mohafez.blogfa.com
[b]فرج نزديك است؟؟؟
به نام خداوند بخشنده ي مهربان كه از رحمت اوست كه حسين ابن علي را آفريد تا من و تو هم دنيا را و هم اخرت را داشته باشيم و از آن امتحان هاي سخت سربلند بيرون آييم.
سلام من به حضرت وليعصر صاحب عصر و زمان صاحب پرچم عدالت حسين ابن علي و صاحب عزاي اين روزها كه چه گويم كه كه جز داغ جدش حسين داغ ديگر را من و تو ي به ظاهر مسلمان به دل او مي نهيم.
آري داغ من و تو ...
گويي چه غمي است كه من و تو باعث آنيم...
فريادم بلند مي شود..
از اينان شكايت دارم...
اين چه محرمي است ...
اين چه عزايي است...
شرمنده از چشمان پر از اشك اهل بيتم...
شرمنده ام كه اين چنين عزاي حسين را به پا كرديم...
در خيابان....
دسته هاي عزاداري سالار شهيدان در خيابان ها...
بعضي از انها كه هنوز خوابند و علم ( همان جسم آهني) را بلند مي كنند بقيه هم دور تا دورش گرفته اند كه نكند زمين بخورد..
كودكاني كه هنوز نمي توانند خوب بنگرند مي بينند كه فردي زير جسم آهني مي رود كه چه كند...
نمي داند...
من هم نمي دانم...
اي صاحب الزمان من شرمند ه ام...
آري هنوز در وسط خيابانم...بعضي از كودكان و نوجوانان پرچمي كه نام مقدس يا حسين و يا ابالفضل را نوشته به دوش مي كشند....دستان كودكان از شدت سرما سرخ شده...صورتانشان سرخ است ....ولي در دلشان حرارت عشق ابالفضل ...
اين است علمداري ...نه آن جسم آهني...خسته نباشين پرچمداران...
اما واي...
فرياد...
چه مي بينم...
به آرامي به دوستم مي گويم ....محرم است...محرم است....مطمئني كه محرم است و عزاي جدم حسين ابن علي است ...
نه باور نمي كنم...
پس چرا..
چرا ...
چرا اين چنين...
چرا مردمي كنار خيابان ها به نظاره مي پردازند...
چه مي بينند...
چه قصدي دارند....
نمي دانم...
آقايم صاحب الزمان شرمنده ام...بالله شرمنده ام...از روي تو خجالت مي كشم...مرا ببخش...
پسران را بگو كه بعضي مثل شبهاي ديگرشان لباس پوشيده و روانه ي خيابانند و بعضي هم سيگار دود مي كنند...كه نكند حاجت بگيرند..
بعضي هم كه انگار فراموش كرده اند كه اين ماه...محرم است...موهايشان كه مثال همان تصاويري است كه به
آنان گويند شيطان پرست....
ولي نه ...
كمي كمتر از آنها...
پسرند ولي ابروهايشان مثال دختركاني كه خودنمايي مي كنند...تو مردي....فراموش كرده اي...
آري ...
يادشان رفته كه مرد هستند!!!!...چه طور يادشان باشد كه محرم است....
از كارشان كه نگويم بهتر است....
و اما دختران چه...زنان چه ...چه مي كنند...
بعضي شان نگاه دوخته اند كه دسته هاچه طور حركت مي كنند...و بعض ديگر كه چايي داغ داغ داغ از ايستگا هاي كوچكي كه كنار خيابان است گرفته اند و مي نوشند تا نكند سرما بخورندو اذيت شوند....اندكي هم چشم دوخته به كودكان شير خوار خود كه در گهوارهاشان آرام خوابيدنند گريه مي كنند..
نكند مريض دارند ..مشكلي دارند...مي خواهند حاجت روا شوند...خوشا به حالشان كه بهترند...آري از غم حسين هم گريه مي كنند...
و اما دختركاني كه هيچگاه فكر هم نمي كنند...يا نه ...فكر كرده اند كه چه ميكنند؟؟؟؟
انگار آمده اند عروسي ....خدايا روزهاي ديگر اين چنين نبودند...قدم مي زنند...مي خندند...كار پسران هم كه نگفتم...
و نمي گويم كه چه...
چرا در خيابان هاييد به هيئت ها پا بگذاريد...آبرو داري كنيد...نه....
ببخشيد اگر بيش از اين بنويسم......
نمي توانم....
اي پسر فاطمه من و فقط من شرمنده ام...
اين نبود عهد ما و پدران ما خودت مي داني كه از آن همه، هيچ نگفتم...
خدايا به فريادمان برس...
با نگاهي به علائم مي بينم كه ....
فرج نزديك است....
محمدmohafez.blogfa.com
[b]فرج نزديك است؟؟؟
به نام خداوند بخشنده ي مهربان كه از رحمت اوست كه حسين ابن علي را آفريد تا من و تو هم دنيا را و هم اخرت را داشته باشيم و از آن امتحان هاي سخت سربلند بيرون آييم.
سلام من به حضرت وليعصر صاحب عصر و زمان صاحب پرچم عدالت حسين ابن علي و صاحب عزاي اين روزها كه چه گويم كه كه جز داغ جدش حسين داغ ديگر را من و تو ي به ظاهر مسلمان به دل او مي نهيم.
آري داغ من و تو ...
گويي چه غمي است كه من و تو باعث آنيم...
فريادم بلند مي شود..
از اينان شكايت دارم...
اين چه محرمي است ...
اين چه عزايي است...
شرمنده از چشمان پر از اشك اهل بيتم...
شرمنده ام كه اين چنين عزاي حسين را به پا كرديم...
در خيابان....
دسته هاي عزاداري سالار شهيدان در خيابان ها...
بعضي از انها كه هنوز خوابند و علم ( همان جسم آهني) را بلند مي كنند بقيه هم دور تا دورش گرفته اند كه نكند زمين بخورد..
كودكاني كه هنوز نمي توانند خوب بنگرند مي بينند كه فردي زير جسم آهني مي رود كه چه كند...
نمي داند...
من هم نمي دانم...
اي صاحب الزمان من شرمند ه ام...
آري هنوز در وسط خيابانم...بعضي از كودكان و نوجوانان پرچمي كه نام مقدس يا حسين و يا ابالفضل را نوشته به دوش مي كشند....دستان كودكان از شدت سرما سرخ شده...صورتانشان سرخ است ....ولي در دلشان حرارت عشق ابالفضل ...
اين است علمداري ...نه آن جسم آهني...خسته نباشين پرچمداران...
اما واي...
فرياد...
چه مي بينم...
به آرامي به دوستم مي گويم ....محرم است...محرم است....مطمئني كه محرم است و عزاي جدم حسين ابن علي است ...
نه باور نمي كنم...
پس چرا..
چرا ...
چرا اين چنين...
چرا مردمي كنار خيابان ها به نظاره مي پردازند...
چه مي بينند...
چه قصدي دارند....
نمي دانم...
آقايم صاحب الزمان شرمنده ام...بالله شرمنده ام...از روي تو خجالت مي كشم...مرا ببخش...
پسران را بگو كه بعضي مثل شبهاي ديگرشان لباس پوشيده و روانه ي خيابانند و بعضي هم سيگار دود مي كنند...كه نكند حاجت بگيرند..
بعضي هم كه انگار فراموش كرده اند كه اين ماه...محرم است...موهايشان كه مثال همان تصاويري است كه به
آنان گويند شيطان پرست....
ولي نه ...
كمي كمتر از آنها...
پسرند ولي ابروهايشان مثال دختركاني كه خودنمايي مي كنند...تو مردي....فراموش كرده اي...
آري ...
يادشان رفته كه مرد هستند!!!!...چه طور يادشان باشد كه محرم است....
از كارشان كه نگويم بهتر است....
و اما دختران چه...زنان چه ...چه مي كنند...
بعضي شان نگاه دوخته اند كه دسته هاچه طور حركت مي كنند...و بعض ديگر كه چايي داغ داغ داغ از ايستگا هاي كوچكي كه كنار خيابان است گرفته اند و مي نوشند تا نكند سرما بخورندو اذيت شوند....اندكي هم چشم دوخته به كودكان شير خوار خود كه در گهوارهاشان آرام خوابيدنند گريه مي كنند..
نكند مريض دارند ..مشكلي دارند...مي خواهند حاجت روا شوند...خوشا به حالشان كه بهترند...آري از غم حسين هم گريه مي كنند...
و اما دختركاني كه هيچگاه فكر هم نمي كنند...يا نه ...فكر كرده اند كه چه ميكنند؟؟؟؟
انگار آمده اند عروسي ....خدايا روزهاي ديگر اين چنين نبودند...قدم مي زنند...مي خندند...كار پسران هم كه نگفتم...
و نمي گويم كه چه...
چرا در خيابان هاييد به هيئت ها پا بگذاريد...آبرو داري كنيد...نه....
ببخشيد اگر بيش از اين بنويسم......
نمي توانم....
اي پسر فاطمه من و فقط من شرمنده ام...
اين نبود عهد ما و پدران ما خودت مي داني كه از آن همه، هيچ نگفتم...
خدايا به فريادمان برس...
با نگاهي به علائم مي بينم كه ....
فرج نزديك است....
محمدmohafez.blogfa.com