فدك ، سرزمين آبادى بود در نزديك مدينه به فاصله 140 كيلومترى . فدك از اموال خالصه بود. زيرا فدك سرزمينى بود كه هرگز به جنگ و غلبه فتح نگرديد، بلكه هنگامى كه خبر خيبريان به دهكده فدك رسيد، همگى حاضر شدند كه با پيامبر گرامى از در صلح وارد شوند و نيمى از اراضى فدك را در اختيار پيامبر (ص ) بگذارند و نيمى ديگر را به خود اختصاص ‍ دهند و در برابر آن در انجام مراسم مذهبى كاملا آزاد باشند و حكومت اسلامى امنيت منطقه آنان را حفظ كند.
مى گويند وقتى آيه (( (و آت ذالقربى حقه ...) )) نازل گرديد، پيامبر گرامى فدك را به دختر گرامى خود فاطمه (ع ) بخشيد. از مرگ پيامبر (ص ) ده روز نگذشته بود كه به زهرا (ع ) خبر رسيد كه ماءموران خليفه ، ابوبكر، كارگران او را از سرزمين فدك بيرون كرده و رشته كار را به دست گرفته اند. از اين جهت فاطمه (ع ) با گروهى از زنان بنى هاشم به قصد باز گرفتن حق خويش ، پيش خليفه رفت و گفتگوهايى بين دخت پيامبر و خليفه انجام گرفت . دختر پيامبر (ص ) به ابوبكر مى گويد: چرا مرا از حق خويش ‍ بازداشتى و كارگرانم را بيرون كردى ؟ خليفه مى گويد: من از پدرت شنيده ام كه پيامبران از خود چيزى به ارث نمى گذارند. فاطمه (ع ) فرمود: فدك را پدرم در حال حيات به من بخشيده بود و من در زمان حيات پدرم مالك فدك بودم . خليفه گفت : آيا براى اين امر گواهانى هم دارى ؟ فاطمه (ع ) فرمود گواهان من عبارتند از على ، امّ ايمن و به عقيده بعضى امام حسن (ع ) و امام حسين (ع ) و همه گواهى دادند. سپس على (ع ) به ابوبكر گفت : هرگاه من مدعى مالى باشم كه در دست مسلمانى است از چه كسى شاهد مى طلبى ؟ از من شاهد مى طلبى كه مدعى هستم يا از شخص ديگرى كه مال در اختيار و تصرف اوست ؟ خليفه گفت : در اين موقع من از تو گواهى مى طلبم . على (ع ) فرمود: مدتهاست كه فدك در اختيار و تصرف ماست ، اكنون كه مسلمانان مى گويند فدك از اموال عمومى است بايد آنان شاهد بياورند.(52)
خليفه براى اينكه ((فدك )) را از تصرف زهراى اطهر (ع ) خارج كند به حديثى متوسل شد كه خلاصه آن چنين است : ((پيامبران چيزى از خود به ارث نمى گذارند و تركه آنان پس از درگذشتشان صدقه مى باشد)).
اين حديث را وقتى بر قرآن عرضه كنيم معلوم مى گردد كه درست نيست و از جهت عقل هم صحيح نمى باشد كه پيامبران براى فرزندان خود ارثى نگذارند همچنان كه در سوره مريم (آيه 5 و 6) آمده است : ((حضرت زكريا در مقام دعا يادآور مى شود: من از پسرعموها پس از درگذشت خويش ‍ مى ترسم زن من نازاست ، خداوندا مرا فرزندى عطا كن كه از من و خاندان يعقوب ارث ببرد. پروردگارا او را پسنديده قرار بده )).
و نيز در سوره نمل آيه 16 خداوند مى فرمايد: (( ((و ورث سليمان داود))، )) يعنى : سليمان از داود ارث برد، خليفه وقت بنا به تحريك اطرافيان مى خواست دختر پيامبر (ص ) و شوهرش على (ع ) از درآمد فدك بى نصيب باشند تا نتوانند صدقات را به مردم بينوا و ديگران بدهند و در نتيجه كسانى كه به طمع مال دنيا به گرد آنها جمع شده اند پراكنده شوند. ديگر آنكه عده اى در زمان ابوبكر از پرداخت زكات خوددارى كردند و عايدات خزانه بيت المال روبه كاهش گذاشت . فدك سرزمينى آباد با نخلستانهاى فراوان بود كه در سال نزديك هفتاد هزار دينار عايدى داشت ؛ بدين جهت ابوبكر فدك را از دست دخت پيامبر (ص ) خارج كرد و بسيارى ديگر از خلفاى اموى و عباسى از او پيروى كردند. نخستين بار عمر بن عبدالعزيز (فدك ) را به اولاد زهرا (ع ) و بنى هاشم باز گردانيد.
بارى ، وقتى خبر غصب فدك را براى فاطمه اطهر (ع ) آوردند خويشاوندان و نزديكان خود را طلبيد و در مسجد رسول خدا (ص ) آمد و در پشت پرده قرار گرفت . مهاجر و انصار وقتى ناله دردناك و آه سوزناك فاطمه را كه از خالى بودن جاى پدر و ستم مسلمانان از نهادش برخاست شنيدند، بشدت گريستند. فاطمه اندكى صبر كرد تا سكوت حكمفرما شد آنگاه خطبه غرّايى ايراد فرمود.
در آغاز در ستايش و سپاس خداوند چنين گفت : ((سپاس و ستايش ‍ پروردگارى را كه دست بخشنده او از آستين آفرينش بيرون آمد و به مخلوقات جهان كه در صحراى عدم بودند رنگ هستى بخشيد. سپاس ‍ خداى را كه ما بندگان را درس سپاسگزارى آموخت و شكرگزارى را وظيفه ما گردانيد. او پروردگارى است كه قبل از هر چيز بوده و پس از هر چيز خواهد بود)). آنگاه فرمود: ((اين منم فاطمه دختر پيغمبر كه بر يگانگى اللّه گواهى مى دهم و اعتراف مى كنم كه محمّد، پدر من ، بنده و فرستاده اوست . شما اى گروه مهاجر و انصار با پيغمبر خود پيمان بستيد كه دين وى را با دستان خويش بگردانيد و دنياى بشريت را در گرد محور دين او گردش ‍ دهيد)).
آنگاه درباره اسلام و كتاب خدا و عترت پيامبر و بر پاى داشتن نماز و روزه و حج و جهاد سخن گفت و سپس فرمود:
((اى مردم مسلمان ! به شما سفارش شده است كه ما را ترك نگوييد و فرزندان پيغمبر خود را تنها نگذاريد و عترت او را پاس داريد)).
ديگر بار خود را معرفى كرد و فرمود: ((... در برابر اين قبر مقدس كه ايستاده ام كسى را ياراى دروغ گفتن نيست . من سخنى به گزاف نمى گويم ... اين پدر من است كه اكنون در اين مزار خفته ... پدرم محمّد (ص ) آمد و شما را در مدرسه فضيلت و اخلاق ، درس اخلاق و فضيلت داد و آيين انسانيت را به شما آموخت . اين شما هستيد كه تا او جان به جانان تسليم كرد به عهد قديم و دوره جاهليت برگشتيد و سر ناسازگارى پيش گرفتيد... و آهنگ نفاق و فراق پيش گرفته ايد... گمان مى كنم شيطان به مغزهاى شما سلطه يافته و پاى بى پرواى شما را از راه به بيراهه كشانده است )). سپس كلماتى گفت كه همچون پتك بر مغز غاصبان حقش فرود آمد. فرمود: ((چه كسى گفته فاطمه از ميراث پدر محروم است . آن كيست كه حصار قانونى ارث را شكسته و آيات قرآنى را به هواى نفس خود تفسير مى كند. اى مهاجر و انصار، من از گفتار اين پيرمرد غرق حيرتم ابوبكر چنين فكر مى كند كه خود مى تواند ميراث ابوقحافه را در اختيار گيرد، امّا ميراث محمّد بر فاطمه حرام است . كسى حق ندارد در برابر قرآن از پدرم حديث نقل كند)). آنگاه فاطمه زهرا (ع ) آياتى از قرآن مجيد تلاوت فرمود: از سوره نمل آيه (( (و ورث سليمان داود) )) كه قرآن از ميراث خوارى سليمان و ميراث گذارى داود سخن مى گويد. سپس از سوره آل عمران گفتار زكريا و از سوره نساء دستور ارث را بر مهاجر و انصار فرو خواند و سپس فرمود:
((اى مهاجر و انصار با اين آيات روشن چه مى گوييد و چگونه مى خواهيد يك قانون عمومى را به يك روايت فردى متزلزل سازيد؟ چگونه مى خواهيد فاطمه دختر محمّد را كه جگر گوشه او و پرورش يافته اوست از ميراث پدرش محروم سازيد؟)) و سپس روى به ابابكر كرد و با خشم و تندى فرمود: ((من در روز رستاخيز گريبان تو را خواهم گرفت و حق پايمال شده امروز را از تو باز خواهم ستاند)).
سپس روى به جوانان مدينه و بعد از آن روى به قبايل و انصار كرد و فرمود: ((اى جوانان غيرتمند! اى ياران و ياوران فداكار اسلام ! اين چه سستى و سهل انگارى است كه پيش گرفته ايد؟ اى گروه انصار چرا همچون يخ فسرده ايد و خاموشيد در حالى كه مشتى رياكار و ناسزاوار، حق مرا و يادگار پدرم را از كفم مى ربايند. شما كه زر در كف و زور در بازو داريد چه شده است كه از جاى نمى جنبيد؟ كو آن بازوان كمانكش و كجاست آن مشتهاى كوه فرسا كه به جنگ كفار مى رفتيد؟ چه نيكو برخاستيد و چه نكوهيده بر جاى نشستيد و خاموش شديد؟)). ابوبكر در برابر منطق كوبنده دخت پيامبر چاره اى جز تسليم نداشت ولى بدخواهان نگذاشتند كه حق به حق دار رسد و خلافت و ولايت در موضع اصلى خود قرار گيرد. سخنان آتشين زهرا (ع ) آن چنان تاءثيرى بر جاى گذاشت كه بيم انقلاب و شورش ‍ همه قدرتمندان را دچار هراس بزرگى كرد. زهراى اطهر (ع ) سوگند خورد كه ديگر با ابوبكر و عمر سخن نخواهد گفت . آنگاه روى از مردم به سوى قبر مطهر پدر بزرگوارش گردانيد و خود را با حال پريشانى روى قبر پدر انداخت و فرمود: ((پدرم آنها بر من ستم كردند بزودى در روز رستاخيز كيفر كردار خويش را خواهند گرفت . پدرم تا زنده ام بر تو مى گريم و چشم من از ريختن اشك باز نخواهد ايستاد...)).
زنان بنى هاشم بسيار گريستند و دختر پيغمبر (ص ) را از قبر پدر كنار كشيدند و افتان و خيزان به خانه بردند.
همسر فاطمه زهرا (ع ) على مرتضى (ع ) نيز در اين زمان تاريك كه ابرهاى فتنه ، خورشيد حقيقت را پوشانده بود، فاطمه (ع ) را به صبر و شكيبايى دعوت كرد و خود نيز - براى اينكه درخت نوپاى اسلام از ريشه نخشكد - 25 سال (خار در چشم و استخوان در گلو) صبر كرد.
فاطمه زهرا دخت گرامى پيامبر بر اثر مصائبى كه ((اگر بر روزهاى روشن مى ريخت آنها را به شبهاى تار مبدل مى كرد)) كم كم ناتوان و ضعيف شد و به روايتى سوم ماه جمادى الاخره پس از 75 يا 95 روز بعد از وفات پدر بزرگوار خود چشم از جهان فرو بست .
فاطمه زهرا (ع ) به همسر گرامى اش وصيت كرد: جنازه ام را شبه برداريد و شب دفن كنيد. و چنان كردند كه فرموده بود، جانگدازتر از همه آنكه محل قبر دختر يگانه رسول اكرم (ص ) هنوز روشن نيست ، برخى آنرا در بقيع و بعضى در كنار قبر منور رسول اكرم (ص ) مى دانند.
منبع:‌سايت غدير