در غربت و تنهاییم ،هر دم هوایت میکنم

رفتی تو با یار دگر،غمگین دعایت میکنم

گریان نگاهت میکنم،نالان صدایت میکنم

بستی به دامت پای دل،این جان فدایت میکنم

ای سوختی تو هست را،بشنو صدای مست را

آهی نهادی بر دلم،سوزد چو یادت میکنم

گر آه دل طغیان کند،برهستی ات آتش زند

تنها نسوزد خشک را،بر خشک و تر باهم زند

گردد چو شب روز تو تار،باری تو چون ابر بهار

از اشک و از افغان تو، جیحون نو سر بر زند

لیکن مترس ای جان من، ای خوش تر از عطر بهار

این آه عالم سوز را ،در سینه ام کردم مهار