باور کنید ، وقتی که به روزهای پایانی سال نزدیک می شویم ، در هر شرایطی روزگار بوی خاصی پیدا می کند ، زمین ، آسمان ، هوا ، کوچه ها و خیابان ها . اما هر کس بنا به توانایی های اقتصادی و معیشتی و شیوه ی زندگی که طبق همین توانایی ها شکل می گیرد ، از این حال و هوا آگاه می شود . خاطره ها هم به همین ترتیب با یکدیگر تفاوت دارند . بدون شک کسی که در یک شهر یا روستای کوچک زندگی کرده و در چنین فضاهایی بزرگ شده و پرورش یافته و چندان با تکنولوژی های روز سرو کار نداشته ، و از وسایل نقلیه سطح بالا و مدرن و سریع السیر زیاد استفاده نکرده و همه اش در دامان طبیعت بوده ، در باره ی تحولات طبیعی و آب و هوایی این روزها و خاطراتی که از آن ها دارد و خلاصه هر چیزی که مربوط به این روزها می شود - خیلی ساده - اما ژرف احساس می کند و این احساسات خودش را هم خیلی ساده و در عین حال گسترده و عمیق بروز می دهد . چشمه ، کوه ، دره و دشت و جنگل و جویبار ، ابرها و باران ، رعد و برق و خروسی که پگاه یک روز بهاری برای او می خوانَد ، همه اش برای او زندگی است و زایشی دوباره از رخدادهایی که هماره ی ایام با آنها به طور ملموسی سرو کار داشته ، اما در یک شهر بزرگ ، موضوع کلی فرق می کند . همه باروبندیل سفر را می بندند تا به همین جاهای کوچک - اما پر معنا بروند ، تا از دل طبیعت - به سرشت خود بازگردند ، تا بوی خاک و سبزه و درخت و چمن را حس کنند ، تا در سکوت دشت اندکی به آرامش برسند ، کسانی که دارا هستند با کسانی که ندارند و همیشه طعم فقر و بی بهرگی را چشیده اند - تفاوت دارند ، اما همه ی این ها با هر سنخیتی و با هر روش زندگی - انسان هستند . ما و شما ، شهرهای کوچک و بزرگ ، روستاها و هرجایی که انسان ها در آن جاها زندگی می کنند همه انسان اند ، انسان هایی که گریه می کنند ، می خندند ، بغض می کنند ، شاد می شوند ، پایکوبی می کنند ، و انسان هایی که مات و مبهوت به همه کس و همه جا نگاه می کنند ، کسانی که بیشتر می اندیشند و کم تر حرف می زنند ، کسانی که بیشتر از هم نوعان خود هر بویی و هر حرف و حرکتی را تشخیص می دهند و همیشه پر از اندوه دانستن های خود هستند ، کسانی که این قدر از خود می پرسند و به پاسخی نمی رسند که در دامان خود به بیخودی و بی بهرگی مطلق می رسند ، کسانی که همیشه و در همه حال احساس تنهایی می کنند - نه اینکه مشکل روانی داشته باشند ، نه اینکه راه از چاه ندانند ، نه اینکه کسی را نبینند و نشناسند ، نه اینکه مفهوم عشق را نفهمند و دوستی را یاد نگرفته باشند ، نه - هیچ کدام از این ها نیست ، اما این ها می دانند که هیچ نمی دانند و زندگی و دنیا نه بر پایه ی این دانسته هاست که بر مدار نادانسته ها و نادان ها استوار است و درست بر همین مدار می چرخد . شاید شما هم یکی از همین مردم باشید ، از همین افرادی که از دانسته های خود در رنج اند و بین پاییز و بهار فرقی نمی گذارند و از دریچه ی اندوه به مفهوم شادی می رسند و حتی از خودشان هم گریزانند . انسانیت حکم می کند تا این گونه انسان ها را بهتر و بیشتر بشناسیم و گرداگردشان را از لبخند ها ی خود پر کنیم - که یعنی درست است ، ما ترا می شناسیم و می فهمیم و می دانیم ، ترا و هرکس را که شبیه به توست ! نوروز ؛ روز نواست ، روز دگر اندیشیدن و دیگر گونه دیدن ، روز آغازی بر یک پایان و زایشی دیگر باره از امید ها و نوید هایی که قرن هاست ، همه ی چشم های آگاه - چشم به راه آمدنش هستند . کاش این پایان همارگی روز و مه و سال - آغازی خوش یُمن بر هر پایان ِ نا امیدی باشد !! ای کاش که روزی که از پس ِ این همه روز وشب - می آید و بر حمل مماس می شود ، طالع پر میمنتی برای هر ایرانی باشد و همه مسرور از این دمیدن روح انسانی بر پیکره ی این نادانی ها و خود خواهی ها باشد ، کاش نوروز - نوروزی باشد که به همین بی پایگی و بی مایگی تکرار نشود و این گونه بر تن روزگارمان ، زار نزند ! ای کاش نوروزمان با آهنگی خوش از درستی ها و راستی ها و راست کرداری ها توامان باشد و این طور فراخ و روشن و مهرآگین بیاید ، و در کنار پنجره های روءیاهای چندین هزار ساله مان ، همه ی آمال مردمان مان را به حقیقتی شیرین و فرازنده پیوند زنَد . زمان های بوسیدن مان بر تارک خورشید تا رسیدن مان بر هزیز خودرایی ، پوسته بیاندازد کاش این همه فرسایش و چمن های سبز دوستی های ژرف تا هرجا که ما بوده ایم و ایران بوده است ، در ساحت ِ آرامش - به آغوش های گرم ، نان های برشته بر ساج های داغ و دستان ِ تمنای با هم بودن ِ مان بر گستره ی باغ ها ی آرزو ، و تا فشردگی قلب های ِ مان بی هیچ آلایش سرود روزهای نو بخوانیم و از روز بارگی و روز مرگی به تپندگی و پویش و زایش برسیم . یکایک هم راهان ، یکایک هم سویان و ره پویان ، یکایک ایرانیان پاک سرشت - خاک پایشان توتیای چشمانم باد که با هر زلال ِ دیدن و بوییدنشان ، چون سرو ِ سهی به فراز می روم و با هر افول ِ ارجشان - به کردار تاکی کهن ، خم می شوم . خدایتان یار باد و هر روزتان نو روز ، که دیروز روزی بود و امروز روزی و فردا روز - دیگر بار یک روز تا نوروز. 16 16