گفتي که بيا !!
بيا و بنويس !
اين قلم اين کاغذ
اين همه مورد خوب ؟
خنده ام ميگيرد !
که چرا بعضي ها ؟
اينقدر خوش بينند ؟
که در اين دهر بزرگ
اين همه مورد خوب ميبينند ،
گفتي که طاقت اين کاغذ تو طاق شده پيکر تنها قلمت خرد شده ....
زير آوار دروغ !
من چه گويم ز دروغ ؟
من چه گويم ز ريا کاري افراد دورو ؟
من چه گويم ز همراهي اين مردم سر تا پا کبر ؟
اگر آن کاغذ تو ... طاقتش طاق شده !
کاغذ من زدروغ ناله اش ساز شده !
و اگر پيکر تنها قلمت خرد شده !
قلم من ز شرمندگي اين همه درد آب شده !
گفتي که بيا سر اين قصه بگير و بنويس :
من چه گويم از اين قصه درد
من چه گويم از اين قصه تنهايي و غربت
من چه گويم از اين قصه غصه غمهاي دراز
من چه گويم ز تنهايي در اوج شلوغي
چه بگويم از شقايق :
همگان ميدانند که شقايق چه گليست ؟
همگان ميدانند که چرا هيچوقت شقايق در گلدان نيست ؟
همگان ميدانند که چرا رنگ شقايق سرخ است ؟
سرخي رنگ شقايق ز پيوستگي عشقش ست !
تنهايي اين گل ز آوارگي عاشق دل سوخته است !
چه بگويم ز شقايق آن گل هميشه عاشق !
چه بگويم من ز تنهايي نيلوفر مرداب
گفتي که دگر خسته شدي
خسته از انبوهي اينقدر دروغ!
گفتي مي توان زيبا ديد آبي ديد !
آري مي شود آبي ديد !
آري مي شود زيبا ديد!
آري اما با نگاهي مثبت :
اين همه کبرو ريا ،
اين همه شرک و حسد ،
اين همه نيرنگ و دغل ،
اين همه فقر و فساد ،
همه آبي مي شود ؟
همه زيبا مي شود ؟
همه مثبت ميشود ؟
نه عزيزم هرگز !!!!
هرگز اين ها با نگاهي زيبا ، با نگاهي آبي ، با نگاهي مثبت !
آبي و زيبا نشود .
قسمم دادي به قلم !
گفتي آنچه ديدي بنويس :
از خدا ،
از عشق ،
از هوس ،
از خيانت ،
از شهامت ،
هر چه خواهي بنويس !
اگر از من پرسي گويم :
که خدا آن بالاست ،
که خداست ، تنها دوست ،
که خداست تنها همراز ،
که خداست محرم اسرار نهان ،
که خداست مرهم دردهاي عميق ،
که خداست ، تنها دوست ،
که خداست بي (( تا ))
گفتي از عشق بگو :
چه بگويم من از اين زخم عميق !
چه بگويم من از درد بزرگ !
چه بگويم که اگر گويم من :
جز نمک پاشيدن بر سر زخم نباشد هرگز ،
فقط مي گويم :
عشق دنياي غريبي است !
که اگر وارد آن گشتي تو :
فقط مرگ تواند زآوارگيش آزاد و رها گرداند...
جراتش نيست که از حق بنويسم !
چه بگويم از حق :
حق که در گذر عمر به فراموشي رفت !
حق که در حق حقيقت ناحق شد !
حق که در حق خالق حق هم ناحق شد !
من چه گويم از اين حق :
چه نويسم که ناحق باشد :
اگر از ناحقي به حقيقت بنويسم !
واقعاً نامرديست .
قصه ام قصه نبود
پاسخي بود به شعري زيبا !
پاسخي نه درد دل بود !
اگر از اين قلم و اين کاغذ چيزي ماند :
باز گويم با تو از بعضي ها .......