[You must be registered and logged in to see this image.]
دستهای این بنده حقیر
سلام به همه.
با لطف خدا و دعای خیر شما دوباره اومدم.
حالا جوونم براتون بگه ماجرای دستامو.
صبح روز19مرداد ساعت6:30صبح رفتیم بیمارستان . تا 8:30 نشستیم تا پرسنل اومدن . منو با یه همراه که مامانم باشن فرستادن بالا . لباس اتاق عمل ، شامل:بلوز بلند ،
شلوار و روسری دادن. پوشیدم و آماده نشستم تا دکتر تشریف بیارن.ایشون ساعت9:15اومدند .بعد از سلام و احوالپرسی گفتند :الوعده وفا .بعد منو تک و تنها فرستادن طبقه
بالا ،اتاق عمل .وارد اتاق شدم .4تا دکتر دیگه بجز دکتر خودم" آقای دکتر شیبانی "و یک خانوم اونجا بودن.همه شون یکی یکی حالم رو پرسیدن.فکر کرده بودن ترسیدم .گفتم
شکر خدا خوبم و از هیچی ام نمی ترسم . دست به کار شدن.چون نارحتی ریه دارم دکتر تصمیم گرفتن که بیهوشی کامل بدن.افتادن به جوونم که رگ پیدا کنن . ولی هیچ
جای بدنم رگ نداشت . یکی از آقایون دکترا گفت:چرا هیچی رگ نداری؟گفتم:وا!دکتر،اگه رگ ندارم چطوری زنده ام؟خنده اش گرفت.خیلی تلاش کردن و کلافه شدن.تا اینکه
مجبور شدن از گردنم رگ گرفتند.وای چشمتون روز بد نبینه،یه سوزن به چه گندگی وکلفتی کردن تو رگ گردنم .نمی دونید چقدر درد داشت.گفتم دکتر تو رو خدا عمل تموم شد
این سوزن رو در آرین.گفت:حتما . حالا این"حتما"تا ساعت5بعدازظهر طول کشید.بعد داروی بیهوشی رو زدن و من دیگه هیچی نفهمیدم.تا وقتیکه یه کم فهمیدم کهدارن میزنن
تو صورتم.تو خواب وبیداری فهمیدم دکتر گفت این الآن می میره.دوباره بیهوش شدم.دیگه نمیدونم چی گذشت تا بهوش اومدم.وقتی منو آورد تو بخش تو حالت بیهوشی و
بیداری بودم که شنیدم دکتربه مامانمو بقیه می گفت عمل خیلی سختی بود باید2سال قبل عمل میکرد خیلی وضع دستاش خراب بود.2ساعت زیر عمل بودمیکبارم تو اتاق
عمل مرده بودم ولی دوباره به این دنیا برگشتم. وقتی کامل بهوش اومدم دستام خیلی درد میکرد.خلاصه جیغ و دادی راه انداختم که پرستار زود امد بهم یه "مرفین"زد.ولی چه
خوب بود زود خوابم برد.بعد از یکی دو ساعت بیدار شدم.تازه دستامو دیدم.اولین کاری که کردم انگشتامو تکون میدادم ببینم فلج شده یا نه؟به خانوم پرستار گفتم میشه2-3
تا "مرفین"بدین ببرم خونه بزنم درد رو نفهمم.گفت نه.نمشه خیلی دردسر داره.ساعت5سوزن تو گردنمو در آوردن و ساعت6مرخص کردن تا12 روز دست به سینه بودم.شده بود
یه بچه به تمام عیار.غذا میذاشتن دهنم.لباس تنم می کردن.خلاصه همه کارامو دیگران میکردن.اینجا باید از مادر و پدرم و بقیه خیلی تشکر کنم .چون اگه کمک و حمایت اونا
نبود اصلا خوب نمی شدم.بعد رفتم بخیه هامو کشیدم ولی دکتر گفتن باید یکهفته دیگه باید بسته باشه .حالا با دعای شما دستامو دیگه باز کردم .ولی هنوز جای عمل خیلی
درد داره باید حتما مسکن بخورم.حالا تا خوب بشه فکر کنم عمر منم تموم بشه.این بود ماجرای دستام و حالا در خدمت شما.
دلم برای همگی تنگ شده بود و مدیون همه هستم.امیدوارم سلامت و موید باشید.
راستی شنیدم من نبود اینجا خیلی سوت و کور بوده.چرا؟
چرا مثل قدیما با هم دوست نیستین؟مگه دنیا چند روزه؟شنیدم آبجی فائزه من خیلی دلخور و دلگیره از این موضوع.
ایشالا بازم مثل اولا با هم باشیم نه روبروی هم.
دستهای این بنده حقیر
سلام به همه.
با لطف خدا و دعای خیر شما دوباره اومدم.
حالا جوونم براتون بگه ماجرای دستامو.
صبح روز19مرداد ساعت6:30صبح رفتیم بیمارستان . تا 8:30 نشستیم تا پرسنل اومدن . منو با یه همراه که مامانم باشن فرستادن بالا . لباس اتاق عمل ، شامل:بلوز بلند ،
شلوار و روسری دادن. پوشیدم و آماده نشستم تا دکتر تشریف بیارن.ایشون ساعت9:15اومدند .بعد از سلام و احوالپرسی گفتند :الوعده وفا .بعد منو تک و تنها فرستادن طبقه
بالا ،اتاق عمل .وارد اتاق شدم .4تا دکتر دیگه بجز دکتر خودم" آقای دکتر شیبانی "و یک خانوم اونجا بودن.همه شون یکی یکی حالم رو پرسیدن.فکر کرده بودن ترسیدم .گفتم
شکر خدا خوبم و از هیچی ام نمی ترسم . دست به کار شدن.چون نارحتی ریه دارم دکتر تصمیم گرفتن که بیهوشی کامل بدن.افتادن به جوونم که رگ پیدا کنن . ولی هیچ
جای بدنم رگ نداشت . یکی از آقایون دکترا گفت:چرا هیچی رگ نداری؟گفتم:وا!دکتر،اگه رگ ندارم چطوری زنده ام؟خنده اش گرفت.خیلی تلاش کردن و کلافه شدن.تا اینکه
مجبور شدن از گردنم رگ گرفتند.وای چشمتون روز بد نبینه،یه سوزن به چه گندگی وکلفتی کردن تو رگ گردنم .نمی دونید چقدر درد داشت.گفتم دکتر تو رو خدا عمل تموم شد
این سوزن رو در آرین.گفت:حتما . حالا این"حتما"تا ساعت5بعدازظهر طول کشید.بعد داروی بیهوشی رو زدن و من دیگه هیچی نفهمیدم.تا وقتیکه یه کم فهمیدم کهدارن میزنن
تو صورتم.تو خواب وبیداری فهمیدم دکتر گفت این الآن می میره.دوباره بیهوش شدم.دیگه نمیدونم چی گذشت تا بهوش اومدم.وقتی منو آورد تو بخش تو حالت بیهوشی و
بیداری بودم که شنیدم دکتربه مامانمو بقیه می گفت عمل خیلی سختی بود باید2سال قبل عمل میکرد خیلی وضع دستاش خراب بود.2ساعت زیر عمل بودمیکبارم تو اتاق
عمل مرده بودم ولی دوباره به این دنیا برگشتم. وقتی کامل بهوش اومدم دستام خیلی درد میکرد.خلاصه جیغ و دادی راه انداختم که پرستار زود امد بهم یه "مرفین"زد.ولی چه
خوب بود زود خوابم برد.بعد از یکی دو ساعت بیدار شدم.تازه دستامو دیدم.اولین کاری که کردم انگشتامو تکون میدادم ببینم فلج شده یا نه؟به خانوم پرستار گفتم میشه2-3
تا "مرفین"بدین ببرم خونه بزنم درد رو نفهمم.گفت نه.نمشه خیلی دردسر داره.ساعت5سوزن تو گردنمو در آوردن و ساعت6مرخص کردن تا12 روز دست به سینه بودم.شده بود
یه بچه به تمام عیار.غذا میذاشتن دهنم.لباس تنم می کردن.خلاصه همه کارامو دیگران میکردن.اینجا باید از مادر و پدرم و بقیه خیلی تشکر کنم .چون اگه کمک و حمایت اونا
نبود اصلا خوب نمی شدم.بعد رفتم بخیه هامو کشیدم ولی دکتر گفتن باید یکهفته دیگه باید بسته باشه .حالا با دعای شما دستامو دیگه باز کردم .ولی هنوز جای عمل خیلی
درد داره باید حتما مسکن بخورم.حالا تا خوب بشه فکر کنم عمر منم تموم بشه.این بود ماجرای دستام و حالا در خدمت شما.
دلم برای همگی تنگ شده بود و مدیون همه هستم.امیدوارم سلامت و موید باشید.
راستی شنیدم من نبود اینجا خیلی سوت و کور بوده.چرا؟
چرا مثل قدیما با هم دوست نیستین؟مگه دنیا چند روزه؟شنیدم آبجی فائزه من خیلی دلخور و دلگیره از این موضوع.
ایشالا بازم مثل اولا با هم باشیم نه روبروی هم.