هرگز ندیده ام ،
آدمی به دمی رها کند
عشق و صفا را
یا من از خود نشنیدم
این همه جور و جفا را
تو که بودی ،
که چنین خوار و خفیفم خواستی ؟!
یا چه بودی
که ندیدم من ز تو نقش وفا را
این همه شب ، با درون خسته ام نجوا کنم
این همه بر سر زنم ،
از جور تو ، بلوا کنم
بار خدایا من نمی دانم
چه خوانم این همه رنگ و ریا را ؟!