ایرانیان از دیر باز ، نخستین روز بهار را نوروز نامیده اند و به میمنت عبور از سردی ها و تاریکی ها و رسیدن به روشنایی ها و شکفتن شکوفه ها ، مراسمی دیرین داشته اند که تا امروز به یادگار مانده است . وقتی که طبیعت و درختان و گل ها و گیاهان ، همه لباس نو می پوشند و رنگ و چهره ی روزگار عوض می شود ، انسان هم باید ظاهر و باطن خودش را تغییر دهد . زمین در بهار ، زنده می شود و زندگی پر شور و نشاط از سر می گیرد و به انسان ها می فهماند که باید نفس کشید و در باد بهار دل به امیدواری و پرواز بست . روز نو ، باید توام با فکر نو باشد و فکر نو در دل نو جای می گیرد و بستر رشد درخت تعقل آدمی
می شود . باید دید که نوروز ها را چگونه گذرانده ایم و حالا می خواهیم چطور بگذرانیم .
بنشین بر لب جوی و گذر عمر ببین ؛ همان دم غنیمت دان است و بهره گرفتن از جوانی و شادابی و سر زندگی ، اما واقع مطلب آن است که بسیاری از مردم در این روزها و در این شرایط شادمان نیستند ، چه از حیث معیشت و زندگی و چه از نظر شرایط سیاسی روز . نمی شود سر در برف زمستان فروبرد و به خود قبولاند که بهار فرارسیده است ! آری سعدی علیه الرحمه فرموده است که :
که تواند بدهد میوه رنگین از چوب
یا که باشد که بر آرد گل صد برگ از خار
این همه نقش عجب بر در و دیوار وجود
هرکه فکرت نکند نقش بوَد بر دیوار
ارغوان ریخته بر درگه خضرای چمن
چشمه هایی که دراو خیره بماند ابصار
کوه و دریا و درختان همه در تسبیح اند
نه همه مستمعان فهم کنند این اسرار
آفرینش همه تنبیه خداوند دل است
دل ندارد که ندارد به خداوند اقرار
خبرت هست که مرغان سحر می گویند
کاخر ای خفته سر از بالش غفلت بردار

از اشعار سعدی تعابیر بسیاری می شود و دنیای ادبیات همین ویژگی منحصر به فرد را دارد که رنگارنگ و زیبا و دلنشین است و مردمان دوستش می دارند . شعر سعدی ؛ در این مقال مشحون از اشارات عرفانی و خدا شناسی است ، اما در زوایای خود ، مفاهیم شگرف نهفته دارد . زمستان که باشد ، بهاری در پی دارد و بهارهم به تابستان منتهی می شود و از پس ِ تابستان ، فصل خزان فرا می رسد و این چرخش طبیعت ، بیدار کننده دل و روح آدمی که هر آمدنی را رفتنی است . چه بسیار آمده اند و چه بسیار رفته اند و بس بگردد روزگار که مردمانی تازه بیایند و مردمان گذشته را یاد نکنند .آدمی بر پایه ی یادوارگی و پیمان و سرشت پیوند و عطوفت ، نظم و نضج گرفته است ، سرشتی که گاه آن را یا از دست می دهیم یا از دستمان بیرون می آورند .
غفلت از ناشناسی ، عین ناسپاسی است و تنبیه دل به تعبیر سعدی ؛ آگاهی درون است برای ادراک بیرون . در این روزهای دیگرگونی ، همه نمی توانند مثل همه فکر کنند و همه به سان ِِ همه خوش حال و خوش دل باشند . گذشته از راهی که بهار و نوروز فرا رویمان گذاشته است که آن راه ِ زدودن ِ تیرگی و کدورت از دل است ، به ما نیز می فهماند که با خوشی مردم خوش باشیم و با ناخوشی و ناراحتی آنان ، ناراحت . کم نیستند تنهایان و بی کسان و داغداران و ناتوانان و در اندوه زمانه نشستگان که به دست تعصب و شرافت و ناموس و وجدان آگاه و بیدار خود ، جوانه نزده سر بر خاک کشیده اند و چه بسیار مردمان دل شکسته از شدت فهم و حضور ؛ قدم به انزوا گذاشته اند .
بهار و نوروز باید ؛ راه گشای و روشن گر راه ِ ملتی باشد که می خواهد با سرفرازی و آزادگی - به دادگری راستین گردن نهد و دادگری مردم فریب را بر دیدگان بینای مردمان روشن نماید .
باشد که نوروز ، روز روشن سازی و روشن گری و پاکی و پاک دلی بر پلشتی و پژمردگی و اهرمن صفتی باشد . باشد که نوروز سر آغاز دگرگونی و دگر اندیشی ِ همگان باشد بر راه ِ داد - ستانی از بیداد گری و نا آزمودگی و فرومایگی .
نوروزتان پیروز