Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionزمزمه های ملال انگیز تنهایی Emptyزمزمه های ملال انگیز تنهایی

more_horiz
در تخت تکان خوردم ، اندکی بعد تکانی دیگر ، پنکه و لامپ روشن بالای سرم به رقص در آمده بودند. زلزله بود .میدانستم که چند دقیقه ی دیگر صدای
زنگ تلفن کلافه ام خواهد کرد.
- الو حسن آقا ، فهمیدی زلزله اومد.
- حوری جون زلزله رو متوجه شدی ؟ اونموقع کجا بودید ؟
- آقا جون شما خوبید ؟ عزیز خوبه ؟
- نه عزیزم اشتباه گرفتید من نه حوری هستم نه حسن.
و اغتشاش از آنسوی سیمها به اطاقم راه می یافت . بی تاسفی سیم تلفن را کشیدم. ماهها بود که زنگ تلفنم بصدا در نیامده بود . گوشی سیاهرنگ مثل
قورباغه ی زشت و سیاهی روی میز چندک زده بود . وقتی تنهایی آنچه که همیشه با توست هجوم افکاریست که معلوم نیست از کدام دهلیز مغز راه
خود را باز میکنند و چند ساعتی ، چند روزی تبدیل به دغدغه ای ذهنی می شوند برایت . مثل لقمه ای که در گلویت گیر کرده باشد . نه بالا می آید
و نه پایین می رود . فکر کردن به مرگ هم از آن چیزهاست .
چند روزی دغدغه ی ذهنی تو میشود. برای تو که تنهایی ، هراس از مرگ ، بخاطر چیزهایی نیست که با خودت میبری ، بخاطر چیزهائیست که نمی توانی با خودت ببری . یک آهنگ از تام جونز ، خاطره ی اولین بوسه که هنوز هم داغت میکند و جلز ولز کردن تخم مرغ در کاسه ی رویی و طعم
چای شیرین و سیگار بعد از نهار که روحت مدیون آنست.مرگ بی آنکه کسی برایت شیون کند که نشان روزی روزگاری زنده بودن توست ، به چه درد
میخورد ؟ از تو تنها خاطره ی ملال آوری برای آنانکه ریگ به سنگ گور میکوبند باقی میماند و فاتحه هایی که با عجله خوانده شده و در فضای
گورستان بین قبرها پرسه میزند.
اما کتاب ، این همدم باصطلاح تنهاییها . کتاب هرچه ضخیم تر باشد بهانه ی بهتری برای نخواندن به تو می دهند. کتاب سنگین وزن وقتی کفش
یا دمپایی در دسترس نیست ، اسلحه خوبی برای کشتن سوسکی است که با پر رویی و باخبر از بیحالی تو ، وقت و بی وقت در آپارتمان جولان می دهد.
دیشب با تاریخ تمدن ، ناغافل و از پشت طعم تمدن بشری را به یکی از آنها چشانیدم تا بفهمند که در این خانه ، هنوز چه کسی فرمانده است .
چای و سیگار ، اگر سیگاری باشی ، بهمراه تلویزیون که دائم زر زر می کند تنها دمخور شبهای دیرپایت هستند . تلویزیون فقط برای این روشن است
که توهم حضور را فراهم کند . حضور کسی ، هر کسی میخواهد باشد. بطور یکسان همه را دوست دارم ، هنرپیشه ها ، سیاستمداران و مجری ها را
میگویم. یک زمانی قربان و صدقه میروی و لحظه ای دیگر تف میکنی و فحش می دهی ، اما همه را دوست داری ، همه یکجوری تنهایی تو را می کشند.
شاید تنها مزیت سالها تنهایی آنست که غروب روزهای جمعه دیگر دلگیر نیست.روزها و شبها انگاری با سریشم به هم چسبیده اند و کش می آیند. هیچ
پنجشنبه ای منتظر جمعه نمیمانی و هیچ روز جمعه ای هول زده به کارهای عقب افتاده ات نمیرسی ، شنبه هم روزی همچون روزهای دیگر است.
اوایل نام روزها را از یاد میبری و پس از مدتی ساعتها را هم فراموش میکنی . اگر خورشیدی در کار نباشد ، زمان برایت به تعلیق میگذرد. گذشته ای
نیست ، آینده ای هم نخواهد بود ، تنها اکنونست که در آن بسر میبری .
با قدمهای مساوی طول و عرض خانه را میشمارم و فراموش میکنم که این کار هر روزه ام برای ماهها و سالهاست. قدمهای آخر شماره ها را عمدا
پس و پیش میکنم تا بهانه ای باشد برای شمارشی دوباره و گام زدنهای مکرر.
برهنه میخوابم ، برهنه خوابی یکی دیگر از علامتهای تنهاییست ، وقتی کسی نیست که بخاطرش لباست را در آوری دیگر بعد از مدتی با لباس خوابیدن را
فراموش میکنی ، همان بهتر که برهنه بخوابی .
در انتهای شب ، نشخوار کار روزانه ، گاهی لبخندی و اخمی ، اما در پایان همیشه همانست که بوده ، بی دغدغه و ترس اینکه فردا از خواب برنخیزم
طاقباز میخوابم ، چشمهایم پره های پنکه و گوشهایم صدای ترمز ماشینها در خیابان را می شمرد.[b]

descriptionزمزمه های ملال انگیز تنهایی EmptyRe: زمزمه های ملال انگیز تنهایی

more_horiz
سلام آقا شاهین 16
خیلی وقت بود تشریف نداشتین 8 61

descriptionزمزمه های ملال انگیز تنهایی EmptyRe: زمزمه های ملال انگیز تنهایی

more_horiz
افسردگی را درمانی دیگر بایدش

descriptionزمزمه های ملال انگیز تنهایی EmptyRe: زمزمه های ملال انگیز تنهایی

more_horiz
سلام جالب بود از خواندنش مرا به ياد روزهاي تنهايي خودم انداخت . با قسمت 11 دختر فراري در خدمت دوستان هستم. موفق باشيد
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply