Iran Forum
Would you like to react to this message? Create an account in a few clicks or log in to continue.

Iran ForumLog in

Iran Forum helps you connect and share with the people in your life


descriptionآخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟ Emptyآخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟

more_horiz
یادش بخیر اولین روزی که تنهایی خیلی بهم فشار آورده بود و دلم میخواست با کسی حرف بزنم . راسیاتش نه اینکه طرف جوابمو بده فقط واسه اینکه به حرفهام گوش بده . یعنی واقعیاتش دنبال یک فقره گوش مفت میگشتم. این در زدم اون در زدم دیدم چیزی که تو جامعه ما کمتر گیر میاد گوشه ، معمولیش نایابه چه برسه به مفتش.
در همین هنگام که داستان زندگی من بقول فیلمنامه نویسان به گرهگاه اصلیش رسیده بود یکدفعه یک آدم شیرپاک نخورده ای پیدا شد و گفت فلانی چرا شانست رو تو اینترنت دنبال نمیکنی ؟. این شد که ما هم شال و کلاه کردیم افتادیم توی این دنیای صفر و یک دنبال اون گوش دلخواهمون.
مدتها در این سایت و اون سایت ثبت نام میکردم و میرفتم عین یه بچه یتیم مینشستم یک گوشه ای و هرکی حرف میزد فقط گوش میکردم. نه اینکه هدفم رو از یاد برده باشم ، نه ، مترصد این بودم تا ببینم بین اینهمه آدم که دارند با هم حرف میزنند آیا گوش ، ازنوعی که من میخوام هم پیدا میشه یا نه !
بعد از دو سه ماه بخودم اومدم و دیدم که اینجا همه یه جورهایی دهن هستند و گوش فرد اعلا رو نمیشه پیدا کرد مگر اینکه صداتو بلند کنی و تا اونجایی که میتونی داد بزنی .
خب دستم رو گذاشتم روی کیبورد و اولین نعره ی گوشخراشم رو کشیدم. یکهویی اون جماعتی که همه داشتند بلند بلند صحبت میکردند ساکت شدند و چندتاشون به حرفها ، یا نعره ی من توجه کردند .متوجه شدم که صدایم به گوش چند نفری رسیده و حالا مونده بود اینکه این گوشهای به قلاب افتاده رو از دست ندهم و تا اونجایی که میشه با
بازی نخ اون آدمها رو دور و بر خودم نگهدارم .بگذریم ازینکه این گوشها جنسهای درجه یکی نبودند اما خب توی بیابون لنگه کفش کهنه هم غنیمت بود. اینجور شد که شروع کردم به نوشتن وفهمیدم که این نوشته ها رو بهش میگن "پست" ، گوشها هم شروع به جنب و جوش کردن و بعضی وقتها نظرشون رو به من گفتند .اسم اونهم گذاشته بودند :"کامنت" . یکسالی طول کشید کم کم این کامنتها زیاد و زیادتر شد . تا اینکه چند روز پیش که داشتم به اونها جواب میدادم یکدفعه عینهو حکیم ژاپنی ایک ایو سان علیه الرحمه تلنگری به مغزم خورد و نوری (از کجا بود نمیدونم) فکرم رو روشن کرد . دیدم منکه در ابتدا فقط دهان بودم در طی این یکسال نمیدونم چه جوری و طی چه فرایندی ، اما بنحو عجیبی تبدیل شده ام به یک گوش .شاید این استحاله از جنس مسخ کافکا یی باشه ، شاید هم به این علت باشه که تنهایی دیگرون خیلی عمیق تر از تنهایی من بوده .و من اینو یاد گرفتم .شاید بعضیها هم که" گوش صرف" بودند در این دنیای مجازی ، شاید هم در دنیای واقعی یاد گرفته اند که برای یکبار هم شده دهان بشوند و فریاد بزنند.

descriptionآخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟ EmptyRe: آخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟

more_horiz
برادر شاهین وبلاگ ما رو یکی دزدیده " حالا ما نفهمیدیم والا ملت چشم نداشتن ببینن یا برای بازیافت زباله ها جمعش کردن ..!!
من همیشه 2 نفرن که زندگیشون اشکمو در میاره و باعث میشه چشممو به خودم ببندم ..
یکیشون دوستمه که ترم اول به اجبار خانوادش با یه پسر معتاد ازدواج کرد و شب آخرین امتحانش برا فارغ التحصیلیش عکس عروسیش رو کتابش بودو طلاق نامش تو کیفشو یه بچه ی 2 ساله تو بغلش ..!

descriptionآخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟ EmptyRe: آخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟

more_horiz
فائزه جان
وبلاگ میخوای چکار عزیز ، تو هم همینجوری وسط وبلاگ دیگرون واسه خودت بپلک و کامنت بگذار. بعضی پستها رو میشه بعنوان کامنت توی وبلاگ دیگرون زورچپون کرد .جواب میده تضمینی ، خودم امتحان کردم.اینجوری از مسئولیت پسئولیت هم خبری نیست.
اما راجع به اون دوستت که گفتی ، خب اون بنده خدا یک اشتباه سیاسی تاریخی اجتماعی کرده . یعنی میبایست طلاقنومه اش رو میذاشته روی کتابه و عکس عروسیش رو توی کیف ، که برعکس اینکارو کرده ، بچه ی دوساله هم که دیگه بغل کردن نمیخواد ، خودش میتونه راه بره.
امیوارم وبلاگتو زودتر پیدا کنی .بگرد ببین شاید امروز حول و حوش بهشت زهرا رفته باشه. :[نیشخند]:

descriptionآخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟ EmptyRe: آخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟

more_horiz
شاهین wrote:

اما راجع به اون دوستت که گفتی ، خب اون بنده خدا یک اشتباه سیاسی تاریخی اجتماعی کرده . یعنی میبایست طلاقنومه اش رو میذاشته روی کتابه و عکس عروسیش رو توی کیف ، که برعکس اینکارو کرده ، بچه ی دوساله هم که دیگه بغل کردن نمیخواد ، خودش میتونه راه بره.
:


:{قاه قاه}: :{قاه قاه}:
نه آقا شاهین ببینین همینه دیگه " آخه شما مردا کی میخواین احساس خانوما رو درک کنین " جای عکسای یادگاری همیشه بین ورقه های کتابه

descriptionآخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟ EmptyRe: آخه وبلاگ نویسی هم شد کار ؟

more_horiz
حالا ما طلاقنومه رو که خبردار شدیم ، اما عکس رو که ندیدیم !! وقتی دیدیم شاید بشه یک فکرای دیگه ای برای اشکها و صاحب عکس و اون بچه ی دوساله که دلم واسه اش کبابه کرد.آخی نازی چطور دلت میاد بچه ی به این خوشگلی رو آسفالت داغ راه بره ؟ ای بی انصاف.

/آیکون خفن خفن خفن ترین شیطونی که تا حالا دیدی/+ :[نیشخند]:
privacy_tip Permissions in this forum:
You cannot reply to topics in this forum
power_settings_newLogin to reply