دستهایت را در دست داشتم و چقدر دلم میخواست که بی توجه به آدمهای دور و برم آنها را ببوسم. چشمهایی که میخندید و لحن صدایت که با تغییری کوچک مرا از غریبه ای به آشناترین آدمها میرساند.
شب بود ،قوز کرده ، در خود فرو رفته بودم .
- چرا ناراحتی ؟ چیزی شده ؟
- نه . هیچ چی .
میدانستم که چیزی شده . ترسان بودم از رابطه .چیزی مرا از تماس دستها و چشمها ترسانیده بود و حالا تو بودی که بر شیشه ام دوباره تلنگر میزدی.
برای تو مینویسم . از طعم تلخ ترین چیزها چه میدانی ؟ جراحت ،تنها چیزی بود که نمیخواستم آن را در برابر چشمان مهربانت بگذارم.
آرام در خودم خراب میشدم. نگو ، نگو که دوستش داری . دوست داشتن چیزی شده مانند هوا . امروز هوا خوب است ؟.دوستت میدارم .فردا، که از هوا خبر دارد ؟
برای تو مینویسم.تو که در آغوشم آرام گریستی ، بی آنکه شاهد گریستن و ترک خوردنم باشی.
خندیدم ،باور کرده بودم عشق را دوباره ،بی آنکه نیازی به توضیح و کلامی باشد.در راه رفتنت ، در صدایت ، در اخمهای کوچکی که بهانه ای بود برای بوسه ای دیگر. در فنجان چایی که برای ابدیتی بر روی میز لب پر میزد. دوباره عشق را در همه چیز ،آهسته آهسته مزه مزه میکردم.
کم کم و قطره قطره میخواستم طعم دوباره ی عشق را بچشم و تو در هراس بودی از اینهمه کندی...
برای تو می نویسم ،امروز که دوباره در پیله ی تنهاییم آن شکاف را میبندم .
شب بود ،قوز کرده ، در خود فرو رفته بودم .
- چرا ناراحتی ؟ چیزی شده ؟
- نه . هیچ چی .
میدانستم که چیزی شده . ترسان بودم از رابطه .چیزی مرا از تماس دستها و چشمها ترسانیده بود و حالا تو بودی که بر شیشه ام دوباره تلنگر میزدی.
برای تو مینویسم . از طعم تلخ ترین چیزها چه میدانی ؟ جراحت ،تنها چیزی بود که نمیخواستم آن را در برابر چشمان مهربانت بگذارم.
آرام در خودم خراب میشدم. نگو ، نگو که دوستش داری . دوست داشتن چیزی شده مانند هوا . امروز هوا خوب است ؟.دوستت میدارم .فردا، که از هوا خبر دارد ؟
برای تو مینویسم.تو که در آغوشم آرام گریستی ، بی آنکه شاهد گریستن و ترک خوردنم باشی.
خندیدم ،باور کرده بودم عشق را دوباره ،بی آنکه نیازی به توضیح و کلامی باشد.در راه رفتنت ، در صدایت ، در اخمهای کوچکی که بهانه ای بود برای بوسه ای دیگر. در فنجان چایی که برای ابدیتی بر روی میز لب پر میزد. دوباره عشق را در همه چیز ،آهسته آهسته مزه مزه میکردم.
کم کم و قطره قطره میخواستم طعم دوباره ی عشق را بچشم و تو در هراس بودی از اینهمه کندی...
برای تو می نویسم ،امروز که دوباره در پیله ی تنهاییم آن شکاف را میبندم .