میدونم
میدونم که یک نفر هست زیرِ این گنبدِ سنگی
که میاد رو آسمونم میکشه یه قوسِ رنگی
اونکه از تبارِ دریا ، اونکه از نسلِ ستارهس
وقتی باشه هر دقیقه یه تولدِ دوبارهس
اون که آینهی اتاقم از حضورش بینصیبه
توی آینه من نشستم اما من با من غریبه
فرصتی نموندهای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصلِ جوانه ، فصلِ جون دادنِ برگه
از تو قصهها طلوع کن تاغروبِ من بمیره
زیر خاکسترِ سردم ، شعلهی تو جون بگیره
یکی باید اینجا باشه که منُ بدزده از من
با من از خودم خودیتر ، بینِ تن باشه وُ پیرهن
یکی باید این جا باشد که شبُ کم کنه از روز
روزِ تازهیی بیاره جای این روزِ غزلسوز
یکی باید اینجا باشه ، اونی که مثلِ کسی نیست
وقتِ سردادنِ آواز مثلِ اون همنفسی نیست
فرصتی نموندهای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصلِ جوانه ، فصلِ جون دادنِ برگه
از تو قصهها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیرِ خاکسترِ سردم ، شعلهی تو جون بگیره
يغما گلرويي
میدونم که یک نفر هست زیرِ این گنبدِ سنگی
که میاد رو آسمونم میکشه یه قوسِ رنگی
اونکه از تبارِ دریا ، اونکه از نسلِ ستارهس
وقتی باشه هر دقیقه یه تولدِ دوبارهس
اون که آینهی اتاقم از حضورش بینصیبه
توی آینه من نشستم اما من با من غریبه
فرصتی نموندهای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصلِ جوانه ، فصلِ جون دادنِ برگه
از تو قصهها طلوع کن تاغروبِ من بمیره
زیر خاکسترِ سردم ، شعلهی تو جون بگیره
یکی باید اینجا باشه که منُ بدزده از من
با من از خودم خودیتر ، بینِ تن باشه وُ پیرهن
یکی باید این جا باشد که شبُ کم کنه از روز
روزِ تازهیی بیاره جای این روزِ غزلسوز
یکی باید اینجا باشه ، اونی که مثلِ کسی نیست
وقتِ سردادنِ آواز مثلِ اون همنفسی نیست
فرصتی نموندهای عشق ! این صدا صدای مرگه
آخرین فصلِ جوانه ، فصلِ جون دادنِ برگه
از تو قصهها طلوع کن تا غروب من بمیره
زیرِ خاکسترِ سردم ، شعلهی تو جون بگیره
يغما گلرويي