ژولیده سری بدیدم و بردم هوش
زان پس به هوای اوهمه کردم کوش
مویش به مثال پر طاووس قشنگ
انگونه که در خوابگهم دیدم دوش
گفتم به هزار آه و افسوس و دریغ
باید که چرا او ندهد بر من گوش
هر شب به خدای راز و نجوا کردم
پس کی شودازعشق برم اندک نوش
هر دم به خیال برملا کردن راز
شد زبان از سخن و گشت خموش
چشم بر قامت او دوخته و زار زنم
انقدرکه ازاشک دوچشم. گیرم دوش
مانده ام چشم به راه تا برسد ان لحظه
که زندعشق میان من و دلدارم جوش
زان پس به هوای اوهمه کردم کوش
مویش به مثال پر طاووس قشنگ
انگونه که در خوابگهم دیدم دوش
گفتم به هزار آه و افسوس و دریغ
باید که چرا او ندهد بر من گوش
هر شب به خدای راز و نجوا کردم
پس کی شودازعشق برم اندک نوش
هر دم به خیال برملا کردن راز
شد زبان از سخن و گشت خموش
چشم بر قامت او دوخته و زار زنم
انقدرکه ازاشک دوچشم. گیرم دوش
مانده ام چشم به راه تا برسد ان لحظه
که زندعشق میان من و دلدارم جوش