[You must be registered and logged in to see this image.]
نویسنده :زویا پیرزاد

..................................
مشخصات کتاب :
تعداد صفحه: 272
نشر: نشر مرکز (09 اردیبهشت، 1387)
قطع کتاب: رقعی


..................................
مروری بر کتاب :
نویسنده این رمان که با داستان «من چراغها را خاموش می کنم» به معروفیت رسید در این کتاب نیز به شیوه کتاب مشهور خود تلاش دارد جهان پیرامون را از خلال نگاه مسالمت آمیز و صبورانه خود بنگرد.
نمی دانم چرا وقتی کتاب را می خواندم فیلم «سگ کشی» بهرام بیضایی به ذهنم می رسید. همین یادآوری، تصویر بی طرفانه را در آغاز مخدوش می کرد. سگ کشی پرت و پلا بود. نمی خواستم برداشتم از آن فیلم به داستان «عادت می کنیم» تسری یابد.
برای همین دوباره کتاب را بستم، پیاده روی کردم، دوباره به سراغ کتاب آمدم. کتابی یکدست، خواندنی، با موضوعی دلپذیر برای آنجا و بهره مند شدن از زبانی شسته رفته. می شود گفت ما هم داریم به جدیت نگاهمان را متوجه عموم می کنیم و بستری را فراهم می آوریم تا داستان خوانی بخشی از مشغله شبانه مردم شود که مبارک است.
در امریکا و اروپا هم «سوپ آپرا» ها هم جذابیت خوانش دارند و هم ساختمان داستانها بر پایه درست بنا شده است. به نظرم کتاب «عادت می کنیم» را باید در زمره همین کتابها بشمار آورد. البته امتیازی ست بزرگ برای کتاب داستان که به جرگه «سوپ آپرا» ها درآید و صدرنشین پرفروشترین های هفته یا ماه قرار گیرد. کسی هم متعرض نمی شود. ما هم بنا را بر این می گذاریم که نقد و بررسی کتاب را در همین چارچوب محدود کنیم. اولین اصل این رده از ادبیات داستانی، ارضای خاطر خواننده است در موقعیت اجتماعی خویش. خواننده باید در هر موقعیت اجتماعی که هست بر وجود خود ببالد و رضایت خاطرش تامین شود.
دچار یاس و حرمان نشده، نیرو برای ادامه حیات در جامعه و ساختار شتابان زندگی را بیابد. صحنه آغاز کتاب بیان فشرده ای از محتوای کتاب است: پسر جوان نمی تواند خودروی خود را در جای تنگی پارک کند. سه بار تلاشش ناکام می ماند؛ اما زن با یک چرخش رنوی خود را در همان یک گله جا پارک کرده؛ احسنت دروهمسایه را می شنود. به گمانم موضوع روشن شده است. زنان در جامعه کنونی ایران توانایی برابری و حتا فراروی از مردان را دارند. شایستگی انجام همه کارهایی را دارند که تاکنون در حیطه مردان بوده است از جمله بنگاه معاملاتی املاک و بدست گرفتن فرمان زندگی روزمره. تا اینجای داستان هم جالب است و می تواند همچون دهها موضوع روز، خودش مبنای داستانی باشد خواندنی. دوست ندارم «اما» و «ولی» را بکار برم.
کتاب «عادت می کنیم» را با «اما» و «اگر» نباید وارسی ادبی کرد. باید آن را از جرگه «ادبیات جدی» بیرون نگه داشت تا قابل دریافت و درک باشد. «ادبیات جدی» که هنوز در ایران جدیت ندارد در مرزهای «بوف کور» مانده است. متن های غیرقابل فهم جوانهایی که آمده اند در این سالها را هم نباید به «ادبیات جدی» الصاق کرد چرا که خوانش اینجور کتابها از محدوده یک سری همفکر و هم محفل فراتر نمی رود. تایید هم محفلی ها و همفکرها دال بر شایستگی متن نیست.
دهها نقد مثبت هم نمی تواند متنی را به آن گستره نزدیک کند. عادت به چه می کنیم؟ این پرسش بزرگ و اساسی کتاب است. برای رسیدن به این پاسخ زندگی سه نسل از زنان تهران نشین به تصویر و بازنگری کشیده می شود. هرچند بیشتر تکیه داستان بر نسل میانه است، همانی که خود نویسنده را شامل می شود.
«آیه» دختر جوان که بیشتر سایه محو زنی بزرگسال است چندان سطحی و بی رمق است که ما احساس می کنیم او یک اسباب بازی است تا دختر 20 ساله ای که جهان را نفی می کند تا خود را اثبات کرده باشد.
«منیر خانم» که نقش مادربزرگ آیه را برعهده دارد هم آنچنان پیر و فرتوت است که نزدیک شدن به جهانش برای خواننده تقریباً دشوار و ناممکن می نمایاند.
آنچه می ماند شخصیت «آرزو» ست که به نحوی می تواند راوی پنهان ماجرا باشد که بار پیشبرد داستان هم بر عهده اوست. هرچند راوی داستان نویسنده است و از فرای همه رخدادها به ماجرا نگاه می کند.