[You must be registered and logged in to see this image.]
1: يك روز اعلام كردند كه موقعيت براي زندگي در كره ماه مساعد شده، اما مشكل رفتو آمد حل نشده است
اگر دانشمندان بتوانند اين مشكل را هم حل كنند، انسانها ميتوانند با خيال راحت در كره ماه زندگي كنند. كارمندي كه سالها بود با حقوق كارمندي زندگي آبرومندي داشت، ولي هنوز نتوانسته بود يك خانه سيچهل متري براي خودش فراهم كند و در حاشيه شهر مستأجر بود، با خود فكر كرد: اگر مشكل رفت و آمد حل شود و همه مردم بتوانند به كره ماه بروند، كره ماه مثل كره زمين پر ميشود و نوبت به ما نميرسد. ما كه توي زمين هميشه عقب مانديم، آنجا هم عقب ميمانيم. بهتر است هر جور شده خودم را به كره ماه برسانم و زودتر از همه براي خودم يك خانه درست كنم.
كارمند درمانده شنيده بود كه مؤسسهاي در يكي از كشورهاي پيشرفته وجود دارد كه با دريافت پول هنگفتي، پولداران را به كره ماه ميبرد. به خاطر همين، او هر چه كه داشت فروخت. پولش را هم از صاحبخانهاش گرفت و به كره ماه رفت. خوشحال از اين كه حالا حالاها قضيه رفتوآمد به كره ماه حل نميشود و كسي پايش به اين كره خوشبخت نميرسد و او ميتواند سالهاي سال در كمال آرامش در اين كره زندگي كند. اما همين كه پايش به كره ماه رسيد، ديد كلي آدم و دفتر و دستك و اتاقك آنجا رديف شده. او كه نزديك بود زبانش بند بيايد، از يكي از آن آدمها پرسيد ببخشيد: شما اينجا چه كار ميكنيد؟
طرف گفت: ما بنگاهدار هستيم. اگر زميني، چيزي خواستيد ميتوانيم راهنماييتان كنيم.
- يعني همه شما بنگاهي هستيد؟
- بله آقا! چند وقت ديگر سيل جمعيت به اينجا سرازير ميشود، بايد كسي باشد كه بتواند براي اين همه آدم خانه جور كند.
كارمند درمانده با خودش فكر كرد: عيبي ندارد؛ حالا كه چيزي نشده؛ كلي زمين باير و آماده روي كره ماه ريخته، ميروم يك تكهاش را ميگيرم و زندگي ميكنم.
او وقتي كمي راه رفت، ديد همه جاي كره ماه را جدولكشي كردهاند و پي زمينها را هم كندهاند. از يكي از كساني كه آنجا بود پرسيد: كي اينها را كنده؟
تصويرگري: لاله ضيايي
يارو گفت: من گفتم بكنند. امري بود؟
- خواهش ميكنم! عرضي نيست. ولي شما؟
- من بساز و بفروش هستم.
كارمند درمانده با شنيدن اين حرف دست زن و بچهاش را گرفت و رفت توي ايستگاه فضايي ايستاد. كسي ازش پرسيد: كجا ميروي؟
- اينطور كه معلوم است من اينجا هم خانهدار نميشوم، ميخواهم به سياره نپتون بروم و آنجا زندگي كنم.
- اما سياره نپتون دورترين سياره به خورشيد است و هميشه يخبندان است.
- مسئلهاي نيست، من با خودم لباس گرم آوردهام.
يكي از بنگاهيها كه اين حرف را از كارمند درمانده شنيد، جلو آمد و گفت: ببينم داداش، در آنجا هم ميخواهي دنبال خانه و زمين بگردي؟
- بله!
- پس يك راهنمايي بهت ميكنم. رفتي آنجا برو دفتر معاملات ملكي صداقت، مال داداشم است، حتماً كارت را راه مياندازد!
2: به پيرمردي گفتند: پدرجان دوست داري روي كره ماه برايت خانهاي بسازيم تا از مستأجري نجات پيدا پيرمرد فكري كرد و بعد گفت: نه باباجان! من پايم درد ميكند نميتوانم اين همه پله را تا ماه بالا بروم.
3: مردي كه همه عمرش را در اجارهنشيني گذرانده بود، به كره ماه رفت تا خانه ارزان قيمتي پيدا كند. خانهاي نشانش دادند و گفتند: چطور است؟
مرد كمي نگاه كرد و بعد گفت: نه اين را نميخواهم.
گفتند: چرا؟
گفت: زير زمينش خيلي چال است، ميترسم اگر در زير زمينش محكم قدم بردارم، يك وقت زير پايم خالي شود، ماه سوراخ شود و پرت شوم روي زمين. آن وقت دوباره روز از نو روزي از نو!
4: به هنرمندي كه مثل همه هنرمندان ديگر اجارهنشين بود، گفتند: بالاخره شانست گرفت! درست است روي كره زمين نتوانستيم خانهاي برايت جور كنيم، اما تكهزميني روي كره ماه برايت در نظر گرفتهايم. هنرمند بنده خدا كه نزديك بود از خوشحالي سكته كند، گفت: حالا اين تكه زمين كجا هست؟
گفتند: رديف پنجم از قطعه هنرمندان!
5: شخصي كه خودش در كره ماه مستأجر بود ولي صاحبخانهاش در كره زمين زندگي ميكرد، بعد از دو هفته اسباب و اثاثيهاش را جمع كرد. گفتند: كجا ميروي؟
گفت: ميروم دو تا اتاق توي همان زمين خودمان گير بياورم و اجاره كنم.
گفتند: بابا! اين چه كاري است؟ جاي به اين خوبي، صاحب خانهات بالاي سرت نيست؛ او آنور كائنات، تو اين ور كائنات... همديگر را نميبينيد، غرغر صاحبخانه را نميشنوي... براي چه ميخواهي به زمين برگردي؟
گفت: بابا خدا خير بدهد همان صاحبخانههايي را كه بالاي سر آدم هستند و آدم دم به دقيقه ميبيندشان. اين صاحب خانه ما كه در كره زمين زندگي ميكند، پدر ما را در آورده. او آن پايين روي زمين است، ما هم اين بالا روي ماه. وقتي باران ميبارد، او تلفن ميزند ميگويد: چرا شير آب را باز گذاشتهايد. هوا گرم ميشود، تلفن ميزند ميگويد: چرا شعله بخاري را اينقدر بالا كشيدهايد. رعد و برق ميشود ميگويد: چرا ميخ ميزنيد به ديوار، صدايش تا اينجا ميآيد. صداي هواپيما را ميشنود ميگويد: نكند مهمان داريد...
1: يك روز اعلام كردند كه موقعيت براي زندگي در كره ماه مساعد شده، اما مشكل رفتو آمد حل نشده است
اگر دانشمندان بتوانند اين مشكل را هم حل كنند، انسانها ميتوانند با خيال راحت در كره ماه زندگي كنند. كارمندي كه سالها بود با حقوق كارمندي زندگي آبرومندي داشت، ولي هنوز نتوانسته بود يك خانه سيچهل متري براي خودش فراهم كند و در حاشيه شهر مستأجر بود، با خود فكر كرد: اگر مشكل رفت و آمد حل شود و همه مردم بتوانند به كره ماه بروند، كره ماه مثل كره زمين پر ميشود و نوبت به ما نميرسد. ما كه توي زمين هميشه عقب مانديم، آنجا هم عقب ميمانيم. بهتر است هر جور شده خودم را به كره ماه برسانم و زودتر از همه براي خودم يك خانه درست كنم.
كارمند درمانده شنيده بود كه مؤسسهاي در يكي از كشورهاي پيشرفته وجود دارد كه با دريافت پول هنگفتي، پولداران را به كره ماه ميبرد. به خاطر همين، او هر چه كه داشت فروخت. پولش را هم از صاحبخانهاش گرفت و به كره ماه رفت. خوشحال از اين كه حالا حالاها قضيه رفتوآمد به كره ماه حل نميشود و كسي پايش به اين كره خوشبخت نميرسد و او ميتواند سالهاي سال در كمال آرامش در اين كره زندگي كند. اما همين كه پايش به كره ماه رسيد، ديد كلي آدم و دفتر و دستك و اتاقك آنجا رديف شده. او كه نزديك بود زبانش بند بيايد، از يكي از آن آدمها پرسيد ببخشيد: شما اينجا چه كار ميكنيد؟
طرف گفت: ما بنگاهدار هستيم. اگر زميني، چيزي خواستيد ميتوانيم راهنماييتان كنيم.
- يعني همه شما بنگاهي هستيد؟
- بله آقا! چند وقت ديگر سيل جمعيت به اينجا سرازير ميشود، بايد كسي باشد كه بتواند براي اين همه آدم خانه جور كند.
كارمند درمانده با خودش فكر كرد: عيبي ندارد؛ حالا كه چيزي نشده؛ كلي زمين باير و آماده روي كره ماه ريخته، ميروم يك تكهاش را ميگيرم و زندگي ميكنم.
او وقتي كمي راه رفت، ديد همه جاي كره ماه را جدولكشي كردهاند و پي زمينها را هم كندهاند. از يكي از كساني كه آنجا بود پرسيد: كي اينها را كنده؟
تصويرگري: لاله ضيايي
يارو گفت: من گفتم بكنند. امري بود؟
- خواهش ميكنم! عرضي نيست. ولي شما؟
- من بساز و بفروش هستم.
كارمند درمانده با شنيدن اين حرف دست زن و بچهاش را گرفت و رفت توي ايستگاه فضايي ايستاد. كسي ازش پرسيد: كجا ميروي؟
- اينطور كه معلوم است من اينجا هم خانهدار نميشوم، ميخواهم به سياره نپتون بروم و آنجا زندگي كنم.
- اما سياره نپتون دورترين سياره به خورشيد است و هميشه يخبندان است.
- مسئلهاي نيست، من با خودم لباس گرم آوردهام.
يكي از بنگاهيها كه اين حرف را از كارمند درمانده شنيد، جلو آمد و گفت: ببينم داداش، در آنجا هم ميخواهي دنبال خانه و زمين بگردي؟
- بله!
- پس يك راهنمايي بهت ميكنم. رفتي آنجا برو دفتر معاملات ملكي صداقت، مال داداشم است، حتماً كارت را راه مياندازد!
2: به پيرمردي گفتند: پدرجان دوست داري روي كره ماه برايت خانهاي بسازيم تا از مستأجري نجات پيدا پيرمرد فكري كرد و بعد گفت: نه باباجان! من پايم درد ميكند نميتوانم اين همه پله را تا ماه بالا بروم.
3: مردي كه همه عمرش را در اجارهنشيني گذرانده بود، به كره ماه رفت تا خانه ارزان قيمتي پيدا كند. خانهاي نشانش دادند و گفتند: چطور است؟
مرد كمي نگاه كرد و بعد گفت: نه اين را نميخواهم.
گفتند: چرا؟
گفت: زير زمينش خيلي چال است، ميترسم اگر در زير زمينش محكم قدم بردارم، يك وقت زير پايم خالي شود، ماه سوراخ شود و پرت شوم روي زمين. آن وقت دوباره روز از نو روزي از نو!
4: به هنرمندي كه مثل همه هنرمندان ديگر اجارهنشين بود، گفتند: بالاخره شانست گرفت! درست است روي كره زمين نتوانستيم خانهاي برايت جور كنيم، اما تكهزميني روي كره ماه برايت در نظر گرفتهايم. هنرمند بنده خدا كه نزديك بود از خوشحالي سكته كند، گفت: حالا اين تكه زمين كجا هست؟
گفتند: رديف پنجم از قطعه هنرمندان!
5: شخصي كه خودش در كره ماه مستأجر بود ولي صاحبخانهاش در كره زمين زندگي ميكرد، بعد از دو هفته اسباب و اثاثيهاش را جمع كرد. گفتند: كجا ميروي؟
گفت: ميروم دو تا اتاق توي همان زمين خودمان گير بياورم و اجاره كنم.
گفتند: بابا! اين چه كاري است؟ جاي به اين خوبي، صاحب خانهات بالاي سرت نيست؛ او آنور كائنات، تو اين ور كائنات... همديگر را نميبينيد، غرغر صاحبخانه را نميشنوي... براي چه ميخواهي به زمين برگردي؟
گفت: بابا خدا خير بدهد همان صاحبخانههايي را كه بالاي سر آدم هستند و آدم دم به دقيقه ميبيندشان. اين صاحب خانه ما كه در كره زمين زندگي ميكند، پدر ما را در آورده. او آن پايين روي زمين است، ما هم اين بالا روي ماه. وقتي باران ميبارد، او تلفن ميزند ميگويد: چرا شير آب را باز گذاشتهايد. هوا گرم ميشود، تلفن ميزند ميگويد: چرا شعله بخاري را اينقدر بالا كشيدهايد. رعد و برق ميشود ميگويد: چرا ميخ ميزنيد به ديوار، صدايش تا اينجا ميآيد. صداي هواپيما را ميشنود ميگويد: نكند مهمان داريد...