شاید هنوز هم
در پشت چشمهای له شده در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده ی مغشوش
بر جای مانده است
که در تلاش بی رمقش می خواهد
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها؛
شاید ..!
ولی چه خالی بی پایانی؛
خورشید مرده است
و هیچ کس نمی داند؛
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته ؛
ایمان است..
در پشت چشمهای له شده در عمق انجماد
یک چیز نیم زنده ی مغشوش
بر جای مانده است
که در تلاش بی رمقش می خواهد
ایمان بیاورد به پاکی آواز آبها؛
شاید ..!
ولی چه خالی بی پایانی؛
خورشید مرده است
و هیچ کس نمی داند؛
که نام آن کبوتر غمگین
کز قلبها گریخته ؛
ایمان است..