پشت آن دلتنگی
کوچه ی غمزدگی
خانه ای خشت و گلی
با دری باز به رویت " در ِ چوبی
نکند در بزنی
نکند خلوت غم را تو عزیز
بر هم بزنی ..
پشت آن مطبخ تاریک
دریست !
در رویایی این خانه عزیز
نکند در نزنی !
تپش قلب مرا
بی هوا بر هم بزنی ..!
تو که خواندی شعرم
به چه اندیشیدی ؟ ..
خانه ای نیست در این شهر برایم
غیر از این قلب پر آغشته به خون
که به جز اشک ندیدست مسافر هرگز
..
کمی آهسته بیا " نکند در بزنی
نکند خلوت غم را تو عزیز
بر هم بزنی ..
......................................................
ببخشین که شعرتونو خراب کردم " یه دفه مثل خوره افتاد به جونم ؛ باید مینوشتمش ..