هیچ میدانی پر رنج ترین گاه و گذر که دمی بیش هم نیست ،

لحظه ی بدرود است ؟

لحظه ای سخت و غریب

با سکوتی که همه فریاد است ....

دل سودایی پا بسته به مهر

از درون قفس سینه پرتاب و تپش

سر به دیوار قفس می کوبد

ناله سر میدهد از درد جدایی که بمان ..

پای بر جای لرزد و گوید :

که مرو ....

چه توان کرد که باید رفت ....

این دم بدرود است ...

به جز این چه توان گفت :

که آیا باز لحظه ی دیــــــدار است ؟؟؟