قامتم در زیر بار غم شکست
گرد پیری بر سر و رویم نشست
خنده ام رخت سفر بست از لبم
بی ثمر شد هرچه بود و هرچه هست
هر شب این دل التماسم کردو گفت
می نخور ای کوچه گرد می پرست
بس که می خوردم شبی با یاد تو
پشت در افتاده بودم مست مست
درد من در مان نشد با جام می
عاقبت داغی نهادم پشت دست
گرد پیری بر سر و رویم نشست
خنده ام رخت سفر بست از لبم
بی ثمر شد هرچه بود و هرچه هست
هر شب این دل التماسم کردو گفت
می نخور ای کوچه گرد می پرست
بس که می خوردم شبی با یاد تو
پشت در افتاده بودم مست مست
درد من در مان نشد با جام می
عاقبت داغی نهادم پشت دست