ياران زچه رو رشته ي الفت بگسستند
عهدي كه روا بود دگر باره نبستند

آن مردمكان از سر انديشه نديدند
كاين بي خردان حرمت انسان بشكستند

ما را دگر از طعنه ي دشمن گله اي نيست
كان عهد كه بستيم رفيقان بشكستند

افسوس همه سلسله داران بغونودند
وان يكه سواران همه از پا بنشستند

اي قافله سالار كجايي كه ببيني
دزدان همگي همره اين قافله هستند

دردا در گنجينه به ماران بگشودند
اندوه كه بر دوست ره خانه ببستند

دردا در گنجينه به ماران بگشودند
اندوه كه بر دوست ره خانه ببستند

افسوس كه كاشانه به دشمن بسپردند
آن قوم كه بيگانه و بيگانه پرستند

افسوس كه كاشانه به دشمن بسپردند
آن قوم كه بيگانه و بيگانه پرستند

افسوس همه سلسله داران بغونودند
وان يكه سواران همه از پا بنشستند

اي قافله سالار كجايي كه ببيني
دزدان همگي همره اين قافله هستند

دردا در گنجينه به ماران بگشودند
اندوه كه بر دوست ره خانه ببستند

دردا در گنجينه به ماران بگشودند
اندوه كه بر دوست ره خانه ببستند
ترانه : تورج نگهبان