عجب عدلی خدا دارد
اگر من جای او بودم ، اگر من جای او بودم
براستی ، اگر من جای او بودم چه می کردم
حجاب نا امیدی از چهره ی خسته و فرسوده انسان ، پاک می کردم
بساط نامرادی و ستم ، در خاک می کردم

اگر من جای او بودم
به اندام ظریف و چشمان سیاه دخترک ، جان می دادم
به دستان خسته و صورت سرخ پدر، نان می دادم
بنی آدم همه اعضای یکدگر می کردم
یک با یک برابر می کردم
در آفرینش ، همه ز یک گوهر می کردم

سحر می گفت ، خدا را در خواب دیدم
ولی ای کاش یک لحظه ی بیدار در کنارم بود
در عرش کبریائی ، لحظه ای آرام نمی آسود
دست در دستان من می داد
مثل آن دخترک ، چشم می بست و جامه ی حسرت به تن می داد
سر چوب پاره ی عشقش ، سرخ می دید

اگر من جای او بودم
هر چه بد بود، می بردم ، اندازه می کردم
مه و خورشید می رویاندم، جهان را تازه می کردم
بدست ظالمان ، زنجیر ناتوانی می دوختم
جامه ی تزویر و ریا ، به آتش آه مظلومان ، می سوختم
عجب عدلی خدا دارد...

اگر عدل و عدالت ، اینچنین جامه ای زیباست
وگر عادل ، خدای قادر و یکتاست
منم ، ابلیس طغیانگر
کمان آرشم در دست ، زبان حلاج در کام
ولی

(( ای دریغا شب روان کز نیمه راه
می کشد افسون شب در خوابشان))

شعر از غزل