کی از تمدنهایی که بشر از روز هبوط آدم الی یوم القیامه به آنها بدهکار است . تمدن کشور چین می باشد.از آنجا که چینیها کلا آدمهای هو و جنجالی نیستند ،بر عکس آن چهارتا و نصفی یونانی ، که تا به نصف قالب صابون کهنه شوری در حمام دست یافتند، آن را توی بوق و کرنا کردند ، طوری که نوادگانشان،پس از 3000 سال، هنوز از عالم و آدم بابت آن نصفه قالب صابون طلبکارند.
چینیها اگر در حمام دستشان به چیزی هم بند می شد ، به آرامی می آمدند عین بچه ی آدم آن را به حمامی تحویل می دادند ومی رفتند رد کارشان ،خلاصه ، اهل قرشمال بازی و ننه من غریبم بازی نبودند. فیلسوفانشان هم که قدرتی خدا، میدانستند که یک روزی روزگاری، بنی آدم به سخنان آنها محتاج خواهد شد ، صبح تا شب می نشستند نان و تره کوهی میخوردند و از خودشان حرفهای "ذن " مندانه در میکردند.بعد آنها را می نوشتند و در گوشه ی باغچه ای چال میکردند که اولا خدای ناکرده گیر منچوها نیفتد و در ثانی بعد از 2000 سال ،گیر آدمهایی مثل ما بیفتد تا پس از خواندن آنها ، چهارتا خدا بیامرزی و خدا پدرشان را رحمت کنند برایشان بفرستیم . به این روش میگفتند وینر چانگ، وینر چونگ ،( یعنی دوطرف حالش رو میبرند) . این داستانها چون پراز مفاهیم یینگ و یانگ وخرد و فلسفه، خلاصه ، پرملات هستند ،کاربردشان را ،حتی تا زمان امروز هم از دست نداده اند، اما از آنجایی که ما ایرانیها اصولا آدمهای شکاکی هستیم و تا طرف حرفش را با چهارتا قسم حضرت عباس دوقبضه نکند عمرا زیر بار هر مزخرفی برویم، لذا جهت دوستان شکاکی که 124000 پیغمبر و 14 معصوم و شونصد و هفتاد ابدال و قطب اعظم هم نتوانسته چاره شان بکنند ، یک نمونه ی از کاربرد این آموزه های باستانی را هم می آوریم تا دیگر کسی در نیاید بگوید که اینها سندیت ندارد و فلانی از لای لنگش درآورده ، ،بر پدر باورنکنش هم صلوات !!


داستان راهب شائولین و ننه ی راهب شائولین.
----------------------------------------
یکی بود یکی نبود .در زمانهای خیلی خیلی خیلی قدیم (شاید هم یک کم قدیم تر) یک راهب شائولینی بود که با ننه اش در یک کلبه ی حصیری زندگی میکرد.یک روز سر ظهر که شکم راهب شائولین مثل پوست تنبک خشک چسبیده بودبه کمرش ، سرو کله ی ننه ی راهب شائولین پیدایش شد که یک لقمه ی غازی در دست داشت. با دیدن این لقمه اشکهای خرد گوله گوله از چشمان خرد بار راهب شائولین شروع به ریزش کرده،پس از کلی احترام و ننه الهی خیر ببینی ،لقمه را از دست والده ی گرامی گرفته مشغول سق زدن شد.پس از چند سق :

راهب شائولین : ننه اینکه نون خالیه !!
ننه ی راهب شائولین : بلی عزیزم ، اما فکر کن داخل آن پنیر است.آنوقت میتوانی آن را با لذت بخوری.
راهب شائولین که میدانست تمامی سخنان والده سرشار از آموزه های فلسفیست (اصولا مردم آن موقع نان خود را بشکل فلسفی میخوردند) نگاهی به نان و نگاهی به ننه کرد ، پس از کمی تامل پرسید .
راهب شائولین : ننه جان من پنیر زیاد دوست ندارم ، میتوانم فکر کنم که لای نان ، کره و مرباست ؟ آن وقت آن را بالذت بیشتری خواهم خورد.
ننه ی راهب شائولین که ازین تفکر حکیمانه ی پسر قند توی دلش آب شده بود، از شوق دوبامبی توی سینه اش کوبید و گفت : ننه الهی شیرم حلالت باشد.


داستان ننه تاریخ و ملت قلی
------------------------
ننه تاریخ :آهای ملت قلی ، عزیزکم ، بیا عزیزم اون ماس ماسک عهد عتیق پادشاهی رو از دهنت در بیار ، این لقمه ی جمهوری رو واست گرفتم ، بیا حالشو ببر.
ملت قلی چند گازی به آن لقمه می زند و میپرسد : ننه جون اینکه مثل قبلیه نون خالیه !! پس جمهوریش کو ؟
ننه تاریخ : پسر عزیزکم ، فکر کن داری با جمهوری میخوریش ، اونوقت با لذت قورتش میدی .
ملت قلی مدتی به نان و بعد آن نگاهی به ننه اش میکند و می گوید .
ملت قلی : ننه میشه بیخیال این لقمه هه بشیم ، امروز رو هم روزه بگیرم ؟
ننه تاریخ که ازین سخنان حکیمانه ی پسر قند توی دلش آب شده بود، از شوق دوبامبی توی سینه اش کوبید و گفت : ننه الهی شیرم حلالت باشد.ننه چشم حسود کف پات ، ماشاءلله ازین همه فراست ، قربون قد و بالات که الانه ،عینهو جو مونگ شدی!!







پی نوشت : ننه تاریخ ما مدتیست عینکش را گم کرده ، با این چشمهای کم سودیگر تفاوت زیادی بین چینیها و کره ایها قائل نیست.
نوشته اي از شاهین در ساعت ۱۶:۱۶