Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا Emptyابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا

more_horiz
ابولولو یک اسیر ایرانی اما رادمرد و آزادمردی بود که نجاری و آهنگری بلد بود .هنگامی که اورا به مدینه بردند و دید دختران و زنان اسیر ایرانی را در بازار می فروشند و مثلاً یک مرد بیابان نشین می آید و چند گوسفند می دهد و یک زن ایرانی سفید را می خرد تا کنیز خود کند به شدت عصبانی شد و قسم خورد که از عمر انتقام بگیرد و نهایتاً او را کشت.

ايران ايران [You must be registered and logged in to see this image.]

descriptionابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا EmptyRe: ابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا

more_horiz
: aboo looloo
شرح : فيروز. غلام مغيرةبن شعبه . طبري گويد: او حبشي بود و ترسا و درودگري کردي و هر روز مغيره را دو درم دادي . روزي اين فيروز سوي عمر آمد و او بامردي نشسته بود گفت يا عمر مغيره بر من غلّه نهاده است و گران است و نتوانم دادن بفرماي تاکم کند. گفت چند است گفت روزي دو درم : گفت چه کار داني گفت درود گري دانم و نقاشم و کنده وآهنگري نيز توانم پس عمر گفت چندين کار که تو داني ، دو درم روزي نه بسيار بود. چنين شنيدم که تو گوئي من آسيا کنم برباد که گندم آس کند. گفت آري . عمر گفت مرا چنين آسيا بايد که سازي . فيروز گفت اگر زنده باشم سازم ترا يک آسيا که همه اهل مشرق و مغرب حديث آن کنند و خود برفت و عمر گفت اين غلام مرا بکشتن بيم کرد... بماه ذي الحجة بود بامداد، سفيده دم ، عمر بنماز بامداد بيرون شد بمزگت وهمه ياران پيغمبر صف برکشيده بودند و اين فيروز پيش صف اندر نشسته کاردي حبشي داشت دسته بميان اندر چنانکه تيغ هردو روي بُوَد و راست و چپ بزند و اهل حَبشه چنان دارند. چون عمر پيش صف اندر آمد فيروز او راشش ضرب بزد از راست و چپ بر بازو و شکم و يک زخم ازآن بزد بزير ناف . از آن يک زخم شهيد شد. و فيروز ازميان مردم بيرون جست ... چون ديگر روز بود عثمان بمزگت آمد و مردمان گرد آمدند و نخستين کاري که کرد عبيداللّه بن عمر را بخواند و از همه پسران عمر عبيداللّه مهتر بود و آن هرمزان که از اهواز آورده بودند پيش پدرش و مسلمان شده بود همه باترسايان نشستي و جهودان و هنوز دلش پاک نبود و اين فيروز که عمر را شهيد کرد ترسا بود و او هم با هرمزان همدست بود و غلامي بود از آن سعدبن ابي وقاص ، حنيفه نام و هرسه بيک جاي نشستندي و ابوبکر را پسري بود نامش عبدالرحمن با عبداللّه بن عمر دوست بود و اين کارد که عمر را بدان زدند سلاح حبشه بود و بسه روز پيش از آنکه عمر را بکشتند عبيداللّه با عبدالرحمن نشسته بود عبدالرحمن گفت من امروز سلاحي ديدم برميان ابولولو بسته عبيداللّه گفت بدر هرمزان گذشتم او نشسته بود و فيروز ترسا غلام مغيرة بن شعبه واين ترساغلام سعد بن ابي وقاص بود و هرسه حديث همي کردند و چون من بگذشتم بر خاستند و آن کارد از کنار فيروز بيفتاد عبيداللّه گفت آن سلاح حبشه دارند پس آن روز که فيروز عمر را آن زخم زد و از مزگت بيرون جست و بگريخت مردي از بني تميم او را بگرفت و بکشت و آن کارد بياورد عبيداللّه آن کارد بگرفت و گفت که من دانم که فيروز اين نه بتدبير خويش کرد واللّه که اگر اميرالمومنين بدين زخم وفات کند من خلقي را بکشم که ايشان اندرين هم داستان بوده اند پس آن روز که عمر وفات يافت عبيداللّه از سرگور بازگشت بدر هرمزان شد و او را بکشت و بدر سعد شد و حنيفه را بکشت سعد از سراي بيرون آمد و گفت غلام مرا چرا کشتي عبيداللّه گفت بوي خون اميرالمومنين عمر از تو مي آيد تو نيز بکشتن نزديکي عبيداللّه موي داشت تا بکتف پس چون سعد را بکشتن بيم کرد سعد بن ابي وقاص فراز شد و مويش بگرفت و برزمين زد و شمشير ازدست وي بستد و چاکران را فرمود تا او را بخانه کردند تا خليفه پديد آيد که قصاص کند پس چون عثمان بنشست نخستين کاري که کرد آن بود که عبيداللّه عمر را بيرون آورد از خانه و ياران پيغمبر عليه السلام نشسته بودند گفت چه بينيد و او را چه بايد کردن علي گفت او را ببايد کشتن بخون هرمزان که هرمزان را بي گناه بکشت و اين هرمزان مولاي عباس بن عبدالمطلب بود زيرا که آن روزکه وي مسلمان شد گفت کسي خواهم که از اهل بيت پيغمبر صلي اللّه عليه و سلم باشد تا بردست وي مسلمان شوم و او را بعباس راه نمودند و بردست عباس مسلمان شد و قرآن و احکام شريعت آموخته بود و همه بني هاشم را در خون او سخن بود پس چون علي عثمان را گفت عبيداللّه را ببايد کشتن عمروبن عاص گفت اين مرد را پدر کشتند و تو او را بکشي دشمنان گويند خداي تعالي کشتن اندر ميان ياران پيغمبر صلي اللّه عليه و سلم افکند و خداي ترا از اين خصومت دور کرده است که اين نه اندر سلطاني تو بودعثمان گفت راست گفتي من اين را عفو کردم و ديت هرمزان از خواسته خويش بدهم و عبيداللّه را دست بازداشت -انتهي . و بعضي ابولولو فيروز را ايراني و از مردم نهاوند گفته اند و آنگاه که عمر را بکشت مردمان در عقب وي شدند تا او را دستگير کنند و او چون گرفتاري خويش بدانست خود را باهمان خنجر که عمر را کشته بود بکشت و اين به سال بيست و سوم از هجرت در ماه ذي الحجة بود. و غلات شيعه به او لقب شجاع الدين داده اند و هم گويند که وي از مدينه بگريخت و بسوي عراق شتافت و در شهر کاشان درگذشت

descriptionابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا EmptyRe: ابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا

more_horiz
داداش من نظرتون خواستم نه كه مطب بزارين چرا مطب درست نمي خونيد

descriptionابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا EmptyRe: ابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا

more_horiz
سلام داش مهدی
ببخشید داش مهدی
حتمآ درست بوده بر منکرش لعنت

descriptionابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا EmptyRe: ابولولو كارش درست بود حتما نظر بدين خواهشا

more_horiz
عشق اس داداشم ممنون از نظرت
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply