[b]
مادرم وقتی دید
غم از اندیشه ی تقسیم اطاقم با من
سوی آن پنجره رفت
عطر لبخند لبش را پر کرد
پدرم وقتی دید
گرمی یک بوسه
ظلمت سرد حیاتم را برد
در میان قفس عکس
به روی دیوار
شادمانه خندید
دلکم وقتی دید
بوی عید امسال
با صدای تو بسویم آمد
شاد چون لرزش یک برگ
به بوسیدن صبح
در تن من رقصید
خانه ام رنگی شد
و برای همه این معجزه ها
لمس دستان توام کافی بود
...
و چه یکباره دلم
از حضور نفست خالی شد
باز باید بروم تنگ غروب
بنشینم لب آن پنجره ی تنهایی
بغض می آید باز
در گلو می شکند
راه بر هر نفسم می بندد
گریه را می بینم
که به من می خندد.
تهران - اسفند 87
مادرم وقتی دید
غم از اندیشه ی تقسیم اطاقم با من
سوی آن پنجره رفت
عطر لبخند لبش را پر کرد
پدرم وقتی دید
گرمی یک بوسه
ظلمت سرد حیاتم را برد
در میان قفس عکس
به روی دیوار
شادمانه خندید
دلکم وقتی دید
بوی عید امسال
با صدای تو بسویم آمد
شاد چون لرزش یک برگ
به بوسیدن صبح
در تن من رقصید
خانه ام رنگی شد
و برای همه این معجزه ها
لمس دستان توام کافی بود
...
و چه یکباره دلم
از حضور نفست خالی شد
باز باید بروم تنگ غروب
بنشینم لب آن پنجره ی تنهایی
بغض می آید باز
در گلو می شکند
راه بر هر نفسم می بندد
گریه را می بینم
که به من می خندد.
تهران - اسفند 87