سخن در مورد استراتژی آمریکا و تعبیر این امپراتوری از نظم نوین جهانی بود . نکته ظریفی که ذکر آن در اینجا ضروری است ، رفتار تبلیغاتی آمریکا در القای کاذب قدرت بی پایان خود است . این که امریکا ، کشوری صاحب قدرت و اقتدار است ، بر کسی پوشیده نیست ، اما خواست کانون حاکمیت در این کشور ، آن است که همگان بر این باور باشند که هیچ حرکتی در جهان ، حتی آن دسته از حرکت هایی که به منافع امریکا ضربه می زنند ، قابل اتفاق نیست ، مگر آن که منشاء آن در تصمیم قدرتمندان صهیونیستی - امریکایی باشد. در این راستا ، تحلیل یا ادعای برخی صاحب نظران که مدعی اند حوادث 11 سپتامبر ، فقط وفقط یک ظاهر سازی از سوی دولت امریکا بوده است و تمامی عوامل این حرکت در خارج و داخل امریکا ، از سوی حاکمیت در امریکا راهبری و هدایت شده اند ، بیش از آن که به وجهه ی امریکاییان ضربه زند ،باعث تقویت این فکر نامیمون می شود که امریکا دارای چنان قدرت لایزالی است که می تواند به عمد ، ضربات ناآشنایی را به خود وارد کند تا از این رهگذر ، اقتدار و حاکمیت خود را در جهان گسترش دهد . به این ترتیب ، هر آن چه قبل و بعد از 11 سپتامبر 2001 رخ داده است ، همه و همه سناریوی از پیش طراحی شده از سوی زورمداران امریکایی است . البته نگارنده منکر آن نیست که سرویس های امنیتی و اطلاعاتی اسرائیلی ، در برخی از مراحل عملیاتی که منجر به حوادث تلخ11 سپتامبر شد، اطلاعاتی را کسب کرده بوند ، اما عدم جلوگیری از تحقق این حوادث ، یا به دلیل ضعف و نقصان اطلاعات کسب شده بوده است یا شاید حتی به عمد ، از اجرای آن ممانعتی به عمل نیامد تا لابی صهیونیستی با چشم پوشی از ضربات مقطعی وارده بر پیکره امریکا ، از منافع آن در کوتاه مدت و در برنامه های بلند مدت و استراتژیک خود بهره برداری کند. حتی اگر بپذیریم که رگه هایی از برخی لابی های صهیونیستی با گروه های عمل کننده در حوادث 11 سپتامبر را ناشی از سناریوی از پیش طراحی شده دولت امریکا دانست . تاکید نگارنده بر این نکته مهم ، بدین لحاظ است که بتوان نسبت به تحولات آتی در منطقه خاورمیانه و نگاه امریکا به این منطقه برای اعمال تغییرات در جغرافیای سیاسی آن ، تحلیل واقع بینانه ای را ارائه کرد.
نه تنها نظر کارشناسی ، بلکه بدون اغراق هرکسی که ذره ای از سیاست سر در بیاورد، می داند که قدرت امری نسبی است و صرفا" و مطلقا" یک کشور نمی تواند همه قدرت های دنیا را در اختیار داشته باشد و یا القاء مفهوم وتنها یک ادعای صرف باشد. نکته اینجاست که " قدرت " مساله ای است که سازو کارهای مربوط به خودش را دارد . مثلا" صرف داشتن نیروی نظامی قدرتمند و یا حتی سلاح ها و تکنولوژی های پیشرفته نمی تواند شاخص های مطمئن و تمام کننده ای برای اعمال اقتداری منحصر به فرد تلقی گردد، اما این روش های برخورد با پدیده های اجتماعی ، فرهنگی ، سیاسی و حتی اقتصادی است که به یک کشور ، قدرت خاص می بخشد . پایه های روابط دموکراتیک حتی بر اساس باورها ، سنت ها ، ایده ها و خواسته های فرهنگ بومی و منطقه ای و آزادی مطرح می شود ،باید فطرت انسانی ، آزادی انسانی و رفاه عمومی را در هر حال در نظر داشته باشد. آن چه که به یک ملت اقتدار ویژه می بخشد تا بتواند در برابر هر قدرتی بایستد، ایجاد روابطی سیستماتیک و منطقی بین مردم و دولت آن کشور است . امریکا ، بر پایه های سرمایه داری و سرمایه سالاری مبتنی بر فرهنگ سیاسی - اجتماعی لیبرال استوار شده که مردم آن در مقام مقایسه با جوامع تومسعه نیافته و یا در حال توسعه ، از آزادی های مدنی بسیار گسترده تری برخوردارند . چرا اتحاد جماهیر شوروی با آن همه قدرت آهنین نظامی و نظم سوسیالیستی و تکنولوژی نسبتا" مدرن نتومانست پایدار بماند مو از هم گسیخت ؟!حتی اگر براساس باور سوسیالیسم و کمونیسم نهایت سرمایه داری ، فناو تغییر شکل آن به رویه ی کمونیستی باشدکه این نظر را گاهی ما نیز به صورتی دیگر بیان می کنیم و اعتقادداریم که امریکا نهایتا" از بین خواهد رفت و جای خود را به یک نظام معتدل در حوزه های سیاسی و اقتصادی خواهد داد ، بایستی بگوییم که سرمایه داری لیبرالیستی امریکا و غرب از سوسیالیست شرق دوام بیشتری داشته است و این مزیت چنین روشی را به اثبات می رساند. این مساله امری بدیهی است که نظام سرمایه داری از تفکر و ایده ی صهیونیستی جدایی ناپذیر است و اصولا" این صهیونیست های سرمایه سالار هستند که نفوذ گسترده ای در ارکان نظام سیاسی امریکا دارند و آن نیز به دلیل ماهیت مشترک این دو است و هیچ تردیدی در آن نیست . بدین لحاظ این سخن تازه ای نیست که آقای پورسینا به آن اشاره می کند ، بلکه ایشان می بایستی زیر ساخت های ایدئولوژیک غرب و درون مایه های دموکراسی غربی رانیز مورد مداقه قرار می داد و با این مساله محافظه کارانه برخورد نمی کرد . امروزه شرایط در ایران به گونه ای است که هرگونه اظهار نظر مثبت در مورد امریکا ، ولو آن که منطقا" به حقیقت نزدیک باشد را بر نمی تابند ، اما اگر بخواهیم با این دشمن دیرینه ی خود تقابلی معنا دار و منطقی داشته باشیم ، ضرورتا" باید نکات مثبت ومنفی آن را در حوزه های مختلف بدون هیچ تعصبی مورد توجه قرار دهیم . بحث اصلی این است که امریکا با همه ی تلاشی که در عرصه ی تبلیغات و شانتاژهای سیاسی به عمل آورد نتوانست موضوعاتی مانند حادثه دلخراش 11 سپتامبر یا انفجار مرکز یهودیان در بوئنس آیرس آرژانتین ، یا مسائل رخ داده د رعراق و یا فلسطین را مستندا" به ایران ربط مستقیم دهد و هرچه در طول این سال ها بر آن ابرام ورزیده ، مساله ی قابل تعمقی نبوده است ، اما امریکا به وضوح می داند که نفوذ ایران بر مسلمانان برخی کشورها ، خصوصا" شیعیان در عراق ، افغانستان ، یمن و کشورهای دیگر - نفوذی عمیق واستراتژیک است و البته که ایران بر روی این نیروها برنامه ریزی می کند ، اما این ها نیز دلیل بر مداخله ایران در امور داخلی آن ها نیست . نکته قابل تامل دیگر آن است که امریکا اگر در جهان خارج از خود به عنوان یک امپریالیسم غارتگر مشهور شده و وجهه ی آن شدیدا" زیر سووال است ، اما برای اتباع و شهروندان خود بسیار مفید و موثر عمل کرده است و در واقع همه ی این برنامه های تهاجمی ، سیاسی ، فرهنگی و اقتصادی را تحت اهداف دفاع از سیستم سیاسی- اقتصادی و نیز دفاع از منافع مردم خود انجام می دهد ، و بُعد مداخلات جهانی آن نیز تا حد زیادی برای نیل به این هد ف است و ما نمی تموانیم با انتشار برخی اخبار و یا انجام بعضی تبلیغات علیه این ابر قدرت چندان تاثیری بر افکار عمومی جهان بگذاریم . این واقعیت از آن جا ناشی می شود که بنا به تاکید فوق ؛ اولا" آمریکا به دنبال تامین منافع ملت خود در چارچوب یک استراتژی جهانی است ، ثانیا" ابزار ها ، امکانات وم قدرت مانور تبلیغاتی این کشور صدها برابر کشوری مثل ماست . این مساله بدان معنا نیست که ما دست روی دست بگذاریم و مانیز بر باید بر اساس منافع ملت خود عمل نکنیم ، اما از جنبه ی تئوری باید همه ی موارد را دقیقا" مورد بررسی و امعان نظر قرار دهیم و داهیانه و هوشمندانه با این مساله برخوردکنیم . چرا امریکا به عراق و افغانستان حمله می کند ؟ آیا به تمرد صدام و رژیم بعث از پیمان های پنهانی عراق و امریکا برمی گردد؟ ایا امریکا واقعا" همان طور که بیان داشته است در پی خشکانیدن ریشه های تروریزم و بنیاد گرایی اسلامی در افغانستان و عراق است ؟ این ها همه سووال هایی است که اذهان مردم و صاحب نظران سیاسی را همواره به خود مشغول داشته و اینکه اصولا" چرا این حملات قبل از هرچیز به ایران صورت نگرفت ، کشوری که بارها هیمنه و پرستیژ ابرقدرتی امریکا را خدشه دار کرد و زیر سووال برد ، با تسخیر سفارت امریکا و به گروگان گرفتن کارکنان این سفارت و با عنوان نمودن " لانه جاسوسی" برای این سفارت در دنیا ، با " شیطان بزرگ " خواندن آن ، با گفتن این عبارت که : " امریکا هیچ غلطی نمی تواند بکند " و یا " ما امریکا را زیز پا می گذاریم " ، با حمایت های آشکار از نهضت های آزادی بخش در دنیا و حتی گنجاندن این هدف به عنوان یک قانون مهم ویک استراتژی در قانون اساسی خود ، با حمایت های علنی از فلسطین در مقابل اسرائیل و دشمنی سرسختانه با رژیم صهیونیستی که مورد حمایت های مستقیم امریکاست و ده ها مورد دیگر ! امریکا می بایست به ایران حمله می کرد و این نشان می دهد که امریکا اصولا" اهداف دیگری را در سر می پرورانده که در این پژوهش بدان خواهیم پرداخت . اما اگر امریکا فدرت مطلقی در جهان نباشد ، که نیست ، حداقل بایستی اذعان داشت ، واقعیات تاکنونی نشان داده است که حضور این ابر قدرت د راقصی نقاط دنیا ، آن هم به صورت نظامی با هزینه های سرسام آوری که دارد ، شاخص ها و نمونه ها ی بارزی از قدرت یکه تاز خود را به رخ جهانیان می کشد . آقای پورسینا در ادامه بحث خود می گوید :
" پر واضح است که بدون ارایه دلایل محکم و متقن ، بیش از آن که امریکا را به خاطر برنامه ریزی و اجرای حوادث تروریستی مذکور در سال 2001 محکوم کند ، ما را در تحلیل و ارزیابی تحولات آتی به خطا می اندازد . اما این که حواث 11 سپتامبر توسط گروه القاعده انجام شد ، یا با حمایت و رضایت آنان ، یا این که توسط رگه هایی از لابی های صهیونیستی با همکاری شبکه القاعده یا بدون همکاری آنان ، و یا این که توسط گروه های مخالف داخلی در خاک امریکا با همکاری القاعده و یا بدن حمایت این گروه صورت پذیرفت ، راز سر به مهری است که صرفا" دولتمردان دستگاه حاکمه امریکا ، از حقیقت آن آگاهی دارند و روشن شدن آن را باید به گذشت ایام سپرد.