بخشيده. 13 سالي از تاسيس اين نهاد باقيمانده از پايان جنگ جهاني دوم گذشته بود که فيدل کاسترو جوان بلندقامت ريشو و مجسمه انقلاب هاي مطلوب بعد از جنگ جهاني دوم با سيگار برگش، با لباس دست دوخت ساده نظامي اش، بي ترس از ترور و توطئه به نيويورک پا گذاشت، چشم جهاني به کاخ شيشه يي برگشت. يک سال بعد اين صداي لنگه کفش خروشچف بود که از پشت تريبون مجمع عمومي در گوش جهان پيچيد و اين دو صداي دهه پرحادثه 60 ميلادي بودند؛ دهه آرمانخواهان. در سال 1974 يک نماينده ديگر از مظلومان به پايداري قدعلم کرده در سازمان ملل درخشيد. ياسر عرفات فرياد زد با شاخه زيتوني در يک دست و تفنگي در دست ديگر آمده ام. او جهانيان را براي حل مساله فلسطين در برابر دو راه حل گذاشت.

در اين 63 سال بيشتر آنها که در سر سودايي داشته و در کشور خود به رياست رسيدند - چه سلطنت موروثي، چه کودتاي نظامي، يا انتخابات ساختگي و سرانجام چه آنها که با راي مردم به کار آمده اند - يک باري در اين نمايشگاه شرکت داشته اند.

در تاريخچه مجمع عمومي از دو کفش يادشده؛ يکي آن لنگه يي که خروشچف رهبر اتحاد جماهير شوروي بر ميز کوفت و ديگري آنکه محمدعلي رجايي معلم ساده دبيرستاني در تهران، وقتي در 1980 به عنوان نماينده انقلاب ايران به مجمع عمومي رفت از پا درآورد تا اثر شکنجه هايي را که در رژيم گذشته ايران در زندان تحمل کرده بود به جهانيان نشان دهد. ناظم دبيرستان مذهبي کمال کمي خجالتي مي نمود. نوشته اند آن که وي را به چنين کاري ترغيب کرد مهندسي بود که در مقام معاون وي مشاور و محرمش بود. آن دو در سلول هاي زندان شاه با هم دوست و همدل شده بودند.

25 سال بعد از آن حضور، محمود احمدي نژاد وقتي براي اولين بار وارد نيويورک شد تا در مجمع عمومي سازمان ملل شرکت کند، هنوز پوسترهاي تبليغات انتخاباتي وي به ديوارهاي شهرهاي ايران بود که خود را «رجايي ديگر» مي خواند؛ ادعايي که همسر و فرزندان رجايي و همکاران وي هيچ کدام نپذيرفته اند. از جمله بي شباهتي هاي رجايي و احمدي نژاد شايد بايد فقط به يکي اشاره کرد.

محمود احمدي نژاد امسال وقتي به نيويورک رفت برخلاف چهار دفعه پيش، نه فقط در شهر و ديار خود همه جا با استقبال روبه رو نيست بلکه با موج مخالفت ها روبه روست که حتي گاه به نظر مي رسد به راي دهندگان واقعي وي مجال نمي دهد که راي خود فاش و به آن افتخار کنند. رئيس دولت ايران برخلاف اولين سالي که در اين مجمع شرکت کرد، هيات هاي نمايندگي را چندان مشتاق شنيدن سخنان خود نيافت. صندلي هاي خالي اجلاس بيشتر بود. او برخلاف چهار سال اول اين بار ناچار بود حضور عده زيادي ايراني مخالف خود را هم در بيرون عمارت شيشه يي تحمل کند که با بادکنک ها و پرچم هاي سبزرنگ چشم ها را به خود مي خواندند.

بي شباهتي احمدي نژاد به رجايي را امسال يک خبر ديگر هم کامل مي کرد. آن مهندس جوان همراه نخست وزير انقلابي که اينک عاقله مردي روزگار چشيده است، در همين زمان به دليل مخالفت با احمدي نژاد در انتخابات رياست جمهوري و کوشش براي نشاندن کس ديگري به جاي او در زندان بود. خبرنگاران قديمي ديدند به جاي بهزاد نبوي اين بار جواني به نام اسفنديار رحيم مشايي همراه رئيس دولت ايران است که در داخل ايران مخالف کم ندارد و اگر اصرار احمدي نژاد در حفظ اين فاميل و دوست نبود به قاعده کسي که تنها مقام دولتي است که انتصابش با مخالفت صريح رهبر جمهوري اسلامي روبه رو شده، در مقام نفر دوم دولت، باز هم تثبيت نمي شد.

جانشينان

اين قصه را با اين قياس از جانشينان خبرسازان اجلاس مجمع عمومي سازمان ملل به پايان بريم.

خروشچف وقتي لنگه کفش به ميز کوفت در سرش بود که جانشينش در رهبري اتحاد جماهير شوروي کسي باشد همان گورباچف که 15 سال بعد از سقوط وي به دبيرکلي حزب رسيد و آخرين رهبر اتحاد جماهير شوروي شد. کاسترو زماني که با آن درخشش به عنوان نماينده آرمان هاي هزاران چريک جهان به کاخ شيشه يي وارد شد، جانشينش در نظر مردم جهان چه گوارا بود که همان پشت ها داشت سيگار برگش را دود مي کرد؛ همان که چندي بعد از کاسترو جدا شد و به دست سيا در جنگل هاي بوليوي کشته شد.

عرفات زماني که با ياري گرفتن از قرآن مجيد شاخه زيتون را در برابر چشم هاي جهان گرفت، در مصاحبه يي گفت هر لحظه امکان دارد جانش را بگيرند اما ترس به دل راه نمي دهد چون «از هر کلبه و اردوي آوارگان فلسطيني يک ابوعمار بيرون مي زند». محمدعلي رجايي به شهادت ايمان و اطميناني که به محمدجواد باهنر و بهزاد نبوي داشت، گمان مي رفت براي جانشيني خود به يکي از آن دو فکر مي کرد؛ که يکي 29 سال پيش همراه رجايي شهيد شد و يکي در زندان است. و محمود احمدي نژاد به تازگي فاش کرده است که مي خواست جاي خود را به اسفنديار رحيم مشايي بدهد.«دشمنان نام وي را مخدوش کردند اما هنوز هم افتخار مي کند که معاون مشايي شود.» در اين ميان قذافي دير رسيده است و نه فقط دنيا منتظر راي و نظر وي براي مديريت خود نماند بلکه او خود مانده که از بين سه پسرش کدام را به ارتش ليبي بسپارد که جانشينش شوند.

کس گمان ندارد قذافي به اندازه ملک حسين و ملک حسن و حافظ اسد کامروا شود و بتواند جانشيني را که مي خواهد بر عهده مردم ليبي بگمارد چرا که دير رسيد قذافي. زمان هاي خود را درست محاسبه کرده بود اما نمي دانست ساعت شني اش ديگر زمان واقعي جهان را نشان نمي
دهد. مدت هاست که از کار افتاده. دير رسيد آقاي قذافي، کاروان رفته بودn

نوشته شده توسط مسعود بهنود