یادش بخیر اولین روزی که تنهایی خیلی بهم فشار آورده بود و دلم میخواست با کسی حرف بزنم . راسیاتش نه اینکه طرف جوابمو بده فقط واسه اینکه به حرفهام گوش بده . یعنی واقعیاتش دنبال یک فقره گوش مفت میگشتم. این در زدم اون در زدم دیدم چیزی که تو جامعه ما کمتر گیر میاد گوشه ، معمولیش نایابه چه برسه به مفتش.
در همین هنگام که داستان زندگی من بقول فیلمنامه نویسان به گرهگاه اصلیش رسیده بود یکدفعه یک آدم شیرپاک نخورده ای پیدا شد و گفت فلانی چرا شانست رو تو اینترنت دنبال نمیکنی ؟. این شد که ما هم شال و کلاه کردیم افتادیم توی این دنیای صفر و یک دنبال اون گوش دلخواهمون.
مدتها در این سایت و اون سایت ثبت نام میکردم و میرفتم عین یه بچه یتیم مینشستم یک گوشه ای و هرکی حرف میزد فقط گوش میکردم. نه اینکه هدفم رو از یاد برده باشم ، نه ، مترصد این بودم تا ببینم بین اینهمه آدم که دارند با هم حرف میزنند آیا گوش ، ازنوعی که من میخوام هم پیدا میشه یا نه !
بعد از دو سه ماه بخودم اومدم و دیدم که اینجا همه یه جورهایی دهن هستند و گوش فرد اعلا رو نمیشه پیدا کرد مگر اینکه صداتو بلند کنی و تا اونجایی که میتونی داد بزنی .
خب دستم رو گذاشتم روی کیبورد و اولین نعره ی گوشخراشم رو کشیدم. یکهویی اون جماعتی که همه داشتند بلند بلند صحبت میکردند ساکت شدند و چندتاشون به حرفها ، یا نعره ی من توجه کردند .متوجه شدم که صدایم به گوش چند نفری رسیده و حالا مونده بود اینکه این گوشهای به قلاب افتاده رو از دست ندهم و تا اونجایی که میشه با
بازی نخ اون آدمها رو دور و بر خودم نگهدارم .بگذریم ازینکه این گوشها جنسهای درجه یکی نبودند اما خب توی بیابون لنگه کفش کهنه هم غنیمت بود. اینجور شد که شروع کردم به نوشتن وفهمیدم که این نوشته ها رو بهش میگن "پست" ، گوشها هم شروع به جنب و جوش کردن و بعضی وقتها نظرشون رو به من گفتند .اسم اونهم گذاشته بودند :"کامنت" . یکسالی طول کشید کم کم این کامنتها زیاد و زیادتر شد . تا اینکه چند روز پیش که داشتم به اونها جواب میدادم یکدفعه عینهو حکیم ژاپنی ایک ایو سان علیه الرحمه تلنگری به مغزم خورد و نوری (از کجا بود نمیدونم) فکرم رو روشن کرد . دیدم منکه در ابتدا فقط دهان بودم در طی این یکسال نمیدونم چه جوری و طی چه فرایندی ، اما بنحو عجیبی تبدیل شده ام به یک گوش .شاید این استحاله از جنس مسخ کافکا یی باشه ، شاید هم به این علت باشه که تنهایی دیگرون خیلی عمیق تر از تنهایی من بوده .و من اینو یاد گرفتم .شاید بعضیها هم که" گوش صرف" بودند در این دنیای مجازی ، شاید هم در دنیای واقعی یاد گرفته اند که برای یکبار هم شده دهان بشوند و فریاد بزنند.
در همین هنگام که داستان زندگی من بقول فیلمنامه نویسان به گرهگاه اصلیش رسیده بود یکدفعه یک آدم شیرپاک نخورده ای پیدا شد و گفت فلانی چرا شانست رو تو اینترنت دنبال نمیکنی ؟. این شد که ما هم شال و کلاه کردیم افتادیم توی این دنیای صفر و یک دنبال اون گوش دلخواهمون.
مدتها در این سایت و اون سایت ثبت نام میکردم و میرفتم عین یه بچه یتیم مینشستم یک گوشه ای و هرکی حرف میزد فقط گوش میکردم. نه اینکه هدفم رو از یاد برده باشم ، نه ، مترصد این بودم تا ببینم بین اینهمه آدم که دارند با هم حرف میزنند آیا گوش ، ازنوعی که من میخوام هم پیدا میشه یا نه !
بعد از دو سه ماه بخودم اومدم و دیدم که اینجا همه یه جورهایی دهن هستند و گوش فرد اعلا رو نمیشه پیدا کرد مگر اینکه صداتو بلند کنی و تا اونجایی که میتونی داد بزنی .
خب دستم رو گذاشتم روی کیبورد و اولین نعره ی گوشخراشم رو کشیدم. یکهویی اون جماعتی که همه داشتند بلند بلند صحبت میکردند ساکت شدند و چندتاشون به حرفها ، یا نعره ی من توجه کردند .متوجه شدم که صدایم به گوش چند نفری رسیده و حالا مونده بود اینکه این گوشهای به قلاب افتاده رو از دست ندهم و تا اونجایی که میشه با
بازی نخ اون آدمها رو دور و بر خودم نگهدارم .بگذریم ازینکه این گوشها جنسهای درجه یکی نبودند اما خب توی بیابون لنگه کفش کهنه هم غنیمت بود. اینجور شد که شروع کردم به نوشتن وفهمیدم که این نوشته ها رو بهش میگن "پست" ، گوشها هم شروع به جنب و جوش کردن و بعضی وقتها نظرشون رو به من گفتند .اسم اونهم گذاشته بودند :"کامنت" . یکسالی طول کشید کم کم این کامنتها زیاد و زیادتر شد . تا اینکه چند روز پیش که داشتم به اونها جواب میدادم یکدفعه عینهو حکیم ژاپنی ایک ایو سان علیه الرحمه تلنگری به مغزم خورد و نوری (از کجا بود نمیدونم) فکرم رو روشن کرد . دیدم منکه در ابتدا فقط دهان بودم در طی این یکسال نمیدونم چه جوری و طی چه فرایندی ، اما بنحو عجیبی تبدیل شده ام به یک گوش .شاید این استحاله از جنس مسخ کافکا یی باشه ، شاید هم به این علت باشه که تنهایی دیگرون خیلی عمیق تر از تنهایی من بوده .و من اینو یاد گرفتم .شاید بعضیها هم که" گوش صرف" بودند در این دنیای مجازی ، شاید هم در دنیای واقعی یاد گرفته اند که برای یکبار هم شده دهان بشوند و فریاد بزنند.