سلام سلام
من امشب دوباره گول خوردم..
شیطون رفت تو جلدم در حالی که داشتم کیف یکیو تمییز میکردم تو کیف پولش یه نامه دیدم " اگه اشتباه نکنم تقریبا واسه دو سال پیشه ..
یه قسمتایی از نامه خیلی باعث واکنشهای شیمیایی در من شد" واسه همین گول خوردم و گفتم بهتره اینجا یادداشتشون کنم " چون اصل نامه رو من از بین بردم..
و البته چون ممکنه بعضی از دوستان به خاطر خوندن نامه های محرمانه ی مردم دچار عذاب وجدان بشن " یه قسمتشو میذارم
چنانجه کسی دچار عذاب وجدان نشد ؛ بگین بقیشو براتون بنویسم ..
..................................
(( خیلی جالبه امیدوارم هیچ وقت تو این موقعیت نباشی ولی اینو تازه فهمیدم بدتر از اینکه واسه آدم یه اتفاق بدی بیفته اینه که توی یه شرایط بد کسی نباشه تا بتونی باهاش حرف بزنی؛ اول منتظری که یکی ببیندت و بیاد طرفت ؛ بپرسه چی شده ؟ تو هم کلی از دنیا و آدماش بدو بیرا بگی و خالی بشی .. چند وقت میگذره ؛ میبینی که اصلا هیچ کس تو رو نمیبینه! اونقدر همه درگیر خودشونن که اصلا دور و ورشونو نمیبینن! بعد خودت دست به کار میشی که استارتشو بزنی بعد خودتو به یکی آویزون میکنی که بتونی باهاش حرف بزنی ولی بازم ..!!
ولی خیلی جالبه که اون موقع دیگه اون شک عصبی یا هر اتفاق بدی که واست افتاده بودو یادت میره چون اون موقع درگیر یه غم بزرگتری که شاید هیچ وقت تصورشو نمیکردی ..! اون موقع تازه میفهمی که چقدر دورو ورت شلوغه ولی چقدر تنهایی ..! و از اون بدتر اینکه تمام اون حسای قشنگی که به دنیا و آدماش داشتی و به خیلی چیزای دیگه ؛ یه دفه از بین میره؛ اون موقع دیگه برات مهم نیست چه رویایی داشتیو آرزوت چی بود؟! اون موقع فقط دنبال یه راهی که از دور و وریات دور بشی.. از آدما فاصله بگیریو یه جوری خودتو از دنیا بکشی بیرون؛ اونقدر دست و پا میزنی که از نفس میفتی ولی هیچ فایده ای نداشته ؛ نه تنها راحت نشدی؛ عین یه کلاف به خودت پیچیدی..
اون موقع چند لحظه آروم مینشینی؛ میبینی نمیتونی از زندگی فرار کنی ؛ تازه اگه خیلی داغون شده باشی ؛ پدر مادرتم میبری سر میز محاکمت و محکومشون میکنی که چرا به خاطر یه لحظه هوس زود گذر تو رو درگیر این دنیای کثیف کردن ؟!!!
اما بازم میبینی که نه " هیچ کدوم از اینا نمیتونه راحتت کنه و هیچ کدوم قرار نیست تنهاییتو پر کنه..
اون موقعست که باید به فکر کسی بود که بتونی همیشه بهش تکیه کنی ؛ بدون اینکه فکر غرورت باشی براش گریه کنی ؛ هیچ وقت ازت نخواد که فراموشش کنی ؛ دنیاش اونقدر کوچیک نباشه که واسه اینکه به آرزویی برسه ؛ مجبور بشه خیلی چیزاشو از دست بده یا اینکه اونقدر کوچیک نباشه که مجبور بشی برای اینکه وارد دنیاش بشی خودتو کوچیک کنی و ...
این قصه ی من بود..
و حالا قصه ی تو چیه ؟ ))