بیا تا بگویم که چقدر چشم به راه توام

و بيا ببين کف دستهايم را

و ببين که چقدر اين دلم

مي زند پرپر پرواز برای قفس خلوت تنهايی تو

راستی چه خوب شد که یافتم

فکر کردم که فراموشم کردی

چون در اين لحظه که نيستی

ببين که چطور بویت

مي کشاند پروانه وار مرا به شکوه غنچه ی خوشبویت

و ببين که در اين حوض چقدر آب شفاف است

پر از ماهيانی است که همه رنگارنگند

و ببين که قرمزترين ماهی اين حوض

بوسه مي زند بر سطح زلال دل آب

گله دارد

که چرا

در پس تاريکی اين فاصله ها

تو نگفتی که چرا شبنم عشق

روی برگهاست که می گردد جمع

تو نگفتی که منم خش خش برگها را می شنوم

راستی تو نگفتی که چرا بیتابی

تو بيا يادت را

در دل پنجره ی پلک چشمم خيره بکن

تا ببينی که نگاهم

به چه اندازه تو را می طلبد

و ببينی که چقدر اين گل عشق

تا چه اندازه تو را می بويد

و ببين اين کلمات اين احساس

آنچنان چنگ تو را مي خواهد

تا که خاموشی شب را به دل شبنم عشق وا دارد

و بگويم که چه بود فلسفه ی ذوق درخت

که در آن اوج بلند

کس نپنداشت که اين برگ چقدر

وسعت داشت