افغانستان
آمریکا به سراغ افغانستان می رود . افغانستان از دو جهت برای آمریکا بسیار مهم است . اول اینکه این کشور در مجاورت چین قرار دارد و سپس در مجاورت روسیه . ایران نیز در کانون توجهات آمریکاست ، اما در اولویت بندی برنامه های آمریکا - ابتدا چین و روسیه مهم است . طالبان که دست ساخته سیاست ، اکنون که شوروی به زباله دان تاریخ انداخته شده ، کانون های جدیدی از قدرت سر بر می آورند و رقابت های مهمی از هم اکنون در این منطقه از دنیا شکل می گیرد . مداخله ای که آمریکا در بازار پولی و مالی مالزی کرد و ضربه ی سختی به اقتصاد این کشور پویا وارد ساخت ، از جمله نگرانی های آمریکا بود. اسماعیل شفیعی سروستانی طی یک سخنرانی در باره جنبه های تئوریک نفوذ فکری آمریکا در افغانستان برای تاثیر گذاری بر جبهه مقاومت اسلامی و پایداری بیش از پیش در مقابل ارتش سرخ شوروی ، مطالب مهمی می گوید که در واقع تحلیلی از وقایع افغانستان در زمان حضور نیروهای شوروی سابق در این کشور است . سروستانی ظاهرا" یک تحلیل گر افغانی است و لذا تکیه بر سخنان وی استناد بیشتری خواهد داشت . برای تبیین هرچه بیشتر موضوع ، به گوشه هایی از گفتار وی اشاره می کنیم :
" به دنبال انقلاب سال 1979 ایران ، برخی از سیاست پیشگان آمریکایی به وهمی گرفتار آمدند که نیروهای اسلامی را می توان بر ضد اتحاد شوروی به کار گرفت . بر پایه این نظریه که آقای زیبگنیو برژینسکی ، رایزن امنیت ملی رییس جمهور ، جیمی کارتر ، بدان پرو بال داده بود ، ( هلال بحران آفرینی ) از مراکش تا پاکستان گسترده است که در پهنه جغرافیایی آن می توان ( کمان اسلام ) را به شیوه ای بسیج کرد که مانع گسترش نفوذ شوروی شود . هرچه باشد مگر همین نیروهای اسلامی محافظه کار نبودند که بین سال های 1960 تا 1970 نیز برای از میدان راندن و به شکست کشاندن احزاب چپ و ناسیونالیست عرفی مسلک در منطقه و پیش از همه در سال 1935 در ایران به خدمت در آمدند؟! پس چرا بنیاد گرایی اسلامی نتواند شورش اسلامی در دل اتحاد شوروی به راه اندازد؟ نهایتا" ایالات متحده میان چندین سیاست خاورمیانه ای و آسیای مرکزی به نوسان درآمد . این کشور فقط در پی اهداف دوگانه پیروزی در جنگ سرد و پشتیبانی از اسرائیل بود ، اما برای نیل به این اهداف روش های برگزیده و دولت های برخوردار از پشتیبانی وی گاه به شیوه ای متضاد ، دگرگونی می یافتند. بدین گونه ایالات متحده هم چنان که رسما"به عراق در جنگ با ایران (1980-1988 ) یاری می رسانید ، به تحویل پاره ای از سلاح ها به ایران نیز رضایت داده بود . با هم پیمانی واشنگتن با عربستان سعودی و پاکستان - این استراتژی به نقطه اوج خود رسید و به ویژه در سال های دهه ی 1980 به پیدایش ارتش بین المللی جهاد برای پیکار با اتحاد شوروی در افغانستان انجامید . در سال 1990 هنگامی که اتحاد جماهیر شوروی از صحنه جهان کنار می رفت ، ایالات متحده ، ائتلافی بین المللی برای بیرون راندن ارتش عراق از کویت پی افکند . کشورهای عرب از سوریه گرفته تا مراکش پاسخی مساعد به دعوتی دادند که بر موازین حقوق بین المللی و احکام قطعنامه های سازمان ملل متحد بنیان یافته بود . به آن ها اطمینان داده بودند که مساله تنها رهانیدن یک امیر نشین نفت خیز دوست نیست ، بلکه غرض برپا کردن نظم نوینی است که بر عدالتی جهان گستر پایه ریزی شده باشد . می پنداشتند که وقتی حاکمیت کویت از نو برقرار شود ، همه قطعنامه های سازمان ملل متحد ، از جمله آن هایی که مصرا" خواستار خروج اسرائیل از سرزمین های اشغالی فلسطین بودند نیز می بایستی به اجرا درآید.
بازی واشنگتن با مهره های عرب
به رغم فشارها از هرسو ، دولت آمریکا تصمیم گرفت رژیم صدام حسین را سرنگون سازد . برای سرنگونی صدام می بایستی نیروهای نظامی را درگیر می ساختند . اگر از شر صدام حسین و حکومتش خلاص می شدیم ، لازم بود دولت جدیدی را سر کار بگذاریم ، اما چگونه حکومتی را می توانستیم بر تخت بنشانیم ؟! یک حکومتی سنی یا یک حکومت شیعه ؟ یک حکومت کُرد یا یک رژیم بعثی ؟ یا شاید می خواستیم برخی بنیاد گراهای اسلامی را در حکومت شریک سازیم ؟ تا چه زمانی می بایستی در بغداد می ماندیم تا چنین حکومتی را پا برجا نگه داریم ؟ پس از خروج نیروهای آمریکایی چه بر سر چنین حکومتی می آمد ؟ چه میزانی از تلفات جانی برای ایالات متحده پذیرفتنی بود تا در برقراری ثبات بکوشیم ؟ این از پیش زمینه های تئوریک جنگ در عراق بود و اما دورتر در افغانستان ، در شرق هلال بحران ، فرجام جنگ و نبرد میان سرکردگان جنگی ، اتحاد شمال و طالبان رقم می خورد . با پایان گرفتن جنگ سرد ، ایالات متحده کارها را به پاکستان واگذار کرده بود که خود به سوی یک رژیم نظامی اسلام گرا گام بر می داشت و افغانستان اسلامی ژرفای استراتژیکی لازم بر ضد هند را برایش مهیا می کرد . پیروزی طالبان که دستگاه های امنیتی ارتش پاکستان به طور گسترده ای به سود آن ها وارد عمل شده بودند ، امکانی فراهم می ساخت تا اسلام آباد پیوندهای خود را با رژیم تازه ، استوار سازد . بدین گونه در تمام طول این دهه ها ، ایالات متحده آمال عرب و مسلمان را به بازی گرفته بود. سیاست ها راه خود را می پیمودند . ارتش ها بسیج می شدند ، اتحادها به هم می پیوستند و از هم می گسیختند ، جنگ ها در سرزمین های اعراب و مسلمانان و بر روی کالبد آن ها ، اما همواره به اقتضای مصالح دیگران ، در می گرفت . گسیختگی و زیرو رو کردن سیاست ها در باره عراق ، ایران ، بنیاد گرایی ، شیعه و سنی ، ایدئولوژی جهاد ، دیکتاتوری ، دموکراسی ، سلطنت مطلقه ، سازمان آزادی بخش فلسطین ، مهاجر نشینان اسرائیلی و فرایند صلح در خاورمیانه ، همه و همه به خوبی نمایان گر چنین رویکردی است . ایالات متحده چه برای تضمین عرضه نفت برا ی خود ، چه برای پیروزی در جنگ سرد ، چه برای تسریع برتری جویی های خویش یا برای حمایت از اسراییل ، در تدارک هدف های خاص خود بسیج می شد و به محض آن که در راستای یکی از اهداف به مراد خود می رسید ، همه نگرانی های اعراب و مسلمانان را که برای همراه ساختن آن ها به پیش کشیده بود ، به دست فراموشی می سپرد . برای جهان عرب و مسلمانان ، چیزی موهن تر از گفته مشهور برژینسکی سه سال پیش از واقعه 11 سپتامبر 2001 نیست که در پاسخ به پرسشی در باره احساس پشیمانی احتمالی وی از سرکار گذاشتن نهضتی جهادگرا به یاری آمریکا به منظور برانگیختن دست اندازی شوروی به افغانستان ، گفته بود :
" پشیمانی از چه چیز ؟! چه چیزی در چشم انداز تاریخ جهان برجسته تر می نماید ، طالبان یا سقوط امپراتوری شوروی؟ چند تن اسلامی هیجان زده یا آزادی بخشیدن به اروپای مرکزی و پایان دادن به جنگ سرد؟! "
نفت ، عاملی بنیادی در تبیین استراتژی حمله به جای دفاع
در بسیاری از تحلیل ها و گفتارهای سیاسی ، از عامل "نفت" برای استدلال منطقی یورش امریکابه عراق ، نام برده شده و دلیل این امر نیز اوضاع داخلی آمریکا و نیاز شدیدش به منابع جدید انرژی ذکر می شود . درهای ذخایر استراتژیک نفت آمریکا نیز هرچند گاه یکبار و به تناسب شرایط اقتصادی و یا سیاسی ، باز شده و دچار نوسان می شود . سری به باشگاه اندیشه می زنیم تا این دلیل را در تحلیلی روشن و کوتاه بررسی کنیم . بهروز پورسینا در پژوهشی به تبیین جایگاه نفت در استراتژی آمریکا در خاورمیانه پرداخته است ، اگرچه شاید بسیاری از مسایل گفته شده تکراری و دانسته ی عام و خاص باشد ، اما شیوه ی تحلیل و برخورد با وقایع می تواند در روشن سازی هرچه بیشتر این موضوع به ما کمک کند :
" نفت ، دارای ویژگی هایی است که آن را از دیگر انواع منابع انرژی جدا می سازد . این خصوصیات ؛ نفت را به یک کالای اساسی و استراتژیک تبدیل کرده است . تاثیر پذیری و تاثیر گذاری بازار نفت در حوزه های بازرگانی ، اقتصاد ، سیاست و امنیت بین الملل ، از جمله لوازم و تبعات استراتژیک بودن یک کالاست . پس از عربستان ، بزرگ ترین ذخایر قابل استحصال نفت خام در اختیار کشور عراق است . بزرگ ترین مصرف کننده نفت در جهان ، یعنی آمریکا نیز با آن که دارای ذخایر قابل توجهی از نفت خام است ، به دلیل میزان مصارف جاری و روند قابل انتظار آتی ، در صورتی که به ذخایر اثبات شده قابل استحصال فعلی نفت خام این کشور ، افزوده نشود ، ذخایر فعلی این کشور بین 10 تا15 سال آینده به پایان می رسد ؛ البته مقامات نفتی آمریکایی ، همواره از ذخایر خامی صحبت به میان می آورند که در فضایی نامطمئن و ابهام آلود مدعی اند که با توسعه تکنولوژی های بهره برداری و تحقق سایر شرایط ، قدر متعین این است که آمریکا ، در دهه ی دوم قرن بیست ویکم ، با چالش های جدی در واردات نفت مورد نیاز خود مواجه است ، حتی اگر در توسعه بهره برداری از گاز طبیعی و انرژی های تجدید پذیر ، گام های بلندی را برداشته باشد ."
پورسینا ، مقاله ی خود را به گونه ای آغاز می کند که خواننده را سریعا" به سمت طمع ورزی آمریکا در تامین انرژی موردنیاز صنعت خود سوق می دهد و چه جایی بهتر از خاورمیانه ؟! اما حمله نظامی ، آن هم به گستردگی حمله آمریکا به عراق و ماندگاری چنین نیرویی به مدتی نسبتا" طولانی و فرسایشی شدن جنگ ( که در این پژوهش بیشتر به آن پرداخته خواهد شد ) ، تاکتیک ها و تکنیک های جنگی و روش جنگی آمریکا ناخواسته در گیر آن شده و با جنگی چریکی و شهر ی مواجه است که با جنگ های کلاسیک و منظم ، تفاوت های بسیار دارد ، نگرانی های فزاینده ای را برای تثبیت برنامه های استراتژیک آمریکا در عراق را به همراه داشته است . با این حال ، پورسینا در این تحلیل ، عنصر نفت را عامل مهمی برای حضور آمریکا در عراق بر می شمارد و البته این نظری ا ست که نه تنها این تحلیل گر ، بلکه اکثر مفسران سیاسی برآن صحه می گذارند . موضوع مهم دیگری که در این بخش لازم است بدان اشاره شود ، این است که بنا بر نظری دیگر ، آمریکا چندان بی میل نیست که این جنگ را بیشتر ادامه دهد تا بتواند پایه های اهداف پنهان خود را نه در عراق ، بلکه در منطقه ی خاورمیانه بیش از پیش محکم کند ، اما برای همین کار نیز آمریکا با چالش جدی افکار عمومی در خود آمریکا و بخش بزرگی از اروپا مواجه است ، وگرنه بعید به نظر می رسد که آمریکا به افکار عمومی در عراق ، کشورهای مسلمان و عربی و حتی آسیایی و افریقایی وقعی بنهد . باید دید که آیا هزینه های جنگی با بهره گیری دراز مدت آمریکا از منابع نفت و گاز عراق و تامین دیگر اهداف سیاسی اش در آسیای جنوب شرقی و نیز در تقابل با روسیه ی جدید ، برابری می کند و مقرون به صرفه است یا خیر ! احتمال بدتر برای آمریکا آن است که شاید این هزینه ها ، اعم از اقتصادی و سیاسی بسیار فراتر از تصور آمریکا و پیش بینی های استراتژیست ها و برنامه ریزان اقتصادی - نظامی این کشور باشد . به هر حال مردم منطقه و رهبران سیاسی قطعا" آمریکارا برای نیل به این اهداف خود ، آسوده نخواهند گذاشت و هزینه های این جنگ را برای این ابر قدرت بسیار بالا خواهند برد . پور سینا در ادامه ی بحث خود در این باره می گوید :
" کشور عراق به لحاظ ویژگی های برجسته از نظر ژئو پلتیک و ژئو اکونومیک ، همچنین به دلیل جایگاه مهمش در میان کشورهای عرب ، به عنوان یکی از نقاط کانونی در منطقه ی خاورمیانه ( به خصوص بعد از جنگ جهانی دوم ) ، مورد توجه آمریکا بوده است . عراق که تاسال 1979 ، یعنی پیش از پیروزی انقلاب اسلامی در ایران به موازات نگاه به غرب ، متحدی برای بلوک شرق نیز محسوب می شد ، در پرونده ی حکومتی خود ، دوستی نزدیک با غرب را تاسال 1989 تجربه کرد . فروپاشی بنیادین بلوک شرق در سال 1990 ، عراق را به چالش طلبید ، به گونه ای که مشی قدرت طلبی هیئت حاکمه عراق و سهم خواهی در منطقه ، منتهی به تصرف خاک کویت در همان سال شد . عدم توانایی صدام و حزب بعث در تمایز قایل شدن میان ( روابط دوستانه ) و ( روابط استراتژیک ) دولتمردان آمریکا با سایر کشورها ، کشور عراق را در معرض هجمه های عظیم نظامی کشورهای جهان به سرکردگی آمریکا تحت لوای سازمان ملل و تحریم های سنگین سیاسی ، اقتصادی و نظامی قرارداد . حزب بعث که خود را نارو خورده آمریکا می دید ، دشمنی با آمریکا از نوع خاص عراقی را در متن روابط دیپلماتیک خود قرارداد . 12 سال بعد ، یعنی در سال 2002 ، آمریکا که همواره مساعی خود را در ترمیم چهره و ابهت خدشه دار شده اش قرار داده است ، با ترفند تبلیغاتی کم سابقه ای از 3 کشور و از جمله عراق ، به عنوان محور شرارت نام برد . به این امید که شاید در ذهن تاریخ ، تعبیر امام راحل ازآمریکا ، یعنی " شیطان بزرگ " به بوته ی فراموشی سپرده شود . تغییر آرام حکومت طالبان در افغانستان و برکناری تدریجی صدام از قدرت ، استراتژی مشهود آمریکا در اواخر دهه ی 1990 بوده است . حملات 11 سپتامبر در آمریکا ، صرفا" تاکتیک های برخورد با افغانستان و عراق را تغییر داد و در واقع ، استراتژی نوینی را از سوی آمریکا در قبال این دو محور ، مطرح نکرد.