با این سن و سالی که من و نسل همسن و سال من داره چندین اتفاقاتی تو این زمان افتاده که هیچوقت فراموش نمیشه . انقلاب و ترور و جنگ و مناقشات داخلی و دوم خرداد و ......
چند شب پیش مزدک میرزایی تو بازی بارسلونا و آرسنال جوگیر شد و گفت : خوشحالم در زمانی زندگی میکنم که لیونل مسی زندگی میکنه و از بازی اون لذت میبرم ولی من میخوام بگم خوشحالم که زنده بودم و سال 88 رو خودم بعینه لمس کردم . اونایی که تو تهران زندگی میکنن میدونن که سال 88 چه خونی بود تو رگهای خشکیده آزادی
باورنکردنی بود که هر روز با شادی برمیخواستی حتی وقتی که غروبها خسته از دویدن و باطوم خوردن و شنیدن اینکه امروز هم چندتا جوون کشته و زخمی و دستگیر شدن .
شاید هیچ چیز شیرین تر از این نبود که همه قشر آدم از قبیل با حجاب و بی حجاب و پسر و دختر و پیر و جوون چنان تبدیل به خانواده ای شده بودن که هیچ قدرتی نمی تونست اونا رو از هم جدا کنه .
لذت بخش بود وقتی پسرا و دخترا عینهو خواهر وبرادر تو درگیری هوای همدیگه رو داشتن و وقتی گازاشک آور میخوردن کنار هم می نشستن و با خنده توی چشمهای هم دود سیگار می زدن
لذت بخش از اینکه اگه یه روزی برگردی و به عمرت نگاه نکنی و شاید بچه ات مثل ایلیای من ازت بپرسه که تو اون برهه از زمان داشتی چه غلطی میکردی ؟ تو جواب بدی که بابا اونوقت من و مادرت و تو که سه سالت بود با هم دیگه ، پیاده و سواره میرفتیم تو خیابون وقتی شلوغ میشد محکم میچسبیدم بهت و بهت یاد داده بودیم که بگی : موسوی موسوی و تو می گفتی : موتبی مونبی و مردم وقتی میدیدنت چنان ذوق میکردن که دستهاتو که علامت پیروزی داشت میبوسیدن
راستی یه رازی رو بهتون بگم که " ایلیا " اسم پسره منه و اسم خود من علی هستش و برای این از اسم پسرم استفاده میکنم که حرف ها و سوالات آینده اون رو الان بیان کنم چون میدونم این بچه ها پیر که بشی و جوابی براشون نداشته باشی شلوارتو میکشن رو سرت و جمله آخر
اینکه اگه به ما بگن که در سال 88 چه دیدی یاد جمله حضرت زینب میوفتیم که :بخدا قسم که غیر از زیبایی چیزی نبود