[You must be registered and logged in to see this image.]
در واپسين صفحات «از دستور زبان عشق» با يك رباعي عجيب مواجه مي‌شويم.
شاعر، نمايشگاهي را روايت مي‌كند كه خود يكي از بازديدكنندگان آن بوده و پس از بيرون آمدن از نمايشگاه، زمزمه او و ساير بازديدكنندگان با هم، ‌چنين است:

نمايشگاه
انگار حباب را تماشا كرديم/ يا رقص سراب را تماشا كرديم
در پرده نه طرحي و نه تصويري بود / تنها خود قاب را تماشا كرديم

گزارش بيت اول، با ترديد بيان مي‌شود:

انگار حباب را تماشا كرديم / يا رقص سراب را تماشا كرديم

بلافاصله اين سؤال پيش مي‌آيد كه مگر حباب را كه حاصل حركت، جوشش، فوران و سيلان آب است و حياتش برآمده از همين «بي‌چارچوبي» آب است، مي‌شود قاب گرفت و در نمايشگاه گذاشت؟ يا سراب را كه اصلا در بيابان بي در و پيكر و در تابش خورشيد «بي‌در همه جا» به وجود مي‌آيد (توهم مي‌شود؟) را مي‌شود قاب كرد؟ اصلا خود سراب، وقتي از دور ديده مي‌شود، انگار، آبي است در جوشش و تصاعد، پس چگونه آن را در قاب تصور مي‌شود كرد؟ حباب هم اگر دقت كرده باشيم، در چرخش است، مي‌چرخد و مي‌چرخد و مي‌چرخد تا بتركد و نيست شود، اگرچه پيش از آن هم چيزي نبوده جز توده‌اي هوا كه روي سطح آب و در اثر حركت آن برآمده بود. در پاسخ اين سؤال، بيت دوم را مي‌خوانيم:

در پرده نه طرحي و نه تصويري بود / تنها خود قاب را تماشا كرديم

راوي، گزارش بيت اول را پس مي‌گيرد و اصلا به اين صرافت مي‌افتد كه اين نمايشگاه، نمايش هيچ بوده است و ما عملا قاب‌هايي در طرح و اندازه‌هاي مختلف را (آن‌طور كه در همه نمايشگاه‌ها، قاب‌ها اندازه و شكل يكسان ندارند) تماشا كرده‌ايم كه پرده آنها سفيد و برهنه از هر طرح و تصويري بوده است؛ قاب‌هايي كه هيچ را قاب كرده بودند.

لابد تجربه كرده‌ايم كه وقتي ناراضي از تماشاي يك فيلم از سينما بيرون مي‌آييم، مي‌گوييم: «بابا، هيچي نداشت اين فيلم» يا وقتي از يك نمايشگاه نقاشي كه رابطه‌اي با آن برقرار نكرده‌ايم، خارج مي‌شويم، به هم مي‌گوييم: «اي بابا، چيزي نداشت كه...» از اين منظر كه يك منظر عيني و عملي صرف است، مي‌بينيم كه رباعي، ترجمه شاعرانه‌اي از همان «اي بابا... چيزي نداشت كه...» ارائه داده است.اما كار به اينجا ختم نمي‌شود.

اين نمايشگاه و آن وازدگي از تماشاي قاب‌هاي آن، حس بازي خوردگي، احساس سر كار رفتن و در يك كلام «هيچ نفهميدن» از نمايشگاه، در كادرهاي بزرگ‌تر و نماهاي وسيع‌تر مجرب بوده و هست و خواهد بود.آيا «قاب» ممكن است اشاره به ايدئولوژي داشته باشد كه همه چيز را در چارچوب «بايد و نبايد» و ارزش‌گذاري‌هاي معطوف به عمل خود، مي‌بيند؟ با اين تأويل، اين رباعي روايت يك شكست است و منادي «عجز»ي است كه بشر در فهم دارد و اشعار قيصر، هرقدر به اين اواخر نزديك شده، بيشتر حاصل اين ندا بوده است.

آيا وقتي شاعر مي‌گويد: در پرده نه طرحي و نه تصويري بود مي‌شود «در پرده» را قيد گرفت و مصراع را اين‌گونه خواند كه پشت پرده اين طرح و تصويري كه در قاب‌ها ديديم، «هيچ» چيز ديگري، «در كار» نبود يا ما نفهميديم؛ نفهميديم كه نقاش اين قاب‌ها، چه در سر داشته است و براي ما اين سؤال «در پرده» ماند براي هميشه... .

با اين نگاه، اين رباعي از جنس رباعيات «خيامي» است البته با اين تفاوت كه نهايتا حامل پذيرش است نه حامل عصيان: تنها خود قاب را تماشا كرديمآري، تنها تماشا كرديم؛ قاب را با تصويري كه نفهميديم حباب بود؟ سراب بود ؟ كه اصلا شايد همين «سراب» هم در اين «كوير» از هيچ بهتر باشد:

حتي اگر نباشي مي‌آفرينمت / چونان كه التهاب بيابان سراب را