مطلبی را در ایران فروم خواندم راجع به روش های مردن و اینکه هر کس به نحو خاصی می میرد و نا خود آگاه به یاد قضیه ی آکل و ما ء کول افتادم . در این مورد ، مطالبی مختصر را می دانم ، اما از دوستان خواهش می کنم اگر اطلاعات بهتری دارند برای استفاده به من انتقال دهند . آکل خورنده و ماء کول خورده شده است . اولی فاعل و دومی مفعول است . خداوند در قرآن می فرماید : یحیی و یمیت و یمیت و یحیی ، و این یعنی اینکه انسان زمانی به دنیا می آید و زمانی هم می میرد و خداوند براساس وعده اش که انسان ها را در قیامت ( زمانی که نفخ فی الصور) بشود ، زنده می کند و به اعما لشان رسیدگی می کند . حالا روایات و گفته هایی هست که به دس انسان های خوب و متدین واینها کارنامه شان را به دست راستشان می دهند و انسان های بد کارنامه شان را با دست چپشان می گیرند !! کار به این موضوع ندارم . در سوره ظاهرا" بقره هم هست که عزیر پیامبر با اینکه به قدرت خداوند در زنده کردن مردم شکی ندارد به اصطلاح برای ( لتطمئن قلبی ) از خداوند می خواهد که این مساله را عملا" به او ثابت کند ( مثل اینکه خیلی از ما امکان داره که بگیم بابا کی از اون دنیا اومده ؟!) عزیر از کنار روستای کوچکی با خرش که باراو خرما و آب شیرین و خنک و گواراست و کمی نان ، می گذرد و خسته می شود و به دیوار نیمه کاره ای تکیه می دهد که فراز روستاست و در جای بلندی است ( مثلا" یک تپه یا یک کوه نسبتا" بلند ) که به هر دلیل دیواری درآنجا ساخته شده و همین طور که به دیوار تکیه داده و به روستا نگاه می کند و رفع خستگی می کند ، می میرد و سالیانی می گذرد . عزیر به اذن خداوند دوباره زنده می شود و به روستا نگاهی دوباره می اندازد. خیلی احساس خستگی و کوفتگی می کند . با خودش می گوید لابد خیلی خوابیده است . می خواهد بلند بشو د که نمی تواند و بالاخره بعد از مدتی از جای خودش بلند می شود وناگاه ندایی آسمانی را می شنود که :
ای عزیر ، تو خواستی تا مرگ را و زنده شدن را اثبات کنیم . ( انظر الی طعامک و شرابک لم یتسنه ؟!)به آب و نانی که داشتی نگاه کن که هیچ زمانی بر آنها نگذشته و سالم اند ، اما تو سالیان زیادی است که به اذن ما مرده ای و دوباره به اذن ما زنده شده ای و جان دوباره یافته ای . عزیر به روستا که نگاه می کند ، می بیند تقریبا" شهر بزرگی شده و اصلا" همه جا تغییر کرده ، یعنی می شود جابجا شده باشد ، اما عزیر متوجه می شود که واقعا" مرده و پس از سال ها زنده شده . ازاین نمونه ها بسیار است . مثلا" اصحاب کهف و یا خواسته ابراهیم خلیل الله از خداوند برای اطمینان قلبی از قضیه ی مردن و زنده شدن مجدد و داستان آن گرفتن چهار پرنده متفاوت و کشتن و درهم آمیختن گوشت آنها و گذاشتن همه ی آن گوشت ها بر سر هر کوه و زنده شدن آنها به اذن خداوند . اما برای ما همه ی اینها یک سوی موضوع است و بخش مهم آن به این مساله بر میگردد که ما نمی دانیم انسان هایی که شاید پس از میلیون ها سال دوباره زنده می شوند و گوشت و پوست و استخوان آنها از بین رفته و طبق قاعده زیست محیطی و اکولوژیکی و چرخه ی غذایی خوراک حیوانات اهلی و وحشی شده اند و آنان گیاهان و علف هایی را که شاید از بدن های هرکدام از ماست خورده اند و یک دور تسلسلی از این قضیه در ذهن هر دارنده ی هوش و عقلی متبادر می شود ، حال این آکل و ماکول که به این بحث ناظر است ، چه می گوید و چگونه اثبات می شود ؟!